(پارت 57) .I wish I never saw it
موهامو اب کشید حوله رو دورم پیچید بغلم کرد بردم بیرون گذاشتم رو تخت رفت سمت کمد لباس انتخاب میکرد منم فقط نگاه میکردم
لباسمو گرفت گذاشت رو تخت
برای خودشم یه شلوار برداشت پوشید بولیزو در اورد
جیمین: میخوای برات بپوشم؟
ت ا: نه... خودم میپوشم
سرشو تکون داد بلند شدم جیمین رو تخت دراز کشید حولمو در اوردم لباس زیرامو پوشیدم جیمینم همش خیرم بود دیگه خجالت نمیکشیدم
لباسمو پوشیدم رفتم روتخت میخواستم دراز بکشم
جیمین مانعم شد
جیمین: کجا؟ اول موهاتو خشک کن بعد بیادراز بکش
ناراضی گفتم
ت ا: نههه... جیمین فقط همین یه بار... لطفا تا جای ممکن خودمو معصوم نشون دادم
از کارم خندش گرفت گفت
جیمین: ای پدر سوخته... باشه فقط همین یه بار... دیگه خبری نیست
دستشو باز کرد تا برم بغلش دراز کشیدم سرمو گذاشتم رو بازوش بهش نگاه کردم نگاهمو دادم به سینه تختش یه لحظه یاد لیز خوردنم افتادم
اگه جیمین نبود معلوم نبود سره بچمون چی میامد ممکن بود با افتادنم سقط بشه
بهش نگاه کردم هنوذم داشت نگاهم میکرد
ت ا: جیمین... اگه اون... لحظه... با هر کلمه که میگفتم اشکمام بی اختیار میریختن... نبودی
نذاشت حرفمو تموم کنم انگشت اشارشو گذاشت رو لبم
جیمین: هییییس... دیگه تموم شد... بهش فکر نکن بهم نزدیک تر شد اشکامو بوسید... دیگه نریز این الماسارو
اشکامو پاک کرد با حرفاش حس خوبی گرفتم چند دقیقه بهم زل زده بودیم نفهمیدم کی خوابم برد
صبح بلند شدم جیمین نبود رفتم پایین صبحونه مفسلی خوردم
شرط
لایک 170
کامنت 70
لباسمو گرفت گذاشت رو تخت
برای خودشم یه شلوار برداشت پوشید بولیزو در اورد
جیمین: میخوای برات بپوشم؟
ت ا: نه... خودم میپوشم
سرشو تکون داد بلند شدم جیمین رو تخت دراز کشید حولمو در اوردم لباس زیرامو پوشیدم جیمینم همش خیرم بود دیگه خجالت نمیکشیدم
لباسمو پوشیدم رفتم روتخت میخواستم دراز بکشم
جیمین مانعم شد
جیمین: کجا؟ اول موهاتو خشک کن بعد بیادراز بکش
ناراضی گفتم
ت ا: نههه... جیمین فقط همین یه بار... لطفا تا جای ممکن خودمو معصوم نشون دادم
از کارم خندش گرفت گفت
جیمین: ای پدر سوخته... باشه فقط همین یه بار... دیگه خبری نیست
دستشو باز کرد تا برم بغلش دراز کشیدم سرمو گذاشتم رو بازوش بهش نگاه کردم نگاهمو دادم به سینه تختش یه لحظه یاد لیز خوردنم افتادم
اگه جیمین نبود معلوم نبود سره بچمون چی میامد ممکن بود با افتادنم سقط بشه
بهش نگاه کردم هنوذم داشت نگاهم میکرد
ت ا: جیمین... اگه اون... لحظه... با هر کلمه که میگفتم اشکمام بی اختیار میریختن... نبودی
نذاشت حرفمو تموم کنم انگشت اشارشو گذاشت رو لبم
جیمین: هییییس... دیگه تموم شد... بهش فکر نکن بهم نزدیک تر شد اشکامو بوسید... دیگه نریز این الماسارو
اشکامو پاک کرد با حرفاش حس خوبی گرفتم چند دقیقه بهم زل زده بودیم نفهمیدم کی خوابم برد
صبح بلند شدم جیمین نبود رفتم پایین صبحونه مفسلی خوردم
شرط
لایک 170
کامنت 70
۱۹۳.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.