پارت 14
ویو دال
ساعت ده شبه
بابا خوابه
امروز رفته بودم خونه دوستم دیدم چطوری مامانش باهاش خوب بود
همیشه به این فکر میکردم که
چرا فقط منم که مامانم
پیشم نیست
بابامم که هرچی بهش میگم درمورد مامان
بهم نمیگه من دلم میخواد اونو
ببینم هیچ وقت نمیبخشم که
من و ول کرد و رفت
همیشه خوابش و میبینم ولی چهرشو
نمیبینم فقط از پشت بغل بابامه
اشکام سرازیر شدن
سرم و گذاشتم رو بالشت و خوابیدم
ویو تهیونگ
داشتم خوابش و میدیدم
بازم مثل همیشه کل خاطراتمون اومد تو خوابم
که دال هم
میتونست مثل بقیه بچه ها
کنار پدر مادرش زندگی کنه ولی من خرابش کردم
من هنوزم اونو دوست دارم ولی نمیدونم
الان کجاست
چه بلایی سرش اومده
بی خیال افکار همیشگیم شدم
رفتم دستشویی و صورتمو شستم
لباس پوشیدم (تیشرتش و در آورده)
رفتم طبقه پایین
صبحانه درست کردم و راه افتادم به خونه ی
دوست دخترم (پشماتون ریخت اره یهو به سرم زد اینکار و کنم)
زنگ در و زدم
درو باز کرد علامت دوست دختر تهیونگ•
•سلام عشقم
_سلام
•چرا چند روز بهم سر نزدی
_کار داشتم
(تهیونگ لبشو گذاشت رو لب دختره و بوسید)
_نیازت دارم
(و خلاصه اره دیگه
اسمات نمینویسم چون گذارش میدین و پاک میشه)
•تهیونگ بچت و راضی کن میخوام پیش تو زندگی کنم
_من بهش نگفتم باهاتم
•انتخواب کن یا من یا اون
_باشه عزیزم بهش میگم توهم وسایلت و جم کن فردا میام دنبالت
از زبان راوی: تهیونگ بعدداز عشق بازی هاش رفت خونه پیش دال
@سلام بابا
_سلام بیا اینجا کارت دارم
@بله
_نگاه کن من با یک دختری تو رابطه هستم و قراره فردا بیاد پیش ما زندگی کنه باهاش درست برخورد کن اون جای مادرته
@ولی من نمیخوام به جز مامان کسی باهات باشه
_همین که گفتم رو حرفم حرف نزار (داد)
@باشه
پرش زمانی به فردا صبح
زنگ در خورد
تهیونگ رفت درو باز کرد
سجین و همراهی کرد داخل
_دال ایشون سجین هست دوست دخترم
@اها
_من میرم غذا درست کنم شمارو تنها میزارم
(رفت)
•نگاه کن من قرار نیست مامانت باشم پس رو من حساب نکن زیادم کنار من و تهیونگ نباش
@اوکی
پرش زمانی به یک ماه بعد
.........
چون دیر گذاشتم بیشتر نوشتم
ساعت ده شبه
بابا خوابه
امروز رفته بودم خونه دوستم دیدم چطوری مامانش باهاش خوب بود
همیشه به این فکر میکردم که
چرا فقط منم که مامانم
پیشم نیست
بابامم که هرچی بهش میگم درمورد مامان
بهم نمیگه من دلم میخواد اونو
ببینم هیچ وقت نمیبخشم که
من و ول کرد و رفت
همیشه خوابش و میبینم ولی چهرشو
نمیبینم فقط از پشت بغل بابامه
اشکام سرازیر شدن
سرم و گذاشتم رو بالشت و خوابیدم
ویو تهیونگ
داشتم خوابش و میدیدم
بازم مثل همیشه کل خاطراتمون اومد تو خوابم
که دال هم
میتونست مثل بقیه بچه ها
کنار پدر مادرش زندگی کنه ولی من خرابش کردم
من هنوزم اونو دوست دارم ولی نمیدونم
الان کجاست
چه بلایی سرش اومده
بی خیال افکار همیشگیم شدم
رفتم دستشویی و صورتمو شستم
لباس پوشیدم (تیشرتش و در آورده)
رفتم طبقه پایین
صبحانه درست کردم و راه افتادم به خونه ی
دوست دخترم (پشماتون ریخت اره یهو به سرم زد اینکار و کنم)
زنگ در و زدم
درو باز کرد علامت دوست دختر تهیونگ•
•سلام عشقم
_سلام
•چرا چند روز بهم سر نزدی
_کار داشتم
(تهیونگ لبشو گذاشت رو لب دختره و بوسید)
_نیازت دارم
(و خلاصه اره دیگه
اسمات نمینویسم چون گذارش میدین و پاک میشه)
•تهیونگ بچت و راضی کن میخوام پیش تو زندگی کنم
_من بهش نگفتم باهاتم
•انتخواب کن یا من یا اون
_باشه عزیزم بهش میگم توهم وسایلت و جم کن فردا میام دنبالت
از زبان راوی: تهیونگ بعدداز عشق بازی هاش رفت خونه پیش دال
@سلام بابا
_سلام بیا اینجا کارت دارم
@بله
_نگاه کن من با یک دختری تو رابطه هستم و قراره فردا بیاد پیش ما زندگی کنه باهاش درست برخورد کن اون جای مادرته
@ولی من نمیخوام به جز مامان کسی باهات باشه
_همین که گفتم رو حرفم حرف نزار (داد)
@باشه
پرش زمانی به فردا صبح
زنگ در خورد
تهیونگ رفت درو باز کرد
سجین و همراهی کرد داخل
_دال ایشون سجین هست دوست دخترم
@اها
_من میرم غذا درست کنم شمارو تنها میزارم
(رفت)
•نگاه کن من قرار نیست مامانت باشم پس رو من حساب نکن زیادم کنار من و تهیونگ نباش
@اوکی
پرش زمانی به یک ماه بعد
.........
چون دیر گذاشتم بیشتر نوشتم
۵.۵k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.