پارت ۳
ویو میسو:
درو قفل کردم و پستش نشستم صدای مامانم رو شنیدم که داشت داد میزد
بدون هیچ حرکتی دستم رو حالت چنگ به سمت موهام بردم
نفسام سنگین شده بود نمیدونمم شده بود
ضربان قلبم بالا رفته بود
به سرفه افتادم نمیتونستم نفس بکشم
به زور قفل در رو باز کردم
که مامانم اومد تو و با وحشت اومد سمتم
به روی میزم اشاره کردم
اون اسپره رو برام. آورد زدمش بهتر شدم
ا.ت:م....میسو....این.....اسپره رو....برای چی میزنی؟!(نگرانی)
میسو:وقتایی که اصبانی یا ناراحت میشم نمیتونم نفس بکشم و ضربان قلبم تند میزنه
(مشکل همیشگی نویسنده ولی خب درمان نداره😔💔)
ا.ت:به میسو کمک کردم روی تختش دراز بکشه
و پتو رو گذاشتم روش
رنگ و روش پریده بود
از وقتی سومی به دنیا اومده بود چهره خوشگل و ناز میسو رو فراموش کرده بودم
حالا که فکر میکردم واقعاً بهش بی محلی میکردیم ....هعی....دختر بیچاره....ولی چرا سر اون گویه انقدر ناراحت شد؟؟؟....این اولین باری نیست که سومی وسایل میسو رو میشکونه
ا.ت:میسو.....چرا....سر اون گویه ....انقدر عصبانی شدی؟؟؟
میسو:خنده خسته ای کردم و با صدایی که از ته چاه در می اومد گفتم:شما .... واقعاً منو فراش کردین .....اون....اون گویه.....آخرین هدیه. تولدی بود که بابا بهم داد
از تولد ۱۰ سالگین به بعد که سومی به دنیا اومد دیگه برام هدیه نگرفت .....اون....تنها یادگاری من....از عشقی بود که....هق...بابا اون موقع بهم داشت....(با بغض و گریه شدید)
نویسنده:داره گریم میگیرهههههه نههه)
ا.ت:بغلش کردم که گفت میخواد تنها باشه
از اتاق اومدم بیرون
و با صورت ناراحت و عصبانی به سمت اتاق مشترک من و تهیونگ رفتم
وقتی وارد دیدم داره لبخند میزنه
انگار نه انگار گه اون میسو رو زده
رفتم جلوش و گفتم.......
خب خب خب یاع یاع یاع خماری بمونید 😂😈
شرط پارت بعد:۲ فالو
۳ کامنت یا بیشتر
لایک هم به مقدار لازم
ممنونم که لایک میکنی
کامنت میذاری
و فالوم میکنی
اگه بک میخوای بیا پیوی
دوست دارم بوس بای
شبت اکلیلی
حمایت یادت نره 😉💞🥺✨🌈💖
درو قفل کردم و پستش نشستم صدای مامانم رو شنیدم که داشت داد میزد
بدون هیچ حرکتی دستم رو حالت چنگ به سمت موهام بردم
نفسام سنگین شده بود نمیدونمم شده بود
ضربان قلبم بالا رفته بود
به سرفه افتادم نمیتونستم نفس بکشم
به زور قفل در رو باز کردم
که مامانم اومد تو و با وحشت اومد سمتم
به روی میزم اشاره کردم
اون اسپره رو برام. آورد زدمش بهتر شدم
ا.ت:م....میسو....این.....اسپره رو....برای چی میزنی؟!(نگرانی)
میسو:وقتایی که اصبانی یا ناراحت میشم نمیتونم نفس بکشم و ضربان قلبم تند میزنه
(مشکل همیشگی نویسنده ولی خب درمان نداره😔💔)
ا.ت:به میسو کمک کردم روی تختش دراز بکشه
و پتو رو گذاشتم روش
رنگ و روش پریده بود
از وقتی سومی به دنیا اومده بود چهره خوشگل و ناز میسو رو فراموش کرده بودم
حالا که فکر میکردم واقعاً بهش بی محلی میکردیم ....هعی....دختر بیچاره....ولی چرا سر اون گویه انقدر ناراحت شد؟؟؟....این اولین باری نیست که سومی وسایل میسو رو میشکونه
ا.ت:میسو.....چرا....سر اون گویه ....انقدر عصبانی شدی؟؟؟
میسو:خنده خسته ای کردم و با صدایی که از ته چاه در می اومد گفتم:شما .... واقعاً منو فراش کردین .....اون....اون گویه.....آخرین هدیه. تولدی بود که بابا بهم داد
از تولد ۱۰ سالگین به بعد که سومی به دنیا اومد دیگه برام هدیه نگرفت .....اون....تنها یادگاری من....از عشقی بود که....هق...بابا اون موقع بهم داشت....(با بغض و گریه شدید)
نویسنده:داره گریم میگیرهههههه نههه)
ا.ت:بغلش کردم که گفت میخواد تنها باشه
از اتاق اومدم بیرون
و با صورت ناراحت و عصبانی به سمت اتاق مشترک من و تهیونگ رفتم
وقتی وارد دیدم داره لبخند میزنه
انگار نه انگار گه اون میسو رو زده
رفتم جلوش و گفتم.......
خب خب خب یاع یاع یاع خماری بمونید 😂😈
شرط پارت بعد:۲ فالو
۳ کامنت یا بیشتر
لایک هم به مقدار لازم
ممنونم که لایک میکنی
کامنت میذاری
و فالوم میکنی
اگه بک میخوای بیا پیوی
دوست دارم بوس بای
شبت اکلیلی
حمایت یادت نره 😉💞🥺✨🌈💖
۹.۳k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.