painful love part 2
painful love part 2
ادامه...
بخاطر شرتک لی ای که تنت داشتی هردو زانو هات زخمی شده بودند .. نمیتونستی بلند بشی یا راه بری
= آه..لعنتی باز شکست خوردم..
همه اطرافت با ادمای جین ته ، به شکل دایره دورت حلقه بسته بودن
با وحشت و تنفر بهشون خیره شده بودی موهای کوتاهت با کمک باد خنک کمی درحال حرکت بودن
البته که لباساتم کمی کثیف شده بودند
با کمک بادیگاردا از جات بلند شدی و تو ماشین نشستی..
وقتی حیاط امارات وارد شدید نگاهت به بالکن طلایی رنگ بود
مثل همیشه با جدیت داشت نگاهت میکرد ، دستش را بع سمت دهتش برد سیگاری کع داشت بین انگشتای کشیده،مردونه اش قرار داد و از لب هاش فاصله اش داد که دودی از دهناش بیرون امد..
مثل چی ازش میترسیدی اما قرار نبود ترست غرورت رو بزاره زیر پا!
با دیدنتون برگشت داخل اتاق کارش..
&پیاده شو
درو باز کردی و از ماشین پیاده شدی با گرفتن دست بادیگارد کمی تونستی راه بری اما هنوزم اون سوزش وجود داشت..
& رئیس میخواد باهات حرف بزنه
= بعد از درمان زانوهام خودم میرم
سرشو چرخوند و مرموز نگاهت کرد
& همین الان باید بری !
نگاه کلافه ای بهش انداختی دوباره با کمکش از پله ها بالا رفتی
هردوتاتونم وارد اتاق شدید که به دیوار پشتت چسبیدی
پشتش به شما بود برگشت و نگاه سردشو به چشمات دوخت
بعد نگاهشو داد به جک و گفت :
÷ میتونی بری
سری تکان داد و بدون هیچ نگاهی بهت از اتاق بیرون رفت ،چند قدم بهت نزدیک شد .. هردو نگاهتون به چشماتون قفل شده بود .. اما با کج شدن صورتت و حس کردن سوزشی در سمت چپ صورتت درد بدی بدنتو فرا گرفت،کمی چشمات اشکی شد اما سعی کردی نزاری اشکتو در بیاره
÷انگار یاددت رفته قوانین چی بود هان مونه!
سرتو اهسته پایین انداختی که چونتو گرفت و بالا قرارش داد
÷ اینبار ازت میگذرم ولی دفعه بدی بهت رحم نمیکنم!
یک نگاه از سر تا پا بهت انداخت یکی از ابروشو بالا دادو سوالی نگات کرد
÷ این لباسا..چرا تاحالا ندیدمش؟!
لبخند تلخی زدی
= لباسای دست دومین که میشه با پول جیبی هایی که بهم دادی خرید !
با لحن طعنه اوری گفتی منظورتو به خوبی فهمید، پوزخندی زد
÷ همین که میتونی بری مدرسه و تحت کنترل منی شکر کن!
= حاضرم بمیرم ولی با تو نباشم
میخواستی بری که مچ دستتو گرفت
÷ ببینم هنوزم نمیخوای بدونی چه اتفاقی در زندگی گذشته ات افتاد؟!
= نه! * متقابل پوزخندی زدی* ولی بنظر میاد تو میخوای بدونی! گذشته گذشته س پس کاری نمیشه کرد پدر عزیزم!
÷ به هرحال امشب از اتاقت بیرون نیا مهمونی ای بین همکارام برقرار میشه
= نگران نباش قاطی مهمونی های مزخرفت که شبیه خودتن نمیشم !
دستتو ار دستش کشیدی بیرون و رفتی
بعد از بستن در پوزخندش کشیده تر شد،به سمت تابلویی که به دیوار اویز شده بود رفت،با قرار دادن دوتا از انگشت هاش به چشم های کاراکتر تصویر یک کمد مخفی ای به وجود اومد!
رمزی که وجود داشت رو زد،درِ اهنی خود به خود باز شد
دستشو نزدیک عکسی برد و برش داشت
عکس خانوادگی ۴ نفر..
÷ اه...هان جی یین .. دخترتم درست شبیه خودته! ترسو ولی غرور دار .. باهوش ولی بی قدرت .. درست مثل پدرش!
خنده بلندی به سر داد
÷ خیلی کنجکاوم وقتی دیدی دخترت قراره مثل خودت جون بده..در چه حالی قرار میگیری!
.
ادامه...
بخاطر شرتک لی ای که تنت داشتی هردو زانو هات زخمی شده بودند .. نمیتونستی بلند بشی یا راه بری
= آه..لعنتی باز شکست خوردم..
همه اطرافت با ادمای جین ته ، به شکل دایره دورت حلقه بسته بودن
با وحشت و تنفر بهشون خیره شده بودی موهای کوتاهت با کمک باد خنک کمی درحال حرکت بودن
البته که لباساتم کمی کثیف شده بودند
با کمک بادیگاردا از جات بلند شدی و تو ماشین نشستی..
وقتی حیاط امارات وارد شدید نگاهت به بالکن طلایی رنگ بود
مثل همیشه با جدیت داشت نگاهت میکرد ، دستش را بع سمت دهتش برد سیگاری کع داشت بین انگشتای کشیده،مردونه اش قرار داد و از لب هاش فاصله اش داد که دودی از دهناش بیرون امد..
مثل چی ازش میترسیدی اما قرار نبود ترست غرورت رو بزاره زیر پا!
با دیدنتون برگشت داخل اتاق کارش..
&پیاده شو
درو باز کردی و از ماشین پیاده شدی با گرفتن دست بادیگارد کمی تونستی راه بری اما هنوزم اون سوزش وجود داشت..
& رئیس میخواد باهات حرف بزنه
= بعد از درمان زانوهام خودم میرم
سرشو چرخوند و مرموز نگاهت کرد
& همین الان باید بری !
نگاه کلافه ای بهش انداختی دوباره با کمکش از پله ها بالا رفتی
هردوتاتونم وارد اتاق شدید که به دیوار پشتت چسبیدی
پشتش به شما بود برگشت و نگاه سردشو به چشمات دوخت
بعد نگاهشو داد به جک و گفت :
÷ میتونی بری
سری تکان داد و بدون هیچ نگاهی بهت از اتاق بیرون رفت ،چند قدم بهت نزدیک شد .. هردو نگاهتون به چشماتون قفل شده بود .. اما با کج شدن صورتت و حس کردن سوزشی در سمت چپ صورتت درد بدی بدنتو فرا گرفت،کمی چشمات اشکی شد اما سعی کردی نزاری اشکتو در بیاره
÷انگار یاددت رفته قوانین چی بود هان مونه!
سرتو اهسته پایین انداختی که چونتو گرفت و بالا قرارش داد
÷ اینبار ازت میگذرم ولی دفعه بدی بهت رحم نمیکنم!
یک نگاه از سر تا پا بهت انداخت یکی از ابروشو بالا دادو سوالی نگات کرد
÷ این لباسا..چرا تاحالا ندیدمش؟!
لبخند تلخی زدی
= لباسای دست دومین که میشه با پول جیبی هایی که بهم دادی خرید !
با لحن طعنه اوری گفتی منظورتو به خوبی فهمید، پوزخندی زد
÷ همین که میتونی بری مدرسه و تحت کنترل منی شکر کن!
= حاضرم بمیرم ولی با تو نباشم
میخواستی بری که مچ دستتو گرفت
÷ ببینم هنوزم نمیخوای بدونی چه اتفاقی در زندگی گذشته ات افتاد؟!
= نه! * متقابل پوزخندی زدی* ولی بنظر میاد تو میخوای بدونی! گذشته گذشته س پس کاری نمیشه کرد پدر عزیزم!
÷ به هرحال امشب از اتاقت بیرون نیا مهمونی ای بین همکارام برقرار میشه
= نگران نباش قاطی مهمونی های مزخرفت که شبیه خودتن نمیشم !
دستتو ار دستش کشیدی بیرون و رفتی
بعد از بستن در پوزخندش کشیده تر شد،به سمت تابلویی که به دیوار اویز شده بود رفت،با قرار دادن دوتا از انگشت هاش به چشم های کاراکتر تصویر یک کمد مخفی ای به وجود اومد!
رمزی که وجود داشت رو زد،درِ اهنی خود به خود باز شد
دستشو نزدیک عکسی برد و برش داشت
عکس خانوادگی ۴ نفر..
÷ اه...هان جی یین .. دخترتم درست شبیه خودته! ترسو ولی غرور دار .. باهوش ولی بی قدرت .. درست مثل پدرش!
خنده بلندی به سر داد
÷ خیلی کنجکاوم وقتی دیدی دخترت قراره مثل خودت جون بده..در چه حالی قرار میگیری!
.
۷۹۵
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.