part ²
part ²
خونه و یک چرت زد ...
بیدار که شد ساعت ۹ و ۳۰ بود و فقط ۳۰ دیقه برای حاظر شدن وقت داشت سریع یه دوش گرفت و سمت پارکی که توش قرار گذاشته بودن راه افتاد جیمین رو دید ... بدون این که جیمین بفهمه بهش نزدیک شد و چشماش رو از پشت گرفت
جیم: کوک،عطرت خیلی ضایست
دستاش رو بر داشت و معترض گفت
کوک:یاااا، چرا کبکت خروس میخونه
جمله آخر رو با کنجکاوی پرسید جیمین هم با کلی ذوق پرید هوا و گفت
میم:دیگه سینگل به گور نمیشم
کوک:واو...حالا اسمش چی هست؟؟
جیم: فضولیش به تو نیومده
پسر کوچکتر هر کاری کرد نتونست بفهمه اسم اون یارو چیه بالاخره هوسوک و یونگی هم رسیدن با ماشین هوسوک راه افتادن سمت بار از سه متری اونجا صدای آهنگ میومد جونگ کوک حس خوبی نسبت به این شب نداشت اما چون دوست داش ناراحت نشن چیزی نگفت. اول رفتن سراغ الکل ولی تا حدی نوشیدن که مست نشن
•
•
•
امروز اصلا حالش خوب نبود از یه طرف بیماری مادرش از طرف دیگه ای هم عروسی
جونگهوابود ، مثلا بهش قول داده بود منتظرش میمونه ام وقتی که فهمیدش اون باکسشواله ولش کرد ، این دنیا واقعامصخرآست
هی از سر کلافگی کشید و سوار ماشینش شد،
سمت یه بار رفت و ماشینش رو پاک کرد ...
وارد بار ه شد اول رفت سراغ الکل یک شات گرفت دستش و روی یکی از مبل های چرم مشکی نشست ، همیشه وقتی یکی رو به فاک میداد حالش بهتر
میشد برای همین با چشماش شروع کرد به پیدا کردن کیث مناسب .چشمش به چندتا جون افکاد یکی پوکر بود و اون
یکی خیلی انرژی داشت دوتا دیگم بودن ولی یکی به چشمش با نمک اومد قد کوتاه و لپای تپل با موهای نقره ای که انگاری تازه رنگ شده بودن . لابه لای جمعیت گمشون کرد بیخیال شاتش رو تا ته سر کشید و رفت سراغ میز شرط بندی ، چند دست رو برد که سرو کله اون جوجه ها پیدا شد . یکی از اون ها جلوش ایستاد
سوکی :بازی میکنی؟؟
ته:آره
هوسوک:شرط؟؟؟
ته:اگه شما بردم یک ملیون وون بهتون میدم اما اگه من بردم یکی تون میشه واس من
یونگ:قبوله
ته پشت میز نشست و هوسوک هم نشست رو به روش ، ته داشت کارت ها رو برد میزد ، کوک نشست روی پای هوسوک و گفت
•
•
•
کوک: من نگرانم اگه یونگی رو بخواد چی؟
سوکی: وای..... ولی دیگه شرط رو بستیم، اگه کنار بکشیم یعنی برای فرش قرمز پهن کردیم
پسر کوچکتر همون جور روی پا های هوسوک نشسته بود و با انگشتاش بازی میکرد داشت می بردند که پسر رو به روشون مهره مارش رو کرد و به طرز فجیعی باختن..
کوک از ترس چنگی به پای هوسوک زدو لبش را گزید به چشم های پسر رو به روش خیره شد، به تو تا تیله ای که رنگ شب بودن از ترس داشتن می لرزیدن.
#𝐓𝐚𝐞_𝐛𝐨𝐬𝐭_𝐅𝐚𝐦𝐢𝐥𝐢_𝐬𝐭𝐫𝐧𝐚𝐠𝐞𝐫
#fic #vkook #kook #Tae
#jjk
خونه و یک چرت زد ...
بیدار که شد ساعت ۹ و ۳۰ بود و فقط ۳۰ دیقه برای حاظر شدن وقت داشت سریع یه دوش گرفت و سمت پارکی که توش قرار گذاشته بودن راه افتاد جیمین رو دید ... بدون این که جیمین بفهمه بهش نزدیک شد و چشماش رو از پشت گرفت
جیم: کوک،عطرت خیلی ضایست
دستاش رو بر داشت و معترض گفت
کوک:یاااا، چرا کبکت خروس میخونه
جمله آخر رو با کنجکاوی پرسید جیمین هم با کلی ذوق پرید هوا و گفت
میم:دیگه سینگل به گور نمیشم
کوک:واو...حالا اسمش چی هست؟؟
جیم: فضولیش به تو نیومده
پسر کوچکتر هر کاری کرد نتونست بفهمه اسم اون یارو چیه بالاخره هوسوک و یونگی هم رسیدن با ماشین هوسوک راه افتادن سمت بار از سه متری اونجا صدای آهنگ میومد جونگ کوک حس خوبی نسبت به این شب نداشت اما چون دوست داش ناراحت نشن چیزی نگفت. اول رفتن سراغ الکل ولی تا حدی نوشیدن که مست نشن
•
•
•
امروز اصلا حالش خوب نبود از یه طرف بیماری مادرش از طرف دیگه ای هم عروسی
جونگهوابود ، مثلا بهش قول داده بود منتظرش میمونه ام وقتی که فهمیدش اون باکسشواله ولش کرد ، این دنیا واقعامصخرآست
هی از سر کلافگی کشید و سوار ماشینش شد،
سمت یه بار رفت و ماشینش رو پاک کرد ...
وارد بار ه شد اول رفت سراغ الکل یک شات گرفت دستش و روی یکی از مبل های چرم مشکی نشست ، همیشه وقتی یکی رو به فاک میداد حالش بهتر
میشد برای همین با چشماش شروع کرد به پیدا کردن کیث مناسب .چشمش به چندتا جون افکاد یکی پوکر بود و اون
یکی خیلی انرژی داشت دوتا دیگم بودن ولی یکی به چشمش با نمک اومد قد کوتاه و لپای تپل با موهای نقره ای که انگاری تازه رنگ شده بودن . لابه لای جمعیت گمشون کرد بیخیال شاتش رو تا ته سر کشید و رفت سراغ میز شرط بندی ، چند دست رو برد که سرو کله اون جوجه ها پیدا شد . یکی از اون ها جلوش ایستاد
سوکی :بازی میکنی؟؟
ته:آره
هوسوک:شرط؟؟؟
ته:اگه شما بردم یک ملیون وون بهتون میدم اما اگه من بردم یکی تون میشه واس من
یونگ:قبوله
ته پشت میز نشست و هوسوک هم نشست رو به روش ، ته داشت کارت ها رو برد میزد ، کوک نشست روی پای هوسوک و گفت
•
•
•
کوک: من نگرانم اگه یونگی رو بخواد چی؟
سوکی: وای..... ولی دیگه شرط رو بستیم، اگه کنار بکشیم یعنی برای فرش قرمز پهن کردیم
پسر کوچکتر همون جور روی پا های هوسوک نشسته بود و با انگشتاش بازی میکرد داشت می بردند که پسر رو به روشون مهره مارش رو کرد و به طرز فجیعی باختن..
کوک از ترس چنگی به پای هوسوک زدو لبش را گزید به چشم های پسر رو به روش خیره شد، به تو تا تیله ای که رنگ شب بودن از ترس داشتن می لرزیدن.
#𝐓𝐚𝐞_𝐛𝐨𝐬𝐭_𝐅𝐚𝐦𝐢𝐥𝐢_𝐬𝐭𝐫𝐧𝐚𝐠𝐞𝐫
#fic #vkook #kook #Tae
#jjk
۱۹.۰k
۱۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.