ادامه عشق تاریک پارت ۴
کوک : هوم
کوک : ته من میریم داخل اتاقم بخوابم اگه ۱/ت کاری داشت بیدارم کن
ته : ن تو بخواب کاری داشت من انجام میدم
کوک : لبخند زد گفت ممنون
ته : خواهش
۱/ت *
از خواب بیدار شدم می خواستم برم بیرون قدم بزنم اما نمی تونستم بلند شم کوک صدا زدم اما ته اومد داخل اتاق گفت : ۱/ت کوک خوابیده اگه کاری داری بگو من انجام میدم
۱/ت : امم می خواستم برم بیرون اما نمی تونم بلند شم میشه کمکم کنی برم روی ویلچر
ته اومد جلو پتو زد کنار بغلم کرد
۱/ت : فکر کنم گوشات مشکل دارن گفتم کمکم کن ن بغلم با دست زدم روی سینش
ته : الان دارم کمکت میکنم دکتر گفته نباید به خودت فشار بیاری می فهمی
۱/ت : گفتم ولم کن من خودم پا دارم اونم دوتا هم دارم دوس ندارم بهم دس بزنی می فهمی
ته : دختر کوچولو من بدن لخت تورو دیدم اون وقت داری ناز میکنی که بهت دست نزنم
۱/ت : با اون حرفش نابود شدم بغضم ترکید از بغلش امد بیرون خودمو کشکون کشون به ویلچر رسوندم
رفتم بیرون
ته : ۱/ت واقعا متاسفم منو ببخش وایسا بزار کمکت کنم . دنبالش میرفتم
۱/ت : من به کمک تو نیاز ندارم .....هق ...برو تنهام بزار......هق ...هق
ته : همونجا وایسادم دستم داخل مو هام کشیدم با خودم گفتم پسر احمق تو چکار کردی بهتر برم کوک بیدار کنم بره پیشش
اتاق کوک *
ته : کوک .....کوک .....بیدارشو
کوک : ها....چیشده .....بزار بخوابم ..ته
ته : بیدار شو برو پیش ۱/ت رفته بیرون من ی کار خیلی بدی کردم نمیدونم چطوری باید توضیح بدم بیدارشو
کوک : باتعجب از جاش بلند شود
ته : همه چیزو به کوک گفتم اعصبانیتو داخل چشماش دیدم زود از تخت اومد بیرون رفت سمت در دنبال ۱/ت
۱/ت *
داخل حیاط وایساده بودم به اسمون نگاه میکردم ( روی ویلچر )
دست مردونه روی شونم احساس کردم برگشتم دیدم کوک روبه روم وایساد
۱/ت : چیزی شده
کوک : ته همه چیزو بهم گفت نمی خواد ناراحت باشی من بهش میگم از اینجا بره
۱/ت : دوباره بغض کردم گفتم : شاید اگه پدر مادرم زند بودن نیاز نبود اینقدر سختی بکشم
کوک بغلم کرد مو هام نوازش کرد گفت : نگران نباش همه چی درست میشه فقط باید صبور باشی ........درست میشه
ته *
هنوز از بابت اون حرفی که به ۱/ت زدم ناراحت بودم باید ی طوری از دلش در بیارم
اما وقتی بغلش کردم بهترین حسو داشتم کاش هیچ وقت از بغلم در نمی آمد تنها چیزی که بهم آرامش میداد فقط همین بود
چند روز بعد *
از بیمارستان مرخص شدم
کوک : بهتره بریم خونه من اونجا میتونم مراقبت باشم
۱/ت : ن..ن . این مدت خیلی مزاحمت شدم نمیشه
کوک : من برادرتم هر چیزی که میگم باید گوش کنی فهمیدی ( با اخم )
۱/ت : خندیدم وای چه برادر غیرتی دارم وای
کوک : خندید حالا میای
۱/ت : باشه اما نمیتونم زیاد بمونم
کوک : تا هروقت که لازم باش می مونی
پایان امیدوارم دوس داشته باشید
کوک : ته من میریم داخل اتاقم بخوابم اگه ۱/ت کاری داشت بیدارم کن
ته : ن تو بخواب کاری داشت من انجام میدم
کوک : لبخند زد گفت ممنون
ته : خواهش
۱/ت *
از خواب بیدار شدم می خواستم برم بیرون قدم بزنم اما نمی تونستم بلند شم کوک صدا زدم اما ته اومد داخل اتاق گفت : ۱/ت کوک خوابیده اگه کاری داری بگو من انجام میدم
۱/ت : امم می خواستم برم بیرون اما نمی تونم بلند شم میشه کمکم کنی برم روی ویلچر
ته اومد جلو پتو زد کنار بغلم کرد
۱/ت : فکر کنم گوشات مشکل دارن گفتم کمکم کن ن بغلم با دست زدم روی سینش
ته : الان دارم کمکت میکنم دکتر گفته نباید به خودت فشار بیاری می فهمی
۱/ت : گفتم ولم کن من خودم پا دارم اونم دوتا هم دارم دوس ندارم بهم دس بزنی می فهمی
ته : دختر کوچولو من بدن لخت تورو دیدم اون وقت داری ناز میکنی که بهت دست نزنم
۱/ت : با اون حرفش نابود شدم بغضم ترکید از بغلش امد بیرون خودمو کشکون کشون به ویلچر رسوندم
رفتم بیرون
ته : ۱/ت واقعا متاسفم منو ببخش وایسا بزار کمکت کنم . دنبالش میرفتم
۱/ت : من به کمک تو نیاز ندارم .....هق ...برو تنهام بزار......هق ...هق
ته : همونجا وایسادم دستم داخل مو هام کشیدم با خودم گفتم پسر احمق تو چکار کردی بهتر برم کوک بیدار کنم بره پیشش
اتاق کوک *
ته : کوک .....کوک .....بیدارشو
کوک : ها....چیشده .....بزار بخوابم ..ته
ته : بیدار شو برو پیش ۱/ت رفته بیرون من ی کار خیلی بدی کردم نمیدونم چطوری باید توضیح بدم بیدارشو
کوک : باتعجب از جاش بلند شود
ته : همه چیزو به کوک گفتم اعصبانیتو داخل چشماش دیدم زود از تخت اومد بیرون رفت سمت در دنبال ۱/ت
۱/ت *
داخل حیاط وایساده بودم به اسمون نگاه میکردم ( روی ویلچر )
دست مردونه روی شونم احساس کردم برگشتم دیدم کوک روبه روم وایساد
۱/ت : چیزی شده
کوک : ته همه چیزو بهم گفت نمی خواد ناراحت باشی من بهش میگم از اینجا بره
۱/ت : دوباره بغض کردم گفتم : شاید اگه پدر مادرم زند بودن نیاز نبود اینقدر سختی بکشم
کوک بغلم کرد مو هام نوازش کرد گفت : نگران نباش همه چی درست میشه فقط باید صبور باشی ........درست میشه
ته *
هنوز از بابت اون حرفی که به ۱/ت زدم ناراحت بودم باید ی طوری از دلش در بیارم
اما وقتی بغلش کردم بهترین حسو داشتم کاش هیچ وقت از بغلم در نمی آمد تنها چیزی که بهم آرامش میداد فقط همین بود
چند روز بعد *
از بیمارستان مرخص شدم
کوک : بهتره بریم خونه من اونجا میتونم مراقبت باشم
۱/ت : ن..ن . این مدت خیلی مزاحمت شدم نمیشه
کوک : من برادرتم هر چیزی که میگم باید گوش کنی فهمیدی ( با اخم )
۱/ت : خندیدم وای چه برادر غیرتی دارم وای
کوک : خندید حالا میای
۱/ت : باشه اما نمیتونم زیاد بمونم
کوک : تا هروقت که لازم باش می مونی
پایان امیدوارم دوس داشته باشید
۶۰.۵k
۲۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.