گس لایتر/پارت ۲۳۳
****************************************
جلوی پیراهنش باز بود و با شلوارک روی مبل لم داده بود... دمپاییاشو از توی پاش پرت کرد و لیوان مشروبشو برداشت...
باور کردنی نبود که جدیدا به طرز شدیدی نوشیدنی الکلی مصرف میکرد...
با شنیدن صدای زنگ در عصبی دستی توی موهاش کشید...
ایل دونگ: اوففف... دست از سرم بردارین... شارژ ساختمونو گفتم که میدم...بعدا...
روی مبل خودشو جابجا کرد و به صدای زنگ توجهی نکرد...
اما کسی که پشت در بود قصد رفتن نداشت... دفعات بیشتری زنگ رو به صدا درآورد...
یه دفعه کلافه شد و با غرولند کردن سمت در رفت...
ایل دونگ: اههههه... سرم درد میکنه انقد زنگ نزن!...
هنوز کاملا جملشو نگفته بود که با باز شدن در و دیدن یون ها مقابل خودش زبونش بند اومد....
-ی...یو...یون...
-آره خودمم...
ایل دونگ رو کنار زد و وارد شد....
با دیدن خونش سری تکون داد...
-همیشه شلخته ای! این چه وضعیه! تازه سر تا پاتم بوی الکل میده!...
انگار که حرفاشو نشنیده بود... از ذوق دیدنش به ملامتاش توجهی نکرد... لبخندی زد و روبروش ایستاد...
- تو برگشتی!
-در واقع... اومدم حرف بزنم... البته اگر جایی برای نشستن پیدا بشه! ...
هول کرده بود... سراسیمه و هیجانزده اطرافشو نگاه کرد و سمت مبل رفت...
لباسای روشو جمع کرد و روی مبل دیگه انداخت...
-اینجا... اینجا مرتب شد...
یون ها متوجه مستیش شده بود... فهمید که چندان حواسش به رفتارش نیست... برای همین چندان بهش سخت نگرفت...
ایل دونگ اومد و کنار یون ها نشست...
اون خودشو عقب کشید و صورتش از حس کردن بوی تند الکل جمع شد...
-ایل دونگا... پیراهنت خیلی بوی الکل میده... میشه عوضش کنی...
اون بدون اینکه متوجه حرکتش باشه پیراهنشو کاملا از تن درآورد و طرفی انداخت...
-خوب شد؟ ...
خندش گرفته بود ولی از ایل دونگ قایمش کرد... لبشو گاز گرفت تا لبخندش کاملا دیده نشه....
خودشو جمع کرد و شروع به صحبت کرد...
یون ها: انگار وقت مناسبی نیومدم... تو هشیار نیستی... نباید سرزده میومدم
ایل دونگ: وقتی که تو بیای همیشه مناسبه... حال و روزم به خاطر نبودن توئه!...
از احساسی که توی جملاتش بود و به روحش تزریق شد حالش کاملا تغییر کرد... تا قبل ورودش به اینجا همون آدمی بود که هیونو ازش ساخته بود... ولی حالا... احساساتش به جریان افتاد...
آب دهنشو قورت داد و بعد از نفس عمیقی صحبت کرد...
یون ها: من حرفمو میزنم چون حالا که تا اینجا اومدم نمیتونم دست خالی برم... ولی میتونی به حرفام فک کنی بعدا جواب بدی
ایل دونگ: باشه
یون ها: میخوام ازت که پیش جونگکوک برگردی
ایل دونگ: برای چی باید اینکارو بکنم؟
یون ها: میگم بهت!
جلوی پیراهنش باز بود و با شلوارک روی مبل لم داده بود... دمپاییاشو از توی پاش پرت کرد و لیوان مشروبشو برداشت...
باور کردنی نبود که جدیدا به طرز شدیدی نوشیدنی الکلی مصرف میکرد...
با شنیدن صدای زنگ در عصبی دستی توی موهاش کشید...
ایل دونگ: اوففف... دست از سرم بردارین... شارژ ساختمونو گفتم که میدم...بعدا...
روی مبل خودشو جابجا کرد و به صدای زنگ توجهی نکرد...
اما کسی که پشت در بود قصد رفتن نداشت... دفعات بیشتری زنگ رو به صدا درآورد...
یه دفعه کلافه شد و با غرولند کردن سمت در رفت...
ایل دونگ: اههههه... سرم درد میکنه انقد زنگ نزن!...
هنوز کاملا جملشو نگفته بود که با باز شدن در و دیدن یون ها مقابل خودش زبونش بند اومد....
-ی...یو...یون...
-آره خودمم...
ایل دونگ رو کنار زد و وارد شد....
با دیدن خونش سری تکون داد...
-همیشه شلخته ای! این چه وضعیه! تازه سر تا پاتم بوی الکل میده!...
انگار که حرفاشو نشنیده بود... از ذوق دیدنش به ملامتاش توجهی نکرد... لبخندی زد و روبروش ایستاد...
- تو برگشتی!
-در واقع... اومدم حرف بزنم... البته اگر جایی برای نشستن پیدا بشه! ...
هول کرده بود... سراسیمه و هیجانزده اطرافشو نگاه کرد و سمت مبل رفت...
لباسای روشو جمع کرد و روی مبل دیگه انداخت...
-اینجا... اینجا مرتب شد...
یون ها متوجه مستیش شده بود... فهمید که چندان حواسش به رفتارش نیست... برای همین چندان بهش سخت نگرفت...
ایل دونگ اومد و کنار یون ها نشست...
اون خودشو عقب کشید و صورتش از حس کردن بوی تند الکل جمع شد...
-ایل دونگا... پیراهنت خیلی بوی الکل میده... میشه عوضش کنی...
اون بدون اینکه متوجه حرکتش باشه پیراهنشو کاملا از تن درآورد و طرفی انداخت...
-خوب شد؟ ...
خندش گرفته بود ولی از ایل دونگ قایمش کرد... لبشو گاز گرفت تا لبخندش کاملا دیده نشه....
خودشو جمع کرد و شروع به صحبت کرد...
یون ها: انگار وقت مناسبی نیومدم... تو هشیار نیستی... نباید سرزده میومدم
ایل دونگ: وقتی که تو بیای همیشه مناسبه... حال و روزم به خاطر نبودن توئه!...
از احساسی که توی جملاتش بود و به روحش تزریق شد حالش کاملا تغییر کرد... تا قبل ورودش به اینجا همون آدمی بود که هیونو ازش ساخته بود... ولی حالا... احساساتش به جریان افتاد...
آب دهنشو قورت داد و بعد از نفس عمیقی صحبت کرد...
یون ها: من حرفمو میزنم چون حالا که تا اینجا اومدم نمیتونم دست خالی برم... ولی میتونی به حرفام فک کنی بعدا جواب بدی
ایل دونگ: باشه
یون ها: میخوام ازت که پیش جونگکوک برگردی
ایل دونگ: برای چی باید اینکارو بکنم؟
یون ها: میگم بهت!
۳۵.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.