"جرم و عشق" Crime and Love Part:5 شرط برای آپ پارت بعدی+۱٠لایک
از اتاق رفتم بیرون و گذاشتم راحت لباسش رو عوض کنه.
از اتاق بیرون اومد و توی هودی که براش بزرگ بود گم شده بود!
جیمین نگاهی به ا.ت انداخت و گفت:"چه کیوت شده!"
جونگکوک ادامه داد:"اوهوم فقط یک چیزی کم داره..."
و بعد رفت سمت ا.ت و کلاه هودی رو کشید سرش...
پوفی کشیدم و گفتم:"من میرم شرکت. توی این مدتی که نیستم مراقب این دختر باشید و با اون بلک کارتی که به نامجون دادم برید یکم لباس برای این بگیرید!"
_ اوکی!
جونگکوک نگاهی به ههرا انداخت و بعد گفت:"خوش میگذره!"
من هم کتم رو پوشیدم و به هوسوک گفتم :"پاشو بریم!"
و اون رو توی خونه گذاشتم!
سوار ماشین شدم و هوسوک آهی کشید و گفت:"ته... الان چیکار میکنی ؟"
_ ما برای انتقام دور هم جمع شدیم! یادته؟
_ اون هواپیمای لعنتی وقتی سقوط کرد پدر و مادرم رو ازم گرفت... همون شب پدر و مادرت تصادف کردن و فوت کردن...
_ همش زیر سر اون مردک عوضی، لی دونگ ووکه! برای برداشتن رقیب های کاریش... دستش رو به خون پدر و مادر های ما و خیلی های دیگه آغشته کرد!
_ ۱۷ سال از اون موقع میگذره... پس کی میخوای انتقام بگیری؟
_ اون لایق مرگه تهیونگ! ورشکسته شدن برای اون زیادی دلسوزانس!
حق با هوسوک بود... میخواستم خودم با دستهای خودم بکشمش...
تقریبا هزاران بار نقشهی قتل اون آشغال رو مرور کرده بودم...
هوسوک ادامه داد:"بعد از اون دیگه باندی در کار نیست؟ دیگه خلاف نمیکنیم؟"
_ نمیدونم!
وارد شرکت شدم و مثل همیشه کارمندهای خانوم شرکت شروع به پچ پچ کردن!
چشمهام رو توی حدقه چرخوندم و بعد سریع به دفتر یونگی رفتم و در رو بستم.
یونگی خندید و گفت:"همیشه از دست این زنها به من پناه میاری!"
_ زنها خیلی عجیبن... قهوه میخوری؟
_ میدونی که ازش متنفرم!
_ داشتم سر به سرت میذاشتم رفیق!
_ تو از بچگی اصلا عوض نشدی یونگیا!
یونگی تلخندی زد.
_ ولی تو عوض شدی! بی رحم شدی!
_ نمیتونم بزارم زحماتتون به هدر بره! تو دستت رو به خون خیلی ها آلوده کردی یونگی تا به اینجا برسیم... جایی که بتونیم راحت لی دونگ ووک رو به خاک سیاه بنشونیم!
لبخندی زد و عینکش رو صاف کرد.
ادامه دادم:"مدارک رو بده ببرم دفترم بهشون رسیدگی کنم! به آقای چوی هم بگو که گزارش بده که تولید محصول جدید شرکت چطور پیش میره!"
_ رو چشمم!
وارد دفترم شدم و همچنان که مشغول بررسی مدارک شدم با دوربین به داخل خونه نگاهی انداختم...
از اتاق بیرون اومد و توی هودی که براش بزرگ بود گم شده بود!
جیمین نگاهی به ا.ت انداخت و گفت:"چه کیوت شده!"
جونگکوک ادامه داد:"اوهوم فقط یک چیزی کم داره..."
و بعد رفت سمت ا.ت و کلاه هودی رو کشید سرش...
پوفی کشیدم و گفتم:"من میرم شرکت. توی این مدتی که نیستم مراقب این دختر باشید و با اون بلک کارتی که به نامجون دادم برید یکم لباس برای این بگیرید!"
_ اوکی!
جونگکوک نگاهی به ههرا انداخت و بعد گفت:"خوش میگذره!"
من هم کتم رو پوشیدم و به هوسوک گفتم :"پاشو بریم!"
و اون رو توی خونه گذاشتم!
سوار ماشین شدم و هوسوک آهی کشید و گفت:"ته... الان چیکار میکنی ؟"
_ ما برای انتقام دور هم جمع شدیم! یادته؟
_ اون هواپیمای لعنتی وقتی سقوط کرد پدر و مادرم رو ازم گرفت... همون شب پدر و مادرت تصادف کردن و فوت کردن...
_ همش زیر سر اون مردک عوضی، لی دونگ ووکه! برای برداشتن رقیب های کاریش... دستش رو به خون پدر و مادر های ما و خیلی های دیگه آغشته کرد!
_ ۱۷ سال از اون موقع میگذره... پس کی میخوای انتقام بگیری؟
_ اون لایق مرگه تهیونگ! ورشکسته شدن برای اون زیادی دلسوزانس!
حق با هوسوک بود... میخواستم خودم با دستهای خودم بکشمش...
تقریبا هزاران بار نقشهی قتل اون آشغال رو مرور کرده بودم...
هوسوک ادامه داد:"بعد از اون دیگه باندی در کار نیست؟ دیگه خلاف نمیکنیم؟"
_ نمیدونم!
وارد شرکت شدم و مثل همیشه کارمندهای خانوم شرکت شروع به پچ پچ کردن!
چشمهام رو توی حدقه چرخوندم و بعد سریع به دفتر یونگی رفتم و در رو بستم.
یونگی خندید و گفت:"همیشه از دست این زنها به من پناه میاری!"
_ زنها خیلی عجیبن... قهوه میخوری؟
_ میدونی که ازش متنفرم!
_ داشتم سر به سرت میذاشتم رفیق!
_ تو از بچگی اصلا عوض نشدی یونگیا!
یونگی تلخندی زد.
_ ولی تو عوض شدی! بی رحم شدی!
_ نمیتونم بزارم زحماتتون به هدر بره! تو دستت رو به خون خیلی ها آلوده کردی یونگی تا به اینجا برسیم... جایی که بتونیم راحت لی دونگ ووک رو به خاک سیاه بنشونیم!
لبخندی زد و عینکش رو صاف کرد.
ادامه دادم:"مدارک رو بده ببرم دفترم بهشون رسیدگی کنم! به آقای چوی هم بگو که گزارش بده که تولید محصول جدید شرکت چطور پیش میره!"
_ رو چشمم!
وارد دفترم شدم و همچنان که مشغول بررسی مدارک شدم با دوربین به داخل خونه نگاهی انداختم...
۶.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.