فیک کوک ( عشق مافیا ) پارت ۲۵
از زبان ا/ت
گفتم : اگر تو دوسم داشتی هیچوقت بدون اجازه خودم همچین کاری نمیکردی برگشتم سمتش و گفتم : این دوست داشتن حماقته
گفت : تو واقعاً کسه دیگه ای رو دوست داری
گفتم آره.... یکی بهتر از تو کسی که از تو هم بیشتر عاشقشم...اما...دیگه نمیتونم ببینمش ، اون کسی که میگفتم خودش بود اما کسی که قبلا دوسش داشتم نه الان
آروم آروم ازم فاصله گرفت و با خنده های عصبی گفت : خیلی خب... ببینم تا کجا مقاومت میکنی کیم ا/ت...تا حدی پیش میرم که خودت بگی دوسم داری
رفت بیرون اما همین که دره اتاق رو بست از اون طرف قفلش کرد فوراً رفتم پشته در محکم با دستام به در میکوبیدم و دستگیره رو میکشیدم مطمئنم جونگ کوک پشته دره گفتم : در رو باز کن...جونگ کوک باز کن...در رو باز کن
از زبان کوک
پشته در وایستاده بودم و به حرفاش گوش میکردم که آجوما اومد پیشم و گفت : جونگ کوک چرا در رو قفل کردی گفتم : اونجا میمونه تا بهم التماس کنه ، آجوما گفت : جونگ کوک اون الان حالش خوب نیست حالش رو بدتر نکن در رو باز کن بی تفاوت به حرفای آجوما رفتم پایین و از خونه رفتم
از زبان ا/ت
صدای آجوما رو شنیدم که با کوک حرف زد اما کوک اصلا اهمیت نداد از صدای کفشاش شنیدم که رفت ، آجوما اومد پشته در رو گفت : ا/ت دخترم حالت خوبه
با صدای گریونی گفتم : آجوما ... منو از اینجا در بیار اونم انگار داشت گریه میکرد که گفت : متاسفم اما هیچکاری از دستم بر نمیاد منو ببخش
اینقدر ناامید شده بودم که پشته در نشستم روی زمین و به در تکیه دادم حالا دیگه حتی نمیتونم یه قدم تو خونه بردارم بلند شدم و رفتم روی تخت دراز کشیدم لعنتی حتی یه دارو هم بهم نداد ازش متنفرم
( بعد از ظهر نهار )
از زبان ا/ت
خوابیده بودم احساس کردم یکی بیدارم میکنه وقتی کاملا چشمام رو باز کردم آجوما بود بلند شدم نشستم یه سینی غذا دستش بود موهام رو نوازش کرد و گفت : بیا غذات رو بخور اولش میخواستم بخورم اما منصرف شدم گفتم : نه نمیخوام بازم دراز کشیدم گفت : ولی ا/ت اگر چیزی نخوری ضعیف تر میشی گفتم : نمیخوام لطفاً ببرش
آجوما رفت در هم پشت سرش قفل شد اینقدر غذا نمیخورم تا بمیرم و راحت بشم
گفتم : اگر تو دوسم داشتی هیچوقت بدون اجازه خودم همچین کاری نمیکردی برگشتم سمتش و گفتم : این دوست داشتن حماقته
گفت : تو واقعاً کسه دیگه ای رو دوست داری
گفتم آره.... یکی بهتر از تو کسی که از تو هم بیشتر عاشقشم...اما...دیگه نمیتونم ببینمش ، اون کسی که میگفتم خودش بود اما کسی که قبلا دوسش داشتم نه الان
آروم آروم ازم فاصله گرفت و با خنده های عصبی گفت : خیلی خب... ببینم تا کجا مقاومت میکنی کیم ا/ت...تا حدی پیش میرم که خودت بگی دوسم داری
رفت بیرون اما همین که دره اتاق رو بست از اون طرف قفلش کرد فوراً رفتم پشته در محکم با دستام به در میکوبیدم و دستگیره رو میکشیدم مطمئنم جونگ کوک پشته دره گفتم : در رو باز کن...جونگ کوک باز کن...در رو باز کن
از زبان کوک
پشته در وایستاده بودم و به حرفاش گوش میکردم که آجوما اومد پیشم و گفت : جونگ کوک چرا در رو قفل کردی گفتم : اونجا میمونه تا بهم التماس کنه ، آجوما گفت : جونگ کوک اون الان حالش خوب نیست حالش رو بدتر نکن در رو باز کن بی تفاوت به حرفای آجوما رفتم پایین و از خونه رفتم
از زبان ا/ت
صدای آجوما رو شنیدم که با کوک حرف زد اما کوک اصلا اهمیت نداد از صدای کفشاش شنیدم که رفت ، آجوما اومد پشته در رو گفت : ا/ت دخترم حالت خوبه
با صدای گریونی گفتم : آجوما ... منو از اینجا در بیار اونم انگار داشت گریه میکرد که گفت : متاسفم اما هیچکاری از دستم بر نمیاد منو ببخش
اینقدر ناامید شده بودم که پشته در نشستم روی زمین و به در تکیه دادم حالا دیگه حتی نمیتونم یه قدم تو خونه بردارم بلند شدم و رفتم روی تخت دراز کشیدم لعنتی حتی یه دارو هم بهم نداد ازش متنفرم
( بعد از ظهر نهار )
از زبان ا/ت
خوابیده بودم احساس کردم یکی بیدارم میکنه وقتی کاملا چشمام رو باز کردم آجوما بود بلند شدم نشستم یه سینی غذا دستش بود موهام رو نوازش کرد و گفت : بیا غذات رو بخور اولش میخواستم بخورم اما منصرف شدم گفتم : نه نمیخوام بازم دراز کشیدم گفت : ولی ا/ت اگر چیزی نخوری ضعیف تر میشی گفتم : نمیخوام لطفاً ببرش
آجوما رفت در هم پشت سرش قفل شد اینقدر غذا نمیخورم تا بمیرم و راحت بشم
۱۱۵.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.