Love warning
part: ۱۶
یک ساعت بعد
ویو لیا: با دلدرد شدیدی از خواب بیدار شدم دردم در حدی بود که نمیتونستم تکون بخورم صدا زدم
لیا: اجومااااااا(داد)
ویو لیا: بعد از چند دقیقه اجوما اومد
لیا: اییی....میشه..به اربابتون..بگید بیاد
اجوما: باشه الان میرم میگم
(کوک میاد)
کوک: باز چه مرگت شده
لیا: نمیتونم....بشینم اینو در بیار درد دارم
کوک: این باید بمونه.. تاوقتی که تو آدم بشی
کوک: پاشو... باید تا ۲ ساعت دیگه آماده بشی الان میان و کاراتو انجام میدن
لیا:.....ایی..باشع
(کوک میره بیرون و یه خدمت کار لباس لیا رو میاره و با کمک خدمت کاره میشینه روی صندلی و ارایشگر کارشو شروع میکنه)
ویو لیا:یه ساعتی طول کشید تا کار میکاپم تموم بشه وقتی که ارایشگاه رفت به سختی از روی صندلی بلند شدم رفتم سمت تخت و لباسمو برداشتم وقتی میخواستم بپوشم یهو یاد زخمای روی بدنم افتادم آستین های لباسش زیاد لخت نبود این خوب بود بیشتر زخمای بدنم روی کمر و شکمم بود که اون قسمت هم کامل پوشیده بود لباس رو پوشیدم یکم جذب و چسبیده بود و برآمدگی های بدنمو نشون میداد ( اسلاید دوم لباس لیا)گوشی که نداشتم ولی یه کیف مشکی با زنجیر های طلایی رنگ برداشتم و بوت هامو که تا زانوم بودن رو پوشیدم رفتم پایین ساعت ۷:۴۵ دقیقه بود یهو دیدم اون داره با یه مردی داره صحبت میکنه سعی کردم اروم برم تا متوجه ی من نشن ولی یهو مرده چرخید سمتم و نگاهش رو از چشمام تا نوک پام کشید یهو اون گفت(لیا چون اسم جونگکوکرونمیدونه میگه اون)
کوک: چیه چرا این طوری نگاهش میکنی (تقریبا عصبی)
- میگم این دختره جدیده؟
کوک:چی جدیده یه بار دیگه بگو
-این دختره رو میگم
کوک: حالت خوب نیست یا میخاری...پاشو برو وقت مارو هم نگیر(عصبی)
- خب حالا چرا بهت بر میخوره..میگم به نظر خوبه یه ساعت به م..........
ویو کوک: داشت رو مخم میرفت که....
ادامه دارد....
یک ساعت بعد
ویو لیا: با دلدرد شدیدی از خواب بیدار شدم دردم در حدی بود که نمیتونستم تکون بخورم صدا زدم
لیا: اجومااااااا(داد)
ویو لیا: بعد از چند دقیقه اجوما اومد
لیا: اییی....میشه..به اربابتون..بگید بیاد
اجوما: باشه الان میرم میگم
(کوک میاد)
کوک: باز چه مرگت شده
لیا: نمیتونم....بشینم اینو در بیار درد دارم
کوک: این باید بمونه.. تاوقتی که تو آدم بشی
کوک: پاشو... باید تا ۲ ساعت دیگه آماده بشی الان میان و کاراتو انجام میدن
لیا:.....ایی..باشع
(کوک میره بیرون و یه خدمت کار لباس لیا رو میاره و با کمک خدمت کاره میشینه روی صندلی و ارایشگر کارشو شروع میکنه)
ویو لیا:یه ساعتی طول کشید تا کار میکاپم تموم بشه وقتی که ارایشگاه رفت به سختی از روی صندلی بلند شدم رفتم سمت تخت و لباسمو برداشتم وقتی میخواستم بپوشم یهو یاد زخمای روی بدنم افتادم آستین های لباسش زیاد لخت نبود این خوب بود بیشتر زخمای بدنم روی کمر و شکمم بود که اون قسمت هم کامل پوشیده بود لباس رو پوشیدم یکم جذب و چسبیده بود و برآمدگی های بدنمو نشون میداد ( اسلاید دوم لباس لیا)گوشی که نداشتم ولی یه کیف مشکی با زنجیر های طلایی رنگ برداشتم و بوت هامو که تا زانوم بودن رو پوشیدم رفتم پایین ساعت ۷:۴۵ دقیقه بود یهو دیدم اون داره با یه مردی داره صحبت میکنه سعی کردم اروم برم تا متوجه ی من نشن ولی یهو مرده چرخید سمتم و نگاهش رو از چشمام تا نوک پام کشید یهو اون گفت(لیا چون اسم جونگکوکرونمیدونه میگه اون)
کوک: چیه چرا این طوری نگاهش میکنی (تقریبا عصبی)
- میگم این دختره جدیده؟
کوک:چی جدیده یه بار دیگه بگو
-این دختره رو میگم
کوک: حالت خوب نیست یا میخاری...پاشو برو وقت مارو هم نگیر(عصبی)
- خب حالا چرا بهت بر میخوره..میگم به نظر خوبه یه ساعت به م..........
ویو کوک: داشت رو مخم میرفت که....
ادامه دارد....
۹.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.