عشق در نگاه اول پارت23
( سلام بچه ها ببخشید دیر میزارم امتحان زبانم تازه تموم شده خیالم راحته امروز براتون چند پارت میزارم شما هم حمایت کنین دوستون دارم)
ویو ات
ساعت نه صبح بود کوک هنوز خواب بود پاشدم تو ایینه به خودم نگاه کردم صورتم شده بود کج زیر چشمام هم سیاه شده بود رفتم دستشویی و صورتم شستم
ات: مامان بابا چرا انقد زود ترکم کردین
۶ ماه بعد
ویو ات
از خواب بیدار شدم من الان دیگه خونه کوک زندگی میکنم ته وارث تمام ثروت بابام شده منو ته تصمیم گرفتیم دیگه ناراحت نباشیم و ی زندگی جدیدو شروع کنیم و کوک راستش من از شغل کوک خبر ندارم ولی بهرحال داریم با عشق زندگی میکنیم و مستر جئون هنوز ازم خواستگاری نکرده البته عجله ندارم تو این شیش ماه منو لونا هم باهم صمیمی تر شدیم من لونا رو به رزا معرفی کردم الان ما سه تا بهترین دوستای همیم لونا هم با کلی اصرار باباشو راضی کرد که تا با کوک بهم بزنه و باباش هم قبول کرد بابای کوک هم قبول کرده جیمین هم میشناسین دیگه اونم هر چند روز ی بار میاد بهمون سر میزنه
زمان حال
ات: از رو تخت بلند شدم کوک بازم نبود این چند وقت اصلا نیومده خونه ولی باهام در تماسه خودش گفته واسه کار رفته ماموریت مگه کارش چیی بیخیال رفتم کارای لازم رو کردم رفتم پایین و شروع کردم به خوردن صبحونه وای خدا چقد گشنم بود داشتم صبحانه میخوردم که گوشیم زنگ خورد لونا بود
ات: الو
لونا: سلام خره من
ات: سلام گاو
لونا: خره امروز میای بریم بار به رزا هم گفتم
ات: حالا ببینم چی میشه
لونا: حرف نباشه بیا دیگه لطفا
ات: باش بای
لونا: بای
پایان مکالمه
ویو ات
خداروشکر کوک خونه نیست مگرنه نمیزاشت برم
پرش زمانی ساعت 8 شب
لباسام رو پوشیدم لونا و رزا اومده بودن دنبالم لباسم زیاد باز نبود رفتیم بار زیاد الکل نخوردم چون حالم بد میشد ساعت یک شب بود بچه ها منو رسوندن خونه وارد خونه شدم همه جا تاریک بود فقط نور تلویزیون تو خونه بود یکم رفتم نزدیک دیدم اون....
ویو ات
ساعت نه صبح بود کوک هنوز خواب بود پاشدم تو ایینه به خودم نگاه کردم صورتم شده بود کج زیر چشمام هم سیاه شده بود رفتم دستشویی و صورتم شستم
ات: مامان بابا چرا انقد زود ترکم کردین
۶ ماه بعد
ویو ات
از خواب بیدار شدم من الان دیگه خونه کوک زندگی میکنم ته وارث تمام ثروت بابام شده منو ته تصمیم گرفتیم دیگه ناراحت نباشیم و ی زندگی جدیدو شروع کنیم و کوک راستش من از شغل کوک خبر ندارم ولی بهرحال داریم با عشق زندگی میکنیم و مستر جئون هنوز ازم خواستگاری نکرده البته عجله ندارم تو این شیش ماه منو لونا هم باهم صمیمی تر شدیم من لونا رو به رزا معرفی کردم الان ما سه تا بهترین دوستای همیم لونا هم با کلی اصرار باباشو راضی کرد که تا با کوک بهم بزنه و باباش هم قبول کرد بابای کوک هم قبول کرده جیمین هم میشناسین دیگه اونم هر چند روز ی بار میاد بهمون سر میزنه
زمان حال
ات: از رو تخت بلند شدم کوک بازم نبود این چند وقت اصلا نیومده خونه ولی باهام در تماسه خودش گفته واسه کار رفته ماموریت مگه کارش چیی بیخیال رفتم کارای لازم رو کردم رفتم پایین و شروع کردم به خوردن صبحونه وای خدا چقد گشنم بود داشتم صبحانه میخوردم که گوشیم زنگ خورد لونا بود
ات: الو
لونا: سلام خره من
ات: سلام گاو
لونا: خره امروز میای بریم بار به رزا هم گفتم
ات: حالا ببینم چی میشه
لونا: حرف نباشه بیا دیگه لطفا
ات: باش بای
لونا: بای
پایان مکالمه
ویو ات
خداروشکر کوک خونه نیست مگرنه نمیزاشت برم
پرش زمانی ساعت 8 شب
لباسام رو پوشیدم لونا و رزا اومده بودن دنبالم لباسم زیاد باز نبود رفتیم بار زیاد الکل نخوردم چون حالم بد میشد ساعت یک شب بود بچه ها منو رسوندن خونه وارد خونه شدم همه جا تاریک بود فقط نور تلویزیون تو خونه بود یکم رفتم نزدیک دیدم اون....
۸.۴k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.