پارت2
🧚♂️فرشته ای از آسمان🧚♂️
پارت2•-•
دیدم داره هزیون میگه دستم رو به پیشونیش زدم داغ بود خیلی داغ دستم رو به پاهاش زدم خیلی داغ بود دستم سوخت خیلی داغ بود اب یخ و خنک جواب گو نبود رفتن سمت اشپزخونه از یخ ساز توی تشت تشت که پر شد بردم توی اتاق پاهاش رو توی تشت قرار دادم طب سنج رو اوردم و روی پیشونیش قرار دادم طبش روی 50 بود خداروشکر که تشنج نکرده بود بدنش خنک تر شده بود ساعت حدود 1 بود فردا یک عالمه کار داشتم و پس فردا دانشگاه امتحان داشتم فردا باید خونه رو مرتب میکردم مخصوصا اتاقم اون تلمبار ظرف های توی اشپزخونه رو میشستم کارام زیاده بود امشب هم باید واسه امتحان میخوندم و باید مراقب این خوشگله هم میبودم میز چوبی کوچیکی که مال مادرم بود رو از کمد دیواری طبقه بالا اوردم و گذاشتم جلوی تخت کتابام رو پهن کردم و شروع به خوندن کردم
ساعت 3
طب اون خوشگله اومده بود پایین دیگه هزیون نمیگفت بهتر بود منم درس هام تموم شده بود کتابا رو جمع کردم میز رو دوباره برم طبقه بالا و با یک پتو و بالشت برگشتم پایین بالشت رو روی مبل گذاشتم و روی مبل دراز کشیدم و پتو رو روی خودم کشیدم و خوابیدم
ساعت 7 صبح
از خواب بیدار شدم و شروع به مرتب کردن خونه کردم اتاقم رو اروم مرتب کردم تا اون خوشگل بی نام بیدار نشه(چون بایول اسمش رو نمیدونه بهش میگه خوشگل بی نام) رفتم سمت حال حال رو هم تمیز کردم کتابخونه رو دوباره از نو چیدم تاریخی تو بخش خودش تخیلی، جنایی، درام همه رو جای خودشون گذاشتم کتاب های درسی خودم هم سر جای خودش گذاشتم و رفتم توی اشپزخونه خیلی خوابم میومد اما امروز خیلی کار داشتم پس یک قهوه درست کردم خوردم بعد از اونم شروع کردم به شستن ظرفای توی سینک بعد نیم ساعت تموم شد اوف بعد از اون یکم سوپ جلبک و رولت تخم مرغ و سبزیجات و درست کردم و سوپ جلبک رو گذاشتم تا خوب بپزه و رفتمدرست دوش بگیرم
از زبان فرشتمون
دیشب بخاطر اشتباه کوچیکی که کرده بودم منو تبعید کردن زمین فرشته ها وقتی تبعید میشن به زمین تب خیلی شدیدی میگیرین حتی ممکنه بعضی هاشون زیر اون تب زیاد دوم نمیارن و از بین میرن اما من زنده موندم وقتی از خواب بیدار شدم توی یک اتاق بودم عجیب بود زخم هام تمیز شده بود نمیدونستم دقیقا کجام اما میدونستم روی زمینم تو افکاراتم بودم که ی بوی خیلی خوبی حس کردم از تو اتاق امدم بیرون سعی کردم بفهمم بو از کجاس هم جارو بود کردم تا منبعشو پیدا کردم اون بو از ی ظرف میومد رفتم نزدیک تر حسم میگفت غذاس پس رفتم سمتش میخواستم درشو بردارم که تا دستم خورد بهش دستم سوخت چرا انقدر داغ بود اه
فیک فرشته ای از اسمان با همکاری @michific نوشته شده و داخل پیچ کیوتم هست پس اگر دیدین داخل دوتا پیچ هست نگین کپی کردیم اما اگر به غیر از این دوتا پیچ بود حتما کپی شده
خب یذره حمایت کنین از افسردگی دربیام🫠
پارت2•-•
دیدم داره هزیون میگه دستم رو به پیشونیش زدم داغ بود خیلی داغ دستم رو به پاهاش زدم خیلی داغ بود دستم سوخت خیلی داغ بود اب یخ و خنک جواب گو نبود رفتن سمت اشپزخونه از یخ ساز توی تشت تشت که پر شد بردم توی اتاق پاهاش رو توی تشت قرار دادم طب سنج رو اوردم و روی پیشونیش قرار دادم طبش روی 50 بود خداروشکر که تشنج نکرده بود بدنش خنک تر شده بود ساعت حدود 1 بود فردا یک عالمه کار داشتم و پس فردا دانشگاه امتحان داشتم فردا باید خونه رو مرتب میکردم مخصوصا اتاقم اون تلمبار ظرف های توی اشپزخونه رو میشستم کارام زیاده بود امشب هم باید واسه امتحان میخوندم و باید مراقب این خوشگله هم میبودم میز چوبی کوچیکی که مال مادرم بود رو از کمد دیواری طبقه بالا اوردم و گذاشتم جلوی تخت کتابام رو پهن کردم و شروع به خوندن کردم
ساعت 3
طب اون خوشگله اومده بود پایین دیگه هزیون نمیگفت بهتر بود منم درس هام تموم شده بود کتابا رو جمع کردم میز رو دوباره برم طبقه بالا و با یک پتو و بالشت برگشتم پایین بالشت رو روی مبل گذاشتم و روی مبل دراز کشیدم و پتو رو روی خودم کشیدم و خوابیدم
ساعت 7 صبح
از خواب بیدار شدم و شروع به مرتب کردن خونه کردم اتاقم رو اروم مرتب کردم تا اون خوشگل بی نام بیدار نشه(چون بایول اسمش رو نمیدونه بهش میگه خوشگل بی نام) رفتم سمت حال حال رو هم تمیز کردم کتابخونه رو دوباره از نو چیدم تاریخی تو بخش خودش تخیلی، جنایی، درام همه رو جای خودشون گذاشتم کتاب های درسی خودم هم سر جای خودش گذاشتم و رفتم توی اشپزخونه خیلی خوابم میومد اما امروز خیلی کار داشتم پس یک قهوه درست کردم خوردم بعد از اونم شروع کردم به شستن ظرفای توی سینک بعد نیم ساعت تموم شد اوف بعد از اون یکم سوپ جلبک و رولت تخم مرغ و سبزیجات و درست کردم و سوپ جلبک رو گذاشتم تا خوب بپزه و رفتمدرست دوش بگیرم
از زبان فرشتمون
دیشب بخاطر اشتباه کوچیکی که کرده بودم منو تبعید کردن زمین فرشته ها وقتی تبعید میشن به زمین تب خیلی شدیدی میگیرین حتی ممکنه بعضی هاشون زیر اون تب زیاد دوم نمیارن و از بین میرن اما من زنده موندم وقتی از خواب بیدار شدم توی یک اتاق بودم عجیب بود زخم هام تمیز شده بود نمیدونستم دقیقا کجام اما میدونستم روی زمینم تو افکاراتم بودم که ی بوی خیلی خوبی حس کردم از تو اتاق امدم بیرون سعی کردم بفهمم بو از کجاس هم جارو بود کردم تا منبعشو پیدا کردم اون بو از ی ظرف میومد رفتم نزدیک تر حسم میگفت غذاس پس رفتم سمتش میخواستم درشو بردارم که تا دستم خورد بهش دستم سوخت چرا انقدر داغ بود اه
فیک فرشته ای از اسمان با همکاری @michific نوشته شده و داخل پیچ کیوتم هست پس اگر دیدین داخل دوتا پیچ هست نگین کپی کردیم اما اگر به غیر از این دوتا پیچ بود حتما کپی شده
خب یذره حمایت کنین از افسردگی دربیام🫠
۸.۴k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.