پارت 42
پارت 42
#قاتل_من
بابغض روی تخت نشستم و نگاهم و به فرش اتاق دوختم...و باحسرت بهش زل میزدم و تو فکر فرو رفته بودم...که صدای تهیونگ شنیدم که هر دفعه تن صداش بالاتر میرفت و انگار داشت راجب موضوعی با کوک بحث میکرد ولی صدا اونقدر واضح نبود ک بفهم چی بهم دیگه میگن...
کنجکاوم شدم و از اتاقم بیرون زدم و نزدیک اتاقی شدم ک تهیونگ با کوک نشسته بود فالگوش وایسادم ک صدای تهیونگ شنیدم ک ب کوک میگفت هر جوری ک شده امروز باید تمومش کنیم....و انتقام چند سالمونو بگیرم....برای یک لحظه قلبم درد گرفت نمیدونستم قرار بود از کی انتقام بگیرن هزارتا فکرهای منفی به سر زد...و طوری ک از شدت ترس پاهام و رو زمین می کشیدم و اشکام صورتم رو خیس کرده بود به اتاقم برگشتم....
کوک به سمت دفترش رفت و کلتشو تو کمرش گذاشت و تهیونگ در حالی ک مصلح بود پشت سر کوک اومد...واز عمارت بیرون زدند...سوار ماشین شدند کوک سرعت و زیادتر کرد... این همه مدت کوک آب روی شعله تهیونگ بود و همیشه منصرفش میکرد ولی اینبار کوک با تهیونگ هم دست شده ک انتقام شونو بگیرن....
تهیونگ : کوک تو بیرون میمونی و بابقیه بچه های باند سیاه بادیگارد ی بیرون سر به نیست میکنید و بعد بهم اطلاع بده من مستقیم وارد دفتر چانگ میشم....
کوک: چشم فقط مواظب باش
تهیونگ: کلافه چنگی ب موهاش میزنه و میگه تو هم همینطور کوک...
کوک پیاده میشه و پشت سرش بچه های باند سیاه در حالی ک مصلحن پشت کوک به حالت دایره می ایستن....و وارد شرکت میشن....
تهیونگ نزدیک پیشخدمت شرکت میشه و بهش میگه رئیست کجاست
پیشخدمت : ایشون الان کار دارن و گفتن نمیخوان کسی رو ببین....
تهیونگ: برو بهش بگو مهمون داره باید ببینمش
پیشخدمت: گفتم نمیشه
تهیونگ: در حالی ک چشماش از شدت عصبانیت قرمز شده بود یقه لباس پیشخدمت و میگیره و میگه مثل اینکه زبون آدم حالیت نیست؟
گمشو بهش بگو بیاد من تو آتاق منتظرشم....
پیشخدمت: از شدت ترس به سمت دفتر چانگ با عجله میره....و وارد دفتر میشه
پیشخدمت: رئیس یکی هس ک میخواد شما رو ببینه....
چانگ: مگه نگفتم نمیخوام کسی رو ببینم
پیشخدمت: ولی آقا اون گفتن ک مهمونن و یکی از دوستای قدیمی شماست...
چانگ : اون الان کجاست
پیشخدمت: اون گفت تو اتاق منتظر میمونه....
چانگ : باشه تو برو....
چانگ لباساشو مرتب کرد و از دفترش بیرون زد
#قاتل_من
بابغض روی تخت نشستم و نگاهم و به فرش اتاق دوختم...و باحسرت بهش زل میزدم و تو فکر فرو رفته بودم...که صدای تهیونگ شنیدم که هر دفعه تن صداش بالاتر میرفت و انگار داشت راجب موضوعی با کوک بحث میکرد ولی صدا اونقدر واضح نبود ک بفهم چی بهم دیگه میگن...
کنجکاوم شدم و از اتاقم بیرون زدم و نزدیک اتاقی شدم ک تهیونگ با کوک نشسته بود فالگوش وایسادم ک صدای تهیونگ شنیدم ک ب کوک میگفت هر جوری ک شده امروز باید تمومش کنیم....و انتقام چند سالمونو بگیرم....برای یک لحظه قلبم درد گرفت نمیدونستم قرار بود از کی انتقام بگیرن هزارتا فکرهای منفی به سر زد...و طوری ک از شدت ترس پاهام و رو زمین می کشیدم و اشکام صورتم رو خیس کرده بود به اتاقم برگشتم....
کوک به سمت دفترش رفت و کلتشو تو کمرش گذاشت و تهیونگ در حالی ک مصلح بود پشت سر کوک اومد...واز عمارت بیرون زدند...سوار ماشین شدند کوک سرعت و زیادتر کرد... این همه مدت کوک آب روی شعله تهیونگ بود و همیشه منصرفش میکرد ولی اینبار کوک با تهیونگ هم دست شده ک انتقام شونو بگیرن....
تهیونگ : کوک تو بیرون میمونی و بابقیه بچه های باند سیاه بادیگارد ی بیرون سر به نیست میکنید و بعد بهم اطلاع بده من مستقیم وارد دفتر چانگ میشم....
کوک: چشم فقط مواظب باش
تهیونگ: کلافه چنگی ب موهاش میزنه و میگه تو هم همینطور کوک...
کوک پیاده میشه و پشت سرش بچه های باند سیاه در حالی ک مصلحن پشت کوک به حالت دایره می ایستن....و وارد شرکت میشن....
تهیونگ نزدیک پیشخدمت شرکت میشه و بهش میگه رئیست کجاست
پیشخدمت : ایشون الان کار دارن و گفتن نمیخوان کسی رو ببین....
تهیونگ: برو بهش بگو مهمون داره باید ببینمش
پیشخدمت: گفتم نمیشه
تهیونگ: در حالی ک چشماش از شدت عصبانیت قرمز شده بود یقه لباس پیشخدمت و میگیره و میگه مثل اینکه زبون آدم حالیت نیست؟
گمشو بهش بگو بیاد من تو آتاق منتظرشم....
پیشخدمت: از شدت ترس به سمت دفتر چانگ با عجله میره....و وارد دفتر میشه
پیشخدمت: رئیس یکی هس ک میخواد شما رو ببینه....
چانگ: مگه نگفتم نمیخوام کسی رو ببینم
پیشخدمت: ولی آقا اون گفتن ک مهمونن و یکی از دوستای قدیمی شماست...
چانگ : اون الان کجاست
پیشخدمت: اون گفت تو اتاق منتظر میمونه....
چانگ : باشه تو برو....
چانگ لباساشو مرتب کرد و از دفترش بیرون زد
۹.۷k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.