تک پارتی (وقتی خودت رو میکشی و.......)
#لینو
#تک_پارتی
#استری_کیدز
قدم به قدم.....آروم آروم با چشمای بی حسی که دیگه از توش معنی زندگی پیدا نمیشد به سمت تیغ کوچیک کنار شیر آب رفتی و برش داشتی......تو .....همون دختری که یک زمانی از ته قلبش میخندید.....دختری که زمانی با تمام وجودش خوشحال بود.....الان داره چی کار میکنه؟.....میخواد جونشو بگیره؟.....خودش؟....با دست های خودش قراره جونش رو بگیره؟........این خنده دار نیست؟.........
آروم روی زمین نشست و به تیغ نقره ای رنگ توی دستش نگاه میکرد......قرار بود با همین تمومش کنه.....این کابوس قرار بود تموم بشه.......نفس آرومی کشید و تیغ رو به سمت رگ بنفش و برآمده ی دستش برد......
.
.
.
پسر با خوشحالی در رو باز کرد
_ عزیزم......من اومدم خونه
به اطراف اتاق نگاهی انداخت و خالی بودنش باعث شد لبخندش کم کم محو بشه و تعجب کنه
_ عزیزم؟
بلند تر صدات میزد......ولی مثل اینکه کسی نبود تا جوابش رو بده.
از اتاق بیرون رفت و با دقت بیشتری خونه رو گشت و با خودش فکر کرد شاید توی بالکن باشی ولی بازم با جای خالی تو مواجه شد.
کمی ترسیده بود چون معمولا هیچ وقت خونه اینقدر ساکت نیست و تو هم هر وقت میخواستی بیرون بری بهش میگفتی پس قطعا کمی نگرانش میکرد......
دوباره به اتاق اومد و تا بلکه بتونه آخرین مکان رو برای پیدا کردن تو بگرده.
به سمت در حمام رفت.....در بسته بود.
پشت در ایستاد و گوشش رو روی در گذاشت تا بتونه صدا های اون داخل رو بشنوه اما.....هیچی نبود فقط سکوت.....
آروم تقی به در زد
_ عزیزم.....اون تویی؟
بازم خاموشی.....ساکت و ساکت بود.....
_ عزیزم......میخوام در رو باز کنم تو اونجایی ؟
بازم هیچی.....جز سکوت هیچی دیگه نبود.
آروم دستگیره ی در رو پایین کشید.
در رو با احتیاط به سمت جلو هل داد و آروم آروم بازش کرد........
چشماش رو از زمینی که حالا با خون تزیین شده بود گرفت و با ترس سرش رو بالا آورد.
جسم تو.....جسم بی حال و بی جون تو.....حالا گوشه ای از اون محیط سفید رو گرفته بود و با خون تزیین شده بود.......
تمام بدن پسر.....تمام بدنش به لرزه افتاده بود.....همه ی بدنش به لرزه افتاده بود.....دهنش مدام برای گفتن کلمات تکون میخورد ولی.....ولی فایده ای نداشت اون نمیدونست چیزی بگه......با تعجب فقط با تعجب به جسم پر از خون عشقش نگاه میکرد و میگریست.......این تنها کاری بود که میتونست بکنه......چون عشق شاد اون الان دیگه پیشش نبود.........
#تک_پارتی
#استری_کیدز
قدم به قدم.....آروم آروم با چشمای بی حسی که دیگه از توش معنی زندگی پیدا نمیشد به سمت تیغ کوچیک کنار شیر آب رفتی و برش داشتی......تو .....همون دختری که یک زمانی از ته قلبش میخندید.....دختری که زمانی با تمام وجودش خوشحال بود.....الان داره چی کار میکنه؟.....میخواد جونشو بگیره؟.....خودش؟....با دست های خودش قراره جونش رو بگیره؟........این خنده دار نیست؟.........
آروم روی زمین نشست و به تیغ نقره ای رنگ توی دستش نگاه میکرد......قرار بود با همین تمومش کنه.....این کابوس قرار بود تموم بشه.......نفس آرومی کشید و تیغ رو به سمت رگ بنفش و برآمده ی دستش برد......
.
.
.
پسر با خوشحالی در رو باز کرد
_ عزیزم......من اومدم خونه
به اطراف اتاق نگاهی انداخت و خالی بودنش باعث شد لبخندش کم کم محو بشه و تعجب کنه
_ عزیزم؟
بلند تر صدات میزد......ولی مثل اینکه کسی نبود تا جوابش رو بده.
از اتاق بیرون رفت و با دقت بیشتری خونه رو گشت و با خودش فکر کرد شاید توی بالکن باشی ولی بازم با جای خالی تو مواجه شد.
کمی ترسیده بود چون معمولا هیچ وقت خونه اینقدر ساکت نیست و تو هم هر وقت میخواستی بیرون بری بهش میگفتی پس قطعا کمی نگرانش میکرد......
دوباره به اتاق اومد و تا بلکه بتونه آخرین مکان رو برای پیدا کردن تو بگرده.
به سمت در حمام رفت.....در بسته بود.
پشت در ایستاد و گوشش رو روی در گذاشت تا بتونه صدا های اون داخل رو بشنوه اما.....هیچی نبود فقط سکوت.....
آروم تقی به در زد
_ عزیزم.....اون تویی؟
بازم خاموشی.....ساکت و ساکت بود.....
_ عزیزم......میخوام در رو باز کنم تو اونجایی ؟
بازم هیچی.....جز سکوت هیچی دیگه نبود.
آروم دستگیره ی در رو پایین کشید.
در رو با احتیاط به سمت جلو هل داد و آروم آروم بازش کرد........
چشماش رو از زمینی که حالا با خون تزیین شده بود گرفت و با ترس سرش رو بالا آورد.
جسم تو.....جسم بی حال و بی جون تو.....حالا گوشه ای از اون محیط سفید رو گرفته بود و با خون تزیین شده بود.......
تمام بدن پسر.....تمام بدنش به لرزه افتاده بود.....همه ی بدنش به لرزه افتاده بود.....دهنش مدام برای گفتن کلمات تکون میخورد ولی.....ولی فایده ای نداشت اون نمیدونست چیزی بگه......با تعجب فقط با تعجب به جسم پر از خون عشقش نگاه میکرد و میگریست.......این تنها کاری بود که میتونست بکنه......چون عشق شاد اون الان دیگه پیشش نبود.........
۲۶.۶k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.