عشق پیچیده
عشق پیچیده
پارت ۳
دوباره به سمتش رفتم که با گروهی از پسرا وارد شدن و همه ی دخترا و پسرا هجوم بردن و منم زمین انداختن
آت: بیشعورا هوس مردن کردن؟!!!!!
می خواستم بلند بشم یکی دستشو به طرفم دراز کرد
ویو جیمین:
وقتی وارد شدیم همون دختر دیروزی رو دیدم اممم فکر کنم اسمش آت بود
همه به سمتمون اومدن و آت رو انداختن زمین
نگرانش شدم و به سمتش رفتم و دستمو سمتش دراز کردم تا بلند بشه
جیمین: بلند شو آسیب دیدی؟!
دستمو پس زد
آت: خودم میتونم بلند بشم
جیمین : میگم دستمو بگیرررر
آت: منم نمی خوام بگیرمممم
عصبانی شدم و محکم دستشو گرفتم و بلندش کردم
همینجوری داشتم بهش نگاه میکردم که یادم افتاد کجام
زود ازش دور شدم و پیش پسرا رفتم
جونگ کوک: جیمین داشتی چیکار میکردی!!؟
جیمین: بریم بهتون توضیح میدم
ویو ات:
وا چرا اینجوری کرد ولش کن بهتره زودتر به کلاس برم
رفتم و جلو نشستم هیچ کس جلو نمینشست و حتی کنار من
سرم تو کار خودم بود مدادم افتاد پایین میز خم شدم تا برش دارم دستم نمیرسید
آت: اهههه بیا اینجا دیگه
یکدفعه یکی خم شد و مداد و بر داشت
........: مداد نمیاد پیشت تو باید بری پیشش
مداد و گرفتم
آت: ممنونم
.......: خواهش میکنم اینجا ها جای کسی هست؟!
به گروهشون نگاه کردم که همه منتظر من بودن
آت: اممممم نه من دوستی ندارم که جا گرفته باشم
......: دوستی نداری؟!!! پس ما میتونیم دوستت باشیم میتونیم اینجا بشینیم دیگه
تعجب کرده بودم من حتی یه دوست ، دختر نداشتم حالا میخوان اینا با من دوست بشن!
نشسته بودن کنارم
همه بهمون نزدیک میشدن و امضا می خواستن
حالا همه ی صندلی های جلو پر شده بودن شاید منم باید برم معروف بشم
استاد وارد کلاس شد
یکی از پسرا گفت نمی خوای خودمون رو معرفی کنیم؟!
آت: چرا من آت هستم اسم شما ها چیه
تهیونگ؛ تو اولین کسی هستی که ما رو توی این دانشگاه نشناختی هااا
همشون خودشون رو معرفی کردن
کلاس تموم شده بود رفتم کنار تهیونگ
ویو جیمین:
کلاس تموم شد داشتم میرفتم که آت پیش ته رفت
آت: تهیونگ میگم دیروز من رو توی مغازه دیدی؟!!!
وای نه به تهیونگ اون ماجرا رو نگفتممممم
پارت ۳
دوباره به سمتش رفتم که با گروهی از پسرا وارد شدن و همه ی دخترا و پسرا هجوم بردن و منم زمین انداختن
آت: بیشعورا هوس مردن کردن؟!!!!!
می خواستم بلند بشم یکی دستشو به طرفم دراز کرد
ویو جیمین:
وقتی وارد شدیم همون دختر دیروزی رو دیدم اممم فکر کنم اسمش آت بود
همه به سمتمون اومدن و آت رو انداختن زمین
نگرانش شدم و به سمتش رفتم و دستمو سمتش دراز کردم تا بلند بشه
جیمین: بلند شو آسیب دیدی؟!
دستمو پس زد
آت: خودم میتونم بلند بشم
جیمین : میگم دستمو بگیرررر
آت: منم نمی خوام بگیرمممم
عصبانی شدم و محکم دستشو گرفتم و بلندش کردم
همینجوری داشتم بهش نگاه میکردم که یادم افتاد کجام
زود ازش دور شدم و پیش پسرا رفتم
جونگ کوک: جیمین داشتی چیکار میکردی!!؟
جیمین: بریم بهتون توضیح میدم
ویو ات:
وا چرا اینجوری کرد ولش کن بهتره زودتر به کلاس برم
رفتم و جلو نشستم هیچ کس جلو نمینشست و حتی کنار من
سرم تو کار خودم بود مدادم افتاد پایین میز خم شدم تا برش دارم دستم نمیرسید
آت: اهههه بیا اینجا دیگه
یکدفعه یکی خم شد و مداد و بر داشت
........: مداد نمیاد پیشت تو باید بری پیشش
مداد و گرفتم
آت: ممنونم
.......: خواهش میکنم اینجا ها جای کسی هست؟!
به گروهشون نگاه کردم که همه منتظر من بودن
آت: اممممم نه من دوستی ندارم که جا گرفته باشم
......: دوستی نداری؟!!! پس ما میتونیم دوستت باشیم میتونیم اینجا بشینیم دیگه
تعجب کرده بودم من حتی یه دوست ، دختر نداشتم حالا میخوان اینا با من دوست بشن!
نشسته بودن کنارم
همه بهمون نزدیک میشدن و امضا می خواستن
حالا همه ی صندلی های جلو پر شده بودن شاید منم باید برم معروف بشم
استاد وارد کلاس شد
یکی از پسرا گفت نمی خوای خودمون رو معرفی کنیم؟!
آت: چرا من آت هستم اسم شما ها چیه
تهیونگ؛ تو اولین کسی هستی که ما رو توی این دانشگاه نشناختی هااا
همشون خودشون رو معرفی کردن
کلاس تموم شده بود رفتم کنار تهیونگ
ویو جیمین:
کلاس تموم شد داشتم میرفتم که آت پیش ته رفت
آت: تهیونگ میگم دیروز من رو توی مغازه دیدی؟!!!
وای نه به تهیونگ اون ماجرا رو نگفتممممم
۴.۸k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.