عشق ابدی پارت ۱۰۹
عشق ابدی پارت ۱۰۹
اسماتتتتتتتت
ویو یونگی
با بالا اومدن د.ی.ک.ش متوجه تحریک شدنش شدم
بعد مدت ها لبام رو روی لباش گذاشتم و طعم خوشمزه اش رو چشیدم
همینطور به کارم ادامه میدادم و دیکش رو میمالیدم
-خ...خواهش میکنم ...آهههه،ن...نکن
+چرا؟ مگه نمیخواستی اینو؟(پوزخند)
-آههههه...و...ولم کن...اوممم...آهه
+تو میخواستی به من حال بدی نه؟!
دکمه های لباسم رو باز کردم و انداختمش رو زمین
پاهام رو دو ورش گذاشتم و لباسش رو درآوردم ..
ترقوه هاش رو مارک میکردم که دستش سمت دیکم رفت
با حس برخورد دستش به دیکم هوش از سرم رفت
+آههه ف...فاک(بم)
-ح...حالا نوبت منه
جاهامون رو عوض کرد و شروع کرد مک زدن
۵ مین بعد ازم جدا شد و نشست روم
دستش رو وارونه رو تمام بدنم میکشید ؛ خوب میدونست چطور تحریکم کنه
شلوارش رو درآوردم و دمر خوابوندمش
باکسرم رو کشیدم پایین(استغفرالله😑)
+بیب میخوام برام ناله کنی..(بم)
انگشت فاکم رو داخل دهنش گذاشتم و برام س.ا.ک زد
آروم آروم انگشتمو داخلش کردم .
-آههههه...آهه آی
شروع کردم به حرکت دادن ...
بعد یه مین انگشت دوم و سوم رو هم اضافه کردم
-آهههه...آه...اوممم
مشخص بود نزدیکه کام کردنشه
دستم رو بیرون کشیدم و خودم رو جایگزین کردم
آروم آروم داخل شدم که دادش به هوا رفت
-آهههههه...آییی، د...درش بیار..آهه(بلند)
+عادت میکنی..
-آهه..آیییی
+بیب دیوونه ترم نکن
-آههه...اوم
بعد چند مین که عادت کرد شروع کردم به تلمبه زدن
-آهههه...آهههههه. اومم
+آه...فاک...خیلی تنگ...آهههه تنگی
باسن تو پر و برآمده اش بیشتر متمایلم میکرد برای تند تر کردن سرعتم سرعتش رو بالا بردم و محکم توش میکوبیدم . ناله هاش و حرکت بدنش ریتم گرفته بود
-آهههه...آه..آه...آههه ، اوممم
-آآآ..آ..آ.،آههه...آهههه
بعد چند مین کام کردم
دیکش رو تو دستم گرفتم و براش هند جاب رفتم تا ا.ر.ض.ا شد
افتادم رو تخت و نفس نفس میزدیم
-خ...خیلی نامردی
+هوم منم عاشقتم(خنده)
-خیلی درد دارم . قرار نبود انقدر خشن باشی(ناله)
+ببخشید بیبی
لبام و گذاشتم رو لباش و تا جایی که نفس کم بیارم بوسیدمش
"فلش بک خونه کوک"
ویو کوک
حرفای جیمین و یونگی عجیب حالم رو بد کرده بودن . واقعا اون انقدر عذاب میکشه..
من...با تمام وجودم میپرستمش و عاشقشم. ولی اون نهایت برای من نیست
نمیدونستم انتخاب درست چیه.. بهش بگم یا نه!,
همه چی برام مبهم و تو خالی بود ؛ تو ذهنم پر از علامت سوال های بی جواب بود
کلافه از جام پاشدم و به سمت یخچال رفتم
یکم آب خوردم و آبمیوه رو از تو در برداشتم
با خودم سمت اتاق بردمش و گذاشتم رو میز
رو تختم ولو شدم و سعی کردم با گوشیم و آهنگام حواسم رو ازش پرت کنم.
یکم از آبمیوهه خوردم و خوابیدم
شاید با رفتن به دنیای رویا میتونستم از این جهنم دور شم
بعد کلی فکر و خیال و سردرد...
اسماتتتتتتتت
ویو یونگی
با بالا اومدن د.ی.ک.ش متوجه تحریک شدنش شدم
بعد مدت ها لبام رو روی لباش گذاشتم و طعم خوشمزه اش رو چشیدم
همینطور به کارم ادامه میدادم و دیکش رو میمالیدم
-خ...خواهش میکنم ...آهههه،ن...نکن
+چرا؟ مگه نمیخواستی اینو؟(پوزخند)
-آههههه...و...ولم کن...اوممم...آهه
+تو میخواستی به من حال بدی نه؟!
دکمه های لباسم رو باز کردم و انداختمش رو زمین
پاهام رو دو ورش گذاشتم و لباسش رو درآوردم ..
ترقوه هاش رو مارک میکردم که دستش سمت دیکم رفت
با حس برخورد دستش به دیکم هوش از سرم رفت
+آههه ف...فاک(بم)
-ح...حالا نوبت منه
جاهامون رو عوض کرد و شروع کرد مک زدن
۵ مین بعد ازم جدا شد و نشست روم
دستش رو وارونه رو تمام بدنم میکشید ؛ خوب میدونست چطور تحریکم کنه
شلوارش رو درآوردم و دمر خوابوندمش
باکسرم رو کشیدم پایین(استغفرالله😑)
+بیب میخوام برام ناله کنی..(بم)
انگشت فاکم رو داخل دهنش گذاشتم و برام س.ا.ک زد
آروم آروم انگشتمو داخلش کردم .
-آههههه...آهه آی
شروع کردم به حرکت دادن ...
بعد یه مین انگشت دوم و سوم رو هم اضافه کردم
-آهههه...آه...اوممم
مشخص بود نزدیکه کام کردنشه
دستم رو بیرون کشیدم و خودم رو جایگزین کردم
آروم آروم داخل شدم که دادش به هوا رفت
-آهههههه...آییی، د...درش بیار..آهه(بلند)
+عادت میکنی..
-آهه..آیییی
+بیب دیوونه ترم نکن
-آههه...اوم
بعد چند مین که عادت کرد شروع کردم به تلمبه زدن
-آهههه...آهههههه. اومم
+آه...فاک...خیلی تنگ...آهههه تنگی
باسن تو پر و برآمده اش بیشتر متمایلم میکرد برای تند تر کردن سرعتم سرعتش رو بالا بردم و محکم توش میکوبیدم . ناله هاش و حرکت بدنش ریتم گرفته بود
-آهههه...آه..آه...آههه ، اوممم
-آآآ..آ..آ.،آههه...آهههه
بعد چند مین کام کردم
دیکش رو تو دستم گرفتم و براش هند جاب رفتم تا ا.ر.ض.ا شد
افتادم رو تخت و نفس نفس میزدیم
-خ...خیلی نامردی
+هوم منم عاشقتم(خنده)
-خیلی درد دارم . قرار نبود انقدر خشن باشی(ناله)
+ببخشید بیبی
لبام و گذاشتم رو لباش و تا جایی که نفس کم بیارم بوسیدمش
"فلش بک خونه کوک"
ویو کوک
حرفای جیمین و یونگی عجیب حالم رو بد کرده بودن . واقعا اون انقدر عذاب میکشه..
من...با تمام وجودم میپرستمش و عاشقشم. ولی اون نهایت برای من نیست
نمیدونستم انتخاب درست چیه.. بهش بگم یا نه!,
همه چی برام مبهم و تو خالی بود ؛ تو ذهنم پر از علامت سوال های بی جواب بود
کلافه از جام پاشدم و به سمت یخچال رفتم
یکم آب خوردم و آبمیوه رو از تو در برداشتم
با خودم سمت اتاق بردمش و گذاشتم رو میز
رو تختم ولو شدم و سعی کردم با گوشیم و آهنگام حواسم رو ازش پرت کنم.
یکم از آبمیوهه خوردم و خوابیدم
شاید با رفتن به دنیای رویا میتونستم از این جهنم دور شم
بعد کلی فکر و خیال و سردرد...
۳.۴k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.