طلبکارp2
صبح که بیدار شدم فروشگاه بسته بود پس منم نرفتم هیچکس خونه نبود من رفتم حموم و لباس طوسی رنگم رو پوشیدم رفتم یکم اطراف رو بگردم که همسایه مون رو دیدم بهم نزدیک شدو گفت:برای چی باباتو تهدید میکنن؟
من تعجب کردم:تهدید؟!
گفت:آره چندتا مرد سیاه پوش داشتن باباتو تهدید میکردن...ببخشید من باید برم
من میدونستن کار جونگ کوکه عصبانی شدم آدرس شرکتش رو بلدم پس رفتم اونجا توجهی به منشی نکردم.
درو باز کردم و دیدم ی مرد نشسته و داره با جونگ کوک حرف میزنه مرد نگاهی به من کردو گفت:حتما کاری داری...خب جونگ کوک من بعدا راجب کسی باهات حرف دارم (منظورش ا.ت بود)
جونگ کوک:باشه تهیونگ برو بیرون بعدا باهات حرف میزنم
اون مرد که اسمش تهیونگ بود از اتاق خارج شد و در رو بست من موندمو جونگ کوک
من با عصبانیت گفتم:چرا بابامو تهدید کردی!
جونگ کوک زد زیر خنده و گفت:موش کوچولو وقتی عصبانی میشی خیلی نمکی میشی
با عصبانیت گفتم:دهنتو ببند!
عصبانی شد و ابرو هاشو داد بالا و گفت:تو بچه کوچولو داری به من میگی دهنتو ببند؟اولین بارمه از ی نفر میشنوم.. ا.ت تو متوجه ای بابات به من پول خیلی زیادی رو بدهکاره!دوسال شد فقط ۲ ماه وقت داشت اما ۱ سال شده!!
من با آرومی پرسیدم:چقد بوده؟
خیلی ریلکس جوابمو داد:۹۱۷میلیارد
من چشمام از تعجب گرد شدن دست خودم نبود خیلی پول زیادی بود حتا ده میلیونش هم برام زیاد بود بلند گفتم:چی!این پول خیلی زیادیه!!من نمیتونم هیچوقت این پول رو بدم!
گفت:خب اوکی پس وقتی میری خونه حواست به خواهر کوچولوت تسا باشه..
هوش از سرم پریده بود خدایت این تسا رو از کجا میشناسه ولی منظورشون فهمیدم و نفس عمیقی کشیدم گفتم:من باید چیکار کنم که این پول رو جبران کنم ی کاری بگو که پول ندم ولی بجاش ی کاری برات انجام بدم
گفت:هر کاری باشه؟
سری تکون دادم گفتم:آره
گفت:اومممم چی با ارزشه...باید فکر کنم....ای بابا نمیتونم دختر چون تو مزاحمی آیدی اینستات رو بده تا بهت پیام بدم چی میخوام
سریع گفتم:اینستا ندارم
گفت:تو هم که هیچی نداری خب شماره تلفنتو بده
بازم سریع گفتم:نه
گفت:چرا؟
جوابشو ندادم و سرمو پایین انداختم
گفت:برو بیرون وایسا با دوستم حرف بزنم بعد بیا تا بهت بگم
رفتم بیرون تهیونگ وارد شد و داشتن حرف میزدن.
من تعجب کردم:تهدید؟!
گفت:آره چندتا مرد سیاه پوش داشتن باباتو تهدید میکردن...ببخشید من باید برم
من میدونستن کار جونگ کوکه عصبانی شدم آدرس شرکتش رو بلدم پس رفتم اونجا توجهی به منشی نکردم.
درو باز کردم و دیدم ی مرد نشسته و داره با جونگ کوک حرف میزنه مرد نگاهی به من کردو گفت:حتما کاری داری...خب جونگ کوک من بعدا راجب کسی باهات حرف دارم (منظورش ا.ت بود)
جونگ کوک:باشه تهیونگ برو بیرون بعدا باهات حرف میزنم
اون مرد که اسمش تهیونگ بود از اتاق خارج شد و در رو بست من موندمو جونگ کوک
من با عصبانیت گفتم:چرا بابامو تهدید کردی!
جونگ کوک زد زیر خنده و گفت:موش کوچولو وقتی عصبانی میشی خیلی نمکی میشی
با عصبانیت گفتم:دهنتو ببند!
عصبانی شد و ابرو هاشو داد بالا و گفت:تو بچه کوچولو داری به من میگی دهنتو ببند؟اولین بارمه از ی نفر میشنوم.. ا.ت تو متوجه ای بابات به من پول خیلی زیادی رو بدهکاره!دوسال شد فقط ۲ ماه وقت داشت اما ۱ سال شده!!
من با آرومی پرسیدم:چقد بوده؟
خیلی ریلکس جوابمو داد:۹۱۷میلیارد
من چشمام از تعجب گرد شدن دست خودم نبود خیلی پول زیادی بود حتا ده میلیونش هم برام زیاد بود بلند گفتم:چی!این پول خیلی زیادیه!!من نمیتونم هیچوقت این پول رو بدم!
گفت:خب اوکی پس وقتی میری خونه حواست به خواهر کوچولوت تسا باشه..
هوش از سرم پریده بود خدایت این تسا رو از کجا میشناسه ولی منظورشون فهمیدم و نفس عمیقی کشیدم گفتم:من باید چیکار کنم که این پول رو جبران کنم ی کاری بگو که پول ندم ولی بجاش ی کاری برات انجام بدم
گفت:هر کاری باشه؟
سری تکون دادم گفتم:آره
گفت:اومممم چی با ارزشه...باید فکر کنم....ای بابا نمیتونم دختر چون تو مزاحمی آیدی اینستات رو بده تا بهت پیام بدم چی میخوام
سریع گفتم:اینستا ندارم
گفت:تو هم که هیچی نداری خب شماره تلفنتو بده
بازم سریع گفتم:نه
گفت:چرا؟
جوابشو ندادم و سرمو پایین انداختم
گفت:برو بیرون وایسا با دوستم حرف بزنم بعد بیا تا بهت بگم
رفتم بیرون تهیونگ وارد شد و داشتن حرف میزدن.
۴.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.