چرخُ فلک p57
نگاهمو به تابلوی باشگاه بدنسازی دوختم
بهم گفته بود باشگاه داره ولی تا حالا اینجا نیومده بودم
داخل که شدم صدایی گفت:
_کاری داری آبجی؟
سرمو چرخوندم به سمت مردی که از لباساش معلوم بود نگهبانه
_با رئیس اینجا کار دارم
_باشه پس بزارید اطلاع بدم...بگم چه کسی اومدن؟
_بگید کلارا...خودشون میفهمن
با تلفن بی سیم مانندش ازم دور شد و کمی حرف زد
وقتی اومد محترمانه گفت:
_خیلی خوش اومدین...بفرمایید داخل اولین ورودی سمت راست...اونجا تشریف داشته باشید تا رئیس بیاد
آدرسی که نگهبان داده بود به یه اتاقی ختم میشد
تقه ای به در زدم وقتی جوابی نشنیدم داخل شدم
یه اتاق کار مرتب و خالی
رو مبل تک نفره قهوه ای رنگ نشستم...چند دقيقه بعد آبدارچی ای سینی چایی و قند و شکلات رو روی میز مقابلم گذاشت و رفت
این بار که در باز شد خودش اومد تو
بلند شدم و سلام کردم...جوابمو داد و نشست پشت میزش
موذب بودم...بعد از اون روزی که بهش گفتم نمیخوام دیگه ببینمش هیچ وقت فکر نمیکردم خودم مجبور باشم بیام دیدنش
نگاه نافذ و چهره ی جدیش تغییری نکرده بود ، عضله هاش توی اون تیشرت مشکی تنگ خودنمایی میکردن:
_خب من در خدمتم
گفتم:
_چرا
ابروشو بالا داد:
_چی چرا؟
نفسمو با حرص بیرون دادم:
_خودت میدونی دارم راجب چی حرف میزنم....چرا به دوست من پول دادی که به من بده؟...و حالا همشو میخوای
خونسرد گفت:
_دلیلش زیاد مهم نیس ولی درسته...الان من کل پولم رو میخوام...و اگه بهم برگردونده نشه شکایت میکنم
بهم گفته بود باشگاه داره ولی تا حالا اینجا نیومده بودم
داخل که شدم صدایی گفت:
_کاری داری آبجی؟
سرمو چرخوندم به سمت مردی که از لباساش معلوم بود نگهبانه
_با رئیس اینجا کار دارم
_باشه پس بزارید اطلاع بدم...بگم چه کسی اومدن؟
_بگید کلارا...خودشون میفهمن
با تلفن بی سیم مانندش ازم دور شد و کمی حرف زد
وقتی اومد محترمانه گفت:
_خیلی خوش اومدین...بفرمایید داخل اولین ورودی سمت راست...اونجا تشریف داشته باشید تا رئیس بیاد
آدرسی که نگهبان داده بود به یه اتاقی ختم میشد
تقه ای به در زدم وقتی جوابی نشنیدم داخل شدم
یه اتاق کار مرتب و خالی
رو مبل تک نفره قهوه ای رنگ نشستم...چند دقيقه بعد آبدارچی ای سینی چایی و قند و شکلات رو روی میز مقابلم گذاشت و رفت
این بار که در باز شد خودش اومد تو
بلند شدم و سلام کردم...جوابمو داد و نشست پشت میزش
موذب بودم...بعد از اون روزی که بهش گفتم نمیخوام دیگه ببینمش هیچ وقت فکر نمیکردم خودم مجبور باشم بیام دیدنش
نگاه نافذ و چهره ی جدیش تغییری نکرده بود ، عضله هاش توی اون تیشرت مشکی تنگ خودنمایی میکردن:
_خب من در خدمتم
گفتم:
_چرا
ابروشو بالا داد:
_چی چرا؟
نفسمو با حرص بیرون دادم:
_خودت میدونی دارم راجب چی حرف میزنم....چرا به دوست من پول دادی که به من بده؟...و حالا همشو میخوای
خونسرد گفت:
_دلیلش زیاد مهم نیس ولی درسته...الان من کل پولم رو میخوام...و اگه بهم برگردونده نشه شکایت میکنم
۲۰.۹k
۲۵ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.