♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ★
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ★
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓ ִֶָ ࣪وقتی هردوتون بازیگر بودین که... 🤍
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞𓆝𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞
parts:۶
ویو تهیونگ
دیگه رفتم توی ماشین و سرم تویموهام بود و به راننده گفتم بره…انگار دوست پسرش بودم چرا اومدم پیشش بیمارستان اوففف فکنم واقعا عاشقش شده بودم..از فکرش نمیتونستم بیرون وایییی تاحالا آنقدر تو فکر کسی نبودم..وقتی رسیدم خونه رفتم داخل خونه و دراز کشیدم پای گوشیم بودم که کم کم خوابم برد
ویو سومی
سرم درد میکرد چشمامو باز کردم دیدم دستم توی سرمه..توی تخت بیمارستان بودم دیدم پرستار بالا سرم بود
سومی:ببخشید..اینجا چیکار میکنم؟
پرستار:اوه بیدار شدین؟اینجا درواقع شما بیهوش شدین و الان توی سرم هستین
سومی:کسی باهامه؟
پرستار:بله صداشون کنم
سومی:بله
رفت صداش کرد و اومد داخل
هان:واییییییییی
اومد پرید توی بغلم
اومد کلی از صورتمو ماچ کرد
هان:ماچ ماچ ماچ
سومی:بسه بخدااا
هان:نگرانت بودم کسافتتت
سومی:اصلا هیچی یادم نمیاد چرا اینجام اصلا
هان:وایییی باید برات تعریف کنمممم اصلاااا..*همه چیو بهش گفت*
سومی:شوخی میکنی؟
هان:نه بخداااا به جون خودممممم فک کن توی بغل کراشم عراتزعزعزعر
سومی:اه..باورم نمیشه
هان:حاجییی حتی توی اینترنت فیلمتون پخش شده
اینو گفت فکنم رفتم توی بهشت اومدم…
سومی:چ..چی؟کی گرفته؟؟؟؟؟
هان:نمیدونم ولی همه میگن شما قرار میزاریدو اینا
سومی:میشه بهم نشون بدی؟
گوشیشو در آورد و فکنم ابرو ریزی کردم..
سومی:فکنم دوباره باید غش کنم
هان:اشکال نداره تازه تهیونگ برات نوشته هم اورده
سومی:میشه نشون بدی بهم؟
هان:والا بازش نکردم ولی باشه
از جیبش به کاغذی داد و بهم داد..بازش کردم دیدم
دیدم شمارش رو داده بهم..پایینش هم نوشته کیم تهیونگ؟ اه
هان:راستی امروز که به بیدار شدی باید امروز خونه من بمونی
سومی:باشه
سرمم که تموم شد دیگه رفتیم خونه هان دیگه تشک برام آورد خوابیدم و توی فکر بودم…
ببخشید دیر گذاشتم
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓ ִֶָ ࣪وقتی هردوتون بازیگر بودین که... 🤍
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞𓆝𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞
parts:۶
ویو تهیونگ
دیگه رفتم توی ماشین و سرم تویموهام بود و به راننده گفتم بره…انگار دوست پسرش بودم چرا اومدم پیشش بیمارستان اوففف فکنم واقعا عاشقش شده بودم..از فکرش نمیتونستم بیرون وایییی تاحالا آنقدر تو فکر کسی نبودم..وقتی رسیدم خونه رفتم داخل خونه و دراز کشیدم پای گوشیم بودم که کم کم خوابم برد
ویو سومی
سرم درد میکرد چشمامو باز کردم دیدم دستم توی سرمه..توی تخت بیمارستان بودم دیدم پرستار بالا سرم بود
سومی:ببخشید..اینجا چیکار میکنم؟
پرستار:اوه بیدار شدین؟اینجا درواقع شما بیهوش شدین و الان توی سرم هستین
سومی:کسی باهامه؟
پرستار:بله صداشون کنم
سومی:بله
رفت صداش کرد و اومد داخل
هان:واییییییییی
اومد پرید توی بغلم
اومد کلی از صورتمو ماچ کرد
هان:ماچ ماچ ماچ
سومی:بسه بخدااا
هان:نگرانت بودم کسافتتت
سومی:اصلا هیچی یادم نمیاد چرا اینجام اصلا
هان:وایییی باید برات تعریف کنمممم اصلاااا..*همه چیو بهش گفت*
سومی:شوخی میکنی؟
هان:نه بخداااا به جون خودممممم فک کن توی بغل کراشم عراتزعزعزعر
سومی:اه..باورم نمیشه
هان:حاجییی حتی توی اینترنت فیلمتون پخش شده
اینو گفت فکنم رفتم توی بهشت اومدم…
سومی:چ..چی؟کی گرفته؟؟؟؟؟
هان:نمیدونم ولی همه میگن شما قرار میزاریدو اینا
سومی:میشه بهم نشون بدی؟
گوشیشو در آورد و فکنم ابرو ریزی کردم..
سومی:فکنم دوباره باید غش کنم
هان:اشکال نداره تازه تهیونگ برات نوشته هم اورده
سومی:میشه نشون بدی بهم؟
هان:والا بازش نکردم ولی باشه
از جیبش به کاغذی داد و بهم داد..بازش کردم دیدم
دیدم شمارش رو داده بهم..پایینش هم نوشته کیم تهیونگ؟ اه
هان:راستی امروز که به بیدار شدی باید امروز خونه من بمونی
سومی:باشه
سرمم که تموم شد دیگه رفتیم خونه هان دیگه تشک برام آورد خوابیدم و توی فکر بودم…
ببخشید دیر گذاشتم
۳.۳k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.