ادامه پارت قبلی
ادامه پارت قبلی
بسته کوکی درآورد و به فلور داد .
_ من مارگارتم !
دختر دست راستش را به سوی فلور درازکرد و منتظر پاسخش ماند ، لبخند کش داری زده بود و امیدوارانه به چشمان او زل زده بود طوری که انگار در حال بلعیدن چشمانش بود .
فلور هیچ وقت دوست واقعی نداشت چون در مدرسه اش هیچ کس نزدیک بچه های آرام و ساکت که ته کلاس می نشینند نمی شد . البته سال پیش دختر تازه واردی با او دوست شد ولی وقتی فهمید فلور پدر و مادر واقعی ندارد از او فاصله گرفت .
شاید در مدرسه جدیدیش کسی به داشتن پدر و مادر یا مقدار مال و منال و ثروت اهمیتی ندهد . در هر صورت فلور با کمال میل با دختر که همان مارگارت بود دست دوستی داد و گفت :
_ منم فلورم .... فلورا لیلیان اسپنسر
ادامه دارد...
بسته کوکی درآورد و به فلور داد .
_ من مارگارتم !
دختر دست راستش را به سوی فلور درازکرد و منتظر پاسخش ماند ، لبخند کش داری زده بود و امیدوارانه به چشمان او زل زده بود طوری که انگار در حال بلعیدن چشمانش بود .
فلور هیچ وقت دوست واقعی نداشت چون در مدرسه اش هیچ کس نزدیک بچه های آرام و ساکت که ته کلاس می نشینند نمی شد . البته سال پیش دختر تازه واردی با او دوست شد ولی وقتی فهمید فلور پدر و مادر واقعی ندارد از او فاصله گرفت .
شاید در مدرسه جدیدیش کسی به داشتن پدر و مادر یا مقدار مال و منال و ثروت اهمیتی ندهد . در هر صورت فلور با کمال میل با دختر که همان مارگارت بود دست دوستی داد و گفت :
_ منم فلورم .... فلورا لیلیان اسپنسر
ادامه دارد...
۲.۱k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.