پارت هشت

که یهو یهو هیون مهیا رو بلند کرد و برد تو اتاق
همه تعجب کردن
+ ا..او..اوپا دا..دار..داری چ..چکار..چکار.. می..می‌کنی
_ هیششش از این به بعد هم اگه اوپا صدادم کنی میکنمت( بچم خیلی روکه 😔💔👍)
مهیا بعد از شنیدن این خفه شد
از دید مهیا
بلندم کرد بردم تو ااتاق پرتو رو تخت رو خیمه زد گوشیشو گذاشت و شروع کرد به لایو گرفتن
_ هعی چطوریددد
+ س..سلا..سلام
یکی از اسکیزی ها که تو لایو بود: چرا مهیا لکنت داره
_ خوب یکم استرس داره
_ دیگه میخوام خودم بهتون این خبر و بدم من و مهیا قرار میزاریم
+ چی
_ اره مگه خودت به هانا نگفته بودی من و از 12 سالگیت دوست داری
+ تو از کجا میدونی
_ دیگه
+ هانا میکشمتتت
همه ی اسکیزی ها
واووو
چند روزه
خیلی بهم میادددد
چندبار شمارو باهم شیپ کردن گفتم نکن دیدین
عررررر
پس فیلیکس
خیلی خوشحالمممم
اره این کامنت هایه لایو بود مهیا داشت از خجالت آب میشد که همون موقع آقای پارک به مهیا زنگ زد ولی بر خلاف انتظار یکه دانش باهاش خیلی مهربونه بود و خیلی خوشحال بود( آقای پارک یا همون جی وای پی#)
# وایییی مبارکه آفرین خیلی بهم میایینننن
+ ا..آقای پارک شما عصبی نیستید
# نه چرا باید عصبی باشم خیلیم خوشحالم خوب اومدم بهتون تبریک بگم خدافظظظظ
+ خداحافظ

و این شد که مهیا و هیونجین باهم دیگه تا آخر عمر زندگی کردن
( فکر کردین به همین زودی اسمات میزارم کور خوندید هنوز کمیم😏)