part31🪶🌕پارت آخر
بورام « کتاب رو بستم و به عمارت نگاه کردم! دیگه خبری از اون خاطرات تلخ نبود و صدای خنده بچه ها فضا رو جانی دوباره بخشیده بود.... یک سال بعد از اون اتفاق تهیونگ و هانول ازدواج کردن و صاحب یه دختر کوچولو به اسم مری شدن.... یک سال بعد من و یونگی صاحب یه فرزند شدیم و درست روز سالگرد ازدواجمون فهمیدیم پسره!
وئول « هی بورام
بورام « چی شده زن داداش؟
وئول « زن داداش؟ حالا شدم زن داداش نه؟ وقتی دو قلوهام رو انداختم به جونت میفهمی خانم مین
بورام « خیلی خب قهر نکن بده من عسل عمه رو
یونگی « ملکه مینننن
بورام « اومدم عشقم
کوک « خجالت بکشید سینگل اینجا نشسته
یونگی « مشکل خودته پسرم برو زن بگیر!
کوک « هی یوگیونگ ببین بابات چی میگه؟
بورام « مگه باباش دروغ میگه؟
کوک « شما برو بشین کنار عشقت *حرصی
بورام « قهر نکن دیگه کوکی
کوک « یه دست بازی میکنیم اگه باختین تهیونگ باید ببرمون شهر بازی
تهیونگ « خیر سرت سرهنگ مملکتی خودت خرج کن خسیس
_یه افسانه هست که میگه به همون اندازه که سختی توی زندگیت هست خوشی رو هم تجربه میکنی! گاهی اوقات قلم سرنوشت تو رو وارد باتلاقی میکنه که فکر میکنی راه نجاتی وجود نداره اما باید صبر کرد.... اون موقع اس که میتونی راه فرار پیدا کنی و بجنگی! اگه خوشی رو میخواهی پس براش بجنگ و بدستش بیار! هیچ چیز توی دنیا مجانی گیرت نمیاد
پایان ///💕🙂خیلی ممنونم که رمان رو دنبال کردین.... ببخشید اگه عیب و نقصی داشت و خیلی دیر پارت میذاشتم! امیدوارم بتونم توی رمان بعدی جبران کنم و اینم بگم شاید به کامنت ها جواب ندم اما همه رو میخونم و قدردان تک تکتون هستم
وئول « هی بورام
بورام « چی شده زن داداش؟
وئول « زن داداش؟ حالا شدم زن داداش نه؟ وقتی دو قلوهام رو انداختم به جونت میفهمی خانم مین
بورام « خیلی خب قهر نکن بده من عسل عمه رو
یونگی « ملکه مینننن
بورام « اومدم عشقم
کوک « خجالت بکشید سینگل اینجا نشسته
یونگی « مشکل خودته پسرم برو زن بگیر!
کوک « هی یوگیونگ ببین بابات چی میگه؟
بورام « مگه باباش دروغ میگه؟
کوک « شما برو بشین کنار عشقت *حرصی
بورام « قهر نکن دیگه کوکی
کوک « یه دست بازی میکنیم اگه باختین تهیونگ باید ببرمون شهر بازی
تهیونگ « خیر سرت سرهنگ مملکتی خودت خرج کن خسیس
_یه افسانه هست که میگه به همون اندازه که سختی توی زندگیت هست خوشی رو هم تجربه میکنی! گاهی اوقات قلم سرنوشت تو رو وارد باتلاقی میکنه که فکر میکنی راه نجاتی وجود نداره اما باید صبر کرد.... اون موقع اس که میتونی راه فرار پیدا کنی و بجنگی! اگه خوشی رو میخواهی پس براش بجنگ و بدستش بیار! هیچ چیز توی دنیا مجانی گیرت نمیاد
پایان ///💕🙂خیلی ممنونم که رمان رو دنبال کردین.... ببخشید اگه عیب و نقصی داشت و خیلی دیر پارت میذاشتم! امیدوارم بتونم توی رمان بعدی جبران کنم و اینم بگم شاید به کامنت ها جواب ندم اما همه رو میخونم و قدردان تک تکتون هستم
۲۴۰.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.