سرنوشت نفرین شده...
پارت 31
غذامو نصفه رها کردم و بدون گفتن هیچ حرفی خیلی ریلکس و معمولی از آشپزخونه اومدم بیرون
انتظار داشتم لوئیس بگه نه و فلان و ازم دفاع کنه ولی نکرد🤡💔
ویو کوک
بعد رفتن لارا یکم از شیرموزمو خوردم و گفتم
به گمونم...لارا قبلا با برادر شان...خببب تو رابطه بود
L چیییی؟ چی میگیییی امکان ندارعهعهع
منم تاره فهمیدم
L خب چراا چطوری اصن چیشد به این درک رسیدی؟
خببب...دیشب شان برای فشاری کردنم گفت به لارا بگم برادرش هنوزم دوسش داره و وقتی از لارا پرسیدم که تا الان رابطه داشتی گفت اره قبلا با یکی داشتم و...گفت خیلی شبیه شان بود
L خبببب قضاوت نکن دلیل محکمی نیست
بخاطر همین کمکتو لازم دارم
L بگو
یکم دیگه از شیرموزم خوردم و گفتم
اطلاعات بیشتری از لارا میخوام مخصوصا روابط اجتماعیش
L عااا حله
ویو لارا
رفتم حیاط و نشستم کنار باغ و به گلای باغچه زل زدم.
گلای رز، واقعا قشنگ بودن اما خار داشتن!
یهو یه گربه سیاه پرید رو گلا و من ترسیدم و عقب رفتم.
بعد گربه خیلی ریلکس از باغچه اومد بیرون.
اون یکی گلا له شدن و یه شاخه از گلای رز شکست.
به گربه نگا کردم
اونم به من نگا کرد و بعد دستشو لیسید
سرشو ناز کردم و چیزی نگفت و چک کردم و دیدم که نه زخمی نشده.
گل شکسته رو کندم و بردم داخل عمارت
رفتم آشپزخونه تا تو یه ظرف مناسب بزارمش
کوک رو دیدم که نشسته و داره پنجمین لیوان شیرموزو میخوره
تنها بود.لوئیس اونجا نبود
توجهش به منه گل به دست جلب شد
گفتم
-لوئیس کجاس؟
میخوای بهش گل بدی؟
-نه سوال شد برام که کجا غیبش زد
میدونی عاشق این گلام و خودم شخصا بهشون میرسم و دوس ندارم کسی بکنتشون؟ میدونی چه جرم سنگینی مرتکب شدی؟
-ب... ببخشید ولی من نکندم یه گربه پرید روش.
جدی میفرمایید ؟
-بخدااا
شیرموزو تموم کرد و بلند شد. گلو از دستم کشید و یدونه خاری که روش بود دستمو زخم کرد
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
غذامو نصفه رها کردم و بدون گفتن هیچ حرفی خیلی ریلکس و معمولی از آشپزخونه اومدم بیرون
انتظار داشتم لوئیس بگه نه و فلان و ازم دفاع کنه ولی نکرد🤡💔
ویو کوک
بعد رفتن لارا یکم از شیرموزمو خوردم و گفتم
به گمونم...لارا قبلا با برادر شان...خببب تو رابطه بود
L چیییی؟ چی میگیییی امکان ندارعهعهع
منم تاره فهمیدم
L خب چراا چطوری اصن چیشد به این درک رسیدی؟
خببب...دیشب شان برای فشاری کردنم گفت به لارا بگم برادرش هنوزم دوسش داره و وقتی از لارا پرسیدم که تا الان رابطه داشتی گفت اره قبلا با یکی داشتم و...گفت خیلی شبیه شان بود
L خبببب قضاوت نکن دلیل محکمی نیست
بخاطر همین کمکتو لازم دارم
L بگو
یکم دیگه از شیرموزم خوردم و گفتم
اطلاعات بیشتری از لارا میخوام مخصوصا روابط اجتماعیش
L عااا حله
ویو لارا
رفتم حیاط و نشستم کنار باغ و به گلای باغچه زل زدم.
گلای رز، واقعا قشنگ بودن اما خار داشتن!
یهو یه گربه سیاه پرید رو گلا و من ترسیدم و عقب رفتم.
بعد گربه خیلی ریلکس از باغچه اومد بیرون.
اون یکی گلا له شدن و یه شاخه از گلای رز شکست.
به گربه نگا کردم
اونم به من نگا کرد و بعد دستشو لیسید
سرشو ناز کردم و چیزی نگفت و چک کردم و دیدم که نه زخمی نشده.
گل شکسته رو کندم و بردم داخل عمارت
رفتم آشپزخونه تا تو یه ظرف مناسب بزارمش
کوک رو دیدم که نشسته و داره پنجمین لیوان شیرموزو میخوره
تنها بود.لوئیس اونجا نبود
توجهش به منه گل به دست جلب شد
گفتم
-لوئیس کجاس؟
میخوای بهش گل بدی؟
-نه سوال شد برام که کجا غیبش زد
میدونی عاشق این گلام و خودم شخصا بهشون میرسم و دوس ندارم کسی بکنتشون؟ میدونی چه جرم سنگینی مرتکب شدی؟
-ب... ببخشید ولی من نکندم یه گربه پرید روش.
جدی میفرمایید ؟
-بخدااا
شیرموزو تموم کرد و بلند شد. گلو از دستم کشید و یدونه خاری که روش بود دستمو زخم کرد
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۸.۴k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.