فیک جونگ کوک پارت ۱۰(معشوقه)
یهو با یه نفر برخورد کردم و محکم خوردم زمین جیغ کوتاهی کشیدم که یهو سرمو با عصبانیت بالا گرفتم یه پسر بود.پشتش به من بود اونم معلوم بود که عصبانیه انگار منتظر کسیه یهو تند برگشت سمت من داد زد چته!!!/صبر کن ببینم این که همون پسره جونگ کوکه!! /یهو بهم نگاه کرد و گفت : تویییی!! /انگار از دیدنم خیلی جا خورده بود ولی چرااا؟؟! /ا.ت :آره منم چرا انقد تعجب کردی؟؟/جونگ کوک :چون فک میکردم تو یه دختر دبیرستانیه کوچولویی!/کلا همه به من همین حرفک میزنن -_- میگن قیافم به سنم نمیاد!!چقد بدم میاددد اینجور میگنننن-_- /ا.ت :فعلا که میبینی دختر کوچولو نیستم به هر حال ببخشید که بهت خوردم -_- (با یه لحن تمسخر آمیز)/جونگ کوک :حالا مگه چی شده که اینجور حرف میزنی دختره ی لوس!!/ایششش به من میگه لوسسس!!/ا.ت:هی خودت لوسی!/جونگ کوک :خب لوسی دیگه مثلا تو به من برخورد کردی و افتادی بعد یه جور رفتار میکنی که انگار ارث پدرتو خوردم!! -_- / خب یکم راست میگفت خودمم نمیدونم چم بود که انقد بد باهاش حرف زدم شاید بخاطر این بود که انتظار داشتم که اون نجاتم بده نه تهیونگ ولی چرا؟!!/ا.ت:معذرت میخوام!! بعد سریع دویدم و از پیشش دور شدم اونم با یه چهره ی ناراحت بهم زل زده بود.....اولین کلاسم شروع شد همینطور که داشتم با سوهیون دختری که دیروز داخل دانشگاه دیدم قدم میزدم سمت کلاس میرفتم وقتی وارد کلاس شدم دیدم تهیونگ و جیمین هم داخل این کلاسن وایسادم و داشتم با تعجب بهشون نگاه میکردم که یهو یه نفر از پشت سرم گفت : میخوای تا فردا صبح عین چوب خشک همینجا بمونی برو دیگه!!برگشتم و دیدم که جونگ کوک بود تعظیم کردم و بعد کنار رفتم اونم رفت کنار تهیونگ و جیمین نشست.منم یه صندلی خالی گیر آوردم و روش نشستم اون سه تا هم داشتن باهم حرف میزنن جونگ کوک انگار یکم عصبی بود! یهو دیدم تهیونگ به من اشاره کرد که سه تاشون سمت من برگشتن سریع سرمو انداختم پایین که یهو استاد اومد هممون بلند شدیم و احترام گذاشتیم همهمه دانشجوها داخل کلاس پیچیده بود ظاهرا این استاده جدیدمونه و اون قبلیه رفته!استاد تعظیم کرد و گفت:سلام من کیم سوک جین هستم و سی سالمه استاد زبان شما از دیدنتون خوشبختم^-^/آها پس یعنی از من ده سال بزرگتره! ولی خیلی خوشتیپه ها! دانشجوها هم بهش سلام کردن و خوش آمد گفتن اونم داشت اسم همه رو میخوند و باهاشون آشنا میشد.تت اینکه اسمه منو خوند منم بلند شدن و گفتم:استاد من کیم ا.ت هستم دانشجوی جدید از دیدنتون خوشبختم....شما خیلی خوشتیپ هستین...عه..عه..ببخشید..اشتباه شد...منظورم اینه که...شما خیلی...مهربونیت!!آخ من دوباره چم شده دوباره شروع کردم به چرت و پرت گفتن! -_-
**پایان پارت
**پایان پارت
۷۶۱
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.