part 135
#part_135
#فرار
ازش فرار کنم صدای گرفتش قلبمو آتیش زد
- من لان باید اینا رو بفهمم ؟؟
چیزی نگفتم یعنی بازم چیزی نداشتم که بگم باورم نمیشد ارسلان مغرور و لجباز و تخس میتونه نگرانم بشه صد
ای قدماش اومد ولی از درد تکون نخوردم کنارم رو تخت نشست ناخوداگاه سرمو بردم بالا و با عجز خیره شدم به
نگاه مخمورش از نگاهم فهمید چه حالی دارم چون بدون هیچ سوال و جوابی کشیدم تو آغوش پهن و گرمش کارش غیر منتظره بود ولی آرامشی رو به وجودم تزریق کرد که حتی فرصت تعجبم بهم نداد دستامو دور کمرش حلقه کردم و با اون جثه ی کوچیکم تو ب*غ*لش گم شدم انگار زمان ایستاده بود بینیشو تو موهای پریشونم فرو کرد و اروم زمرمه کرد
- چرا زود تر بهم نگفتی ؟
هیچی نگفتم سکوتو به عذر بدتر از گ*ن*ا*ه ترجیح دادم غرق شدم تو ارامشی که بعد از یک ماه شکنجه تو قلبم سرازیر شده بود
[خدایا... !من که غصه هایم
را سر وقت میخورم....پس چرا خوب....
نمیشود درد هایم.....!!]
یکم سرجام وول خوردم و خواستم باز بخوابم که احساس کردم حالت خوابم مثل همیشه نیست انگار یه چیزی دورمه باهمون چشم بسته یکم تجزیه و تحلیل کردم دیشب سردرد عسل ارسلان یهو چشمامو تا اخر باز کردم سرم رو سینه ارسلان بود و اونم دراز کشیده بود و حالت نیم خیز سرشو گزاشته بود رو سرم و ب*غ*لم کرده بود همون جوریم خوابش برده بود اخی دلم براش اتیش گرفت گردنش خورد میشه که نگا پسر مردمو آش و لاش کردم یکم تکون خوردم و خواستم از ب*غ*لش ب یام بیرون که محکمتر نگهم
داشت و اومد پایین تر خیلی شیک و مجلسی سرشو گذاشت رو بالشت و منم عین عروسک محکم تو ب*غ*لش گرفت
حالا بیا و درستش کن منکه دیگه خوابم نمیاد حالا چیکار کنم یکم تلاش کردم بیام بیرون یهو حلقه دستاش شل شد
#فرار
ازش فرار کنم صدای گرفتش قلبمو آتیش زد
- من لان باید اینا رو بفهمم ؟؟
چیزی نگفتم یعنی بازم چیزی نداشتم که بگم باورم نمیشد ارسلان مغرور و لجباز و تخس میتونه نگرانم بشه صد
ای قدماش اومد ولی از درد تکون نخوردم کنارم رو تخت نشست ناخوداگاه سرمو بردم بالا و با عجز خیره شدم به
نگاه مخمورش از نگاهم فهمید چه حالی دارم چون بدون هیچ سوال و جوابی کشیدم تو آغوش پهن و گرمش کارش غیر منتظره بود ولی آرامشی رو به وجودم تزریق کرد که حتی فرصت تعجبم بهم نداد دستامو دور کمرش حلقه کردم و با اون جثه ی کوچیکم تو ب*غ*لش گم شدم انگار زمان ایستاده بود بینیشو تو موهای پریشونم فرو کرد و اروم زمرمه کرد
- چرا زود تر بهم نگفتی ؟
هیچی نگفتم سکوتو به عذر بدتر از گ*ن*ا*ه ترجیح دادم غرق شدم تو ارامشی که بعد از یک ماه شکنجه تو قلبم سرازیر شده بود
[خدایا... !من که غصه هایم
را سر وقت میخورم....پس چرا خوب....
نمیشود درد هایم.....!!]
یکم سرجام وول خوردم و خواستم باز بخوابم که احساس کردم حالت خوابم مثل همیشه نیست انگار یه چیزی دورمه باهمون چشم بسته یکم تجزیه و تحلیل کردم دیشب سردرد عسل ارسلان یهو چشمامو تا اخر باز کردم سرم رو سینه ارسلان بود و اونم دراز کشیده بود و حالت نیم خیز سرشو گزاشته بود رو سرم و ب*غ*لم کرده بود همون جوریم خوابش برده بود اخی دلم براش اتیش گرفت گردنش خورد میشه که نگا پسر مردمو آش و لاش کردم یکم تکون خوردم و خواستم از ب*غ*لش ب یام بیرون که محکمتر نگهم
داشت و اومد پایین تر خیلی شیک و مجلسی سرشو گذاشت رو بالشت و منم عین عروسک محکم تو ب*غ*لش گرفت
حالا بیا و درستش کن منکه دیگه خوابم نمیاد حالا چیکار کنم یکم تلاش کردم بیام بیرون یهو حلقه دستاش شل شد
۱.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.