شوگا اروم به سمت خونه قدم میزد و فکر میکرد .
شوگا اروم به سمت خونه قدم میزد و فکر میکرد .
یعنی ممکن بود دوباره ببینتش ؟ یعنی میشد ؟ اگه دوباره میدیشن چیکار میکرد ؟ بهش اعتراف میکرد .
این اولین باری بود که دلش لرزیده بود ، اولین باری بود قلبش بخاطر یه دختر به تپش افتاده بود و اولین باری بود که عاشق شده بود .فکر میکرد عشق وجود نداره . تاحالا چیزی به اسم عشقم نمیشناخت . ولی حالا .... خوب میفهمید.
****
وی : یونگی دیونه شده ؟
کوکی: فک کنم .
-اونی که باید دیونه شه منم نه اون ! - توچرا ؟ -اون ابنبات فرانسویه بود که حیفم میومد بخورم ، -خب ؟؟؟
-دیروز یه دختری زیرپا لهش کرد.
-اوهوم -چجوری ؟ -افتاد ....اونم لهش کرد .
-دعواکردی ؟
-هی ! یعنی من اینقدر بی شخصیتم که با یه دختر ....
-اخه تو وقتی پای ابنباتت وسط باشه که دیگ دختر وغیر دختر نمیشناسی ! -اره....دختره خیلی پررو بود ! گستاخ با اون چشاش ! ****
زنگ کلاس خورده بود . پسرای کلاس دنبال هم میدویین یا سرصدا میکردن . ولی شوگا سرشو گذاشته بود رو میزش و خوابیده بود . کسل و بی حوصله بود . از صب تاحالا به جز خوابیدن سر کلاس هیچکار نکرده بود . انگار یه چیزی تو وجودش کم بود . خودشم دلیل این کاراشو نمیدونست .
ناخوداگاه یهو از سر جاش بلد شد و کوله شو از رو میز برداشت و از کلاس بیرون رفت . اینقدر سریع رفت که بچه ها نتونستن عکس العملی نشون بدن یا چیزی بپرسن که کجا میری ؟ چرا اینقدر زود میری
وی : کجا رفت این ؟
کوک : دیونه شده ! بخدا زده به سرش. اصلا کارای عجیب غریب میکنه . الانشو نگا . اول خوابه . بعد یهو بلند میشه میره بیرون . زده به سرش . معلوم نه چشه
یعنی ممکن بود دوباره ببینتش ؟ یعنی میشد ؟ اگه دوباره میدیشن چیکار میکرد ؟ بهش اعتراف میکرد .
این اولین باری بود که دلش لرزیده بود ، اولین باری بود قلبش بخاطر یه دختر به تپش افتاده بود و اولین باری بود که عاشق شده بود .فکر میکرد عشق وجود نداره . تاحالا چیزی به اسم عشقم نمیشناخت . ولی حالا .... خوب میفهمید.
****
وی : یونگی دیونه شده ؟
کوکی: فک کنم .
-اونی که باید دیونه شه منم نه اون ! - توچرا ؟ -اون ابنبات فرانسویه بود که حیفم میومد بخورم ، -خب ؟؟؟
-دیروز یه دختری زیرپا لهش کرد.
-اوهوم -چجوری ؟ -افتاد ....اونم لهش کرد .
-دعواکردی ؟
-هی ! یعنی من اینقدر بی شخصیتم که با یه دختر ....
-اخه تو وقتی پای ابنباتت وسط باشه که دیگ دختر وغیر دختر نمیشناسی ! -اره....دختره خیلی پررو بود ! گستاخ با اون چشاش ! ****
زنگ کلاس خورده بود . پسرای کلاس دنبال هم میدویین یا سرصدا میکردن . ولی شوگا سرشو گذاشته بود رو میزش و خوابیده بود . کسل و بی حوصله بود . از صب تاحالا به جز خوابیدن سر کلاس هیچکار نکرده بود . انگار یه چیزی تو وجودش کم بود . خودشم دلیل این کاراشو نمیدونست .
ناخوداگاه یهو از سر جاش بلد شد و کوله شو از رو میز برداشت و از کلاس بیرون رفت . اینقدر سریع رفت که بچه ها نتونستن عکس العملی نشون بدن یا چیزی بپرسن که کجا میری ؟ چرا اینقدر زود میری
وی : کجا رفت این ؟
کوک : دیونه شده ! بخدا زده به سرش. اصلا کارای عجیب غریب میکنه . الانشو نگا . اول خوابه . بعد یهو بلند میشه میره بیرون . زده به سرش . معلوم نه چشه
۱۶.۶k
۱۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.