رمان عشق سیاه و سفید///part;65~
(شرط این پست۱٠٠کامنت)
ا/ت: ی.. یعنی چیکارم دارن؟!(دستاش یخ زده و ترسیده)
سینو: نمیدونم منم تعجب کردم ولی بهتره زود بری تا اینکه عصبانی نشدن
ا/ت:اوم ب.. باش
ا/ت کارشو ول میکنه از سالن اصلی رد میشه و میرسه به سالنی که کیونگ و مامان بزرگش اونجا هستن....
مامان بزرگ کیونگ داشت با کیونگ حرف میزد تا اینکه درو میزنن و نگاشو میندازه به درو میگه
مامان بزرگ(کیونگ): چه عجب، پس اومد
کیونگ: بیا تو!
ا/ت وارد میشه
ا/ت: سلام، کاری باهام داشتید؟!
مامان بزرگ(کیونگ): بله بیا بشین
ا/ت تعجب میکنه ولی میره جلو سرشو میندازه پایین و وقتی به مبل نزدیک میشه روش میشینه و کلا از خجالت سرش پایینه...
مامان بزرگ(کیونگ):خوب سرتو بده بالا میخوام ببینمت، البته که برامون چهره مهم نیس پول مهمه
ا/ت سرشو میده بالا و میگه
ا/ت: ب.. ببخشید.. نفهمیدم؟!
مامان بزرگ(کیونگ):هع خو معلومه دیگه اگه متوجه نشدی کامل میگم.... قضیه از این قراره که شما یعنی خانم ا/ت!!! درست گفتم؟! باید با نوه ی من اقای کیونگ ازدواج کنی
ا/ت: چ.. چی؟!(تعجب) یعنی چی؟! اخه برای چی؟!(دوباره دستو پاش یخ میکنه)
مامان بزرگ(کیونگ):نترس کیونگ دوست دختر داره اون بچه دار نمیشه تو باهاش ازدواج میکنی و بچه دار میشی بعد اینکه این بچه بدنیا اومد گورتو گم میکنی!!! نترس زیادی نمیمونی فعلا یه چند وقتی پیش مایی(پوز خند)
ا/ت:خ... خانم م.. من پ.. سرت.. تون.. ن.. نمی.. شه ن.. نه(لکنت داره و بغض کرده)
مامان بزرگ(کیونگ): همینی که گفتم... بعدشم همچی با کیونگه ازدواجم با خودشه
بعد پا میشه ازسرجاشو میگه
مامان بزرگ(کیونگ): اه ولم کنید من دیگه چیزی نمیدونم خودتون یکاریش کنید من فقط وارث میخوام
بعد بر میگرده سمت کیونگو بهش میگه...
مامان بزرگ(کیونگ): کیونگ، اتاقم کجاست...
کیونگ: اها یه لحظه....
کیونگ: نونا!
نونا سریع میاد تو سالن
نونا: بله ارباب
کیونگ: بدو مامان بزرگمو تا اتاقش همراهی کن..
نونا احترام میزاره و میگه
نونا: چشم ارباب
اینا میرن و کسایی که تو سالن موندن ا/ت و کیونگ هست، ا/ت از سرجاش بلند میشه و تو شوکه تکون نمیخوره و یهو بغضش میشکنه و میوفته زمین رو زانوهاش و گریه میکنه...
کیونگ نگاشو میده به ا/ت
کیونگ:هیش... دختره ی هرزه(هیش همون مسخرس)
ا/ت: ا.. خه م.. من چ.. یکارت ک.. کردم؟؟ هان؟! چ.. چرا اینطوری م.. میکنی؟!
کیونگ نزدیک ا/ت میشه جلو تر میره و نزدیک صورت ا/ت میشه(نه اونقدر هام خیلی کم) و بعد بهش میگه
کیونگ:میدونی کسی که با اربابش اینجوری رفتار کنه چی میشه؟! هع مجازات سختی رو در پیش داره مخصوصا کسی که بخواد زنش بشه..... مجازاتتم اینه که ازدواج نمیکنیم تا بچه دار شی.....
ا/ت:خوب چه بهتر من فک کردی خیلی دلم میخواد؟!
کیونگ:هع نگفتم که کلا از سرت بندازش بیرون مجازات اینجاست که.....
ا/ت: ی.. یعنی چیکارم دارن؟!(دستاش یخ زده و ترسیده)
سینو: نمیدونم منم تعجب کردم ولی بهتره زود بری تا اینکه عصبانی نشدن
ا/ت:اوم ب.. باش
ا/ت کارشو ول میکنه از سالن اصلی رد میشه و میرسه به سالنی که کیونگ و مامان بزرگش اونجا هستن....
مامان بزرگ کیونگ داشت با کیونگ حرف میزد تا اینکه درو میزنن و نگاشو میندازه به درو میگه
مامان بزرگ(کیونگ): چه عجب، پس اومد
کیونگ: بیا تو!
ا/ت وارد میشه
ا/ت: سلام، کاری باهام داشتید؟!
مامان بزرگ(کیونگ): بله بیا بشین
ا/ت تعجب میکنه ولی میره جلو سرشو میندازه پایین و وقتی به مبل نزدیک میشه روش میشینه و کلا از خجالت سرش پایینه...
مامان بزرگ(کیونگ):خوب سرتو بده بالا میخوام ببینمت، البته که برامون چهره مهم نیس پول مهمه
ا/ت سرشو میده بالا و میگه
ا/ت: ب.. ببخشید.. نفهمیدم؟!
مامان بزرگ(کیونگ):هع خو معلومه دیگه اگه متوجه نشدی کامل میگم.... قضیه از این قراره که شما یعنی خانم ا/ت!!! درست گفتم؟! باید با نوه ی من اقای کیونگ ازدواج کنی
ا/ت: چ.. چی؟!(تعجب) یعنی چی؟! اخه برای چی؟!(دوباره دستو پاش یخ میکنه)
مامان بزرگ(کیونگ):نترس کیونگ دوست دختر داره اون بچه دار نمیشه تو باهاش ازدواج میکنی و بچه دار میشی بعد اینکه این بچه بدنیا اومد گورتو گم میکنی!!! نترس زیادی نمیمونی فعلا یه چند وقتی پیش مایی(پوز خند)
ا/ت:خ... خانم م.. من پ.. سرت.. تون.. ن.. نمی.. شه ن.. نه(لکنت داره و بغض کرده)
مامان بزرگ(کیونگ): همینی که گفتم... بعدشم همچی با کیونگه ازدواجم با خودشه
بعد پا میشه ازسرجاشو میگه
مامان بزرگ(کیونگ): اه ولم کنید من دیگه چیزی نمیدونم خودتون یکاریش کنید من فقط وارث میخوام
بعد بر میگرده سمت کیونگو بهش میگه...
مامان بزرگ(کیونگ): کیونگ، اتاقم کجاست...
کیونگ: اها یه لحظه....
کیونگ: نونا!
نونا سریع میاد تو سالن
نونا: بله ارباب
کیونگ: بدو مامان بزرگمو تا اتاقش همراهی کن..
نونا احترام میزاره و میگه
نونا: چشم ارباب
اینا میرن و کسایی که تو سالن موندن ا/ت و کیونگ هست، ا/ت از سرجاش بلند میشه و تو شوکه تکون نمیخوره و یهو بغضش میشکنه و میوفته زمین رو زانوهاش و گریه میکنه...
کیونگ نگاشو میده به ا/ت
کیونگ:هیش... دختره ی هرزه(هیش همون مسخرس)
ا/ت: ا.. خه م.. من چ.. یکارت ک.. کردم؟؟ هان؟! چ.. چرا اینطوری م.. میکنی؟!
کیونگ نزدیک ا/ت میشه جلو تر میره و نزدیک صورت ا/ت میشه(نه اونقدر هام خیلی کم) و بعد بهش میگه
کیونگ:میدونی کسی که با اربابش اینجوری رفتار کنه چی میشه؟! هع مجازات سختی رو در پیش داره مخصوصا کسی که بخواد زنش بشه..... مجازاتتم اینه که ازدواج نمیکنیم تا بچه دار شی.....
ا/ت:خوب چه بهتر من فک کردی خیلی دلم میخواد؟!
کیونگ:هع نگفتم که کلا از سرت بندازش بیرون مجازات اینجاست که.....
۱۵.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.