پدر خوانده پارت ۱۵
ببینید چه ادمین گلیم سر موقع گذاشتم🥺🤣💙
ویو لوکا: ات یکم شرایطش بهتر شده گریه هاش کمتر شده امروز میبرمش کافه مورد علاقش ... رسیدیم و نشستیم سفارش دادیم
لوکا:شیر موز؟
ات:آره *خنده *
لوکا:الحق که شیر موز خوریاااا
ات:یاااا خو دوس دالمممم*خنده*
لوکا:جوون تو اصن برو با شیر موز شوهر کن
ات:لوکا
لوکا:جونم؟
ات:ممنونم که ولم نکردی پیشم موندی خیلی برام ارزش داری الان که میخندم بخاطر توئه*لبخند*
لوکا:برای خنده هات حاضرم همه کاری بکنم
ات:خوش به حال دوست دخترتاا یه پسر جنتلمن داره *خنده*
لوکا:راس میگیا ولی حیف دوسم نداره:)
ویو کوک: وضعیتم داغون شده بود هر روز توی اتاق ات میخوابیدم و لباساش رو بو میکشیدم رفتم کافه که یه قهوه بگیرم که ات و با لوکا دیدم داشتن میگفتن و میخندیدن واقعا چه فکری میکردم؟ دوستم داره هه جک شیرنیه رفتم جلو و دستمو روی میز گذاشتم
کوک:خوش میگذره؟*پوزخند *
ات:ب..بابا *بغض *
کوک:بچه ات چطوره؟ رفتی دکتر؟
لوکا:از جونش چی میخوای ؟
کوک:باید به تو حساب پس بدم؟
لوکا:بس نبود ادیت کردنش؟
ات:لوکا...میشه بریم؟*آستین شو میگیری*
کوک:آره بدو دلش میخواد یه دور زیرت باشه
لوکا:بس کن مرتیکه*عربده* چرا وقتی چیزی رو نمیدونی قضاوت میکنی؟
ات:لوکا بس کن لطفا
لوکا:بذار واقعیت رو بهش بگم .... تو با دستای خودت دخترتو بیرون کردی به جای اینکه بگی الان بیشتر بهم نیاز داره...فکر کردی واقعا حاملس؟
کوک:چی داری مگیی؟*داد*
لوکا:حقیقتو چیزی که تو نفهمیدی ات باردار نبود مسموم شده بود مسمویت غذایی
کوک: خود دکتر گفت چرا توجیح میکنییی؟*داد*
لوکا:توجیح نمیکنم اینم برگه نتایج
ویو کوک:راست میگفت ات.. اون باردار نبود من ... چیکار کردم؟بهش گفتم هرزه؟
لوکا:اون از تو انتظار داشت نگی حداقل تو وقتی تموم بچه های کلاس بهش میگن هرزه کتکش میزنن ازش متنفرن بهت گفتتتتتت؟
ویو لوکا:دست اتو گرفتم و یقه شو باز کردم
لوکا:میبینی؟ میبینی؟ دختر بدبخت اینا رو بهت نگفت نمی خواست نگران بشی وقتی تو راحت لالا میکردییییی این بدبخت گریه میکرد همه بخاطر اینکه مادر نداشت بهش میگفتن مادر جنده میدونستییییی؟
کوک:.م..من
ویو ات:چرا دارم گریه میکنم؟ مگه ولم نکرد؟ این اتفاقا همش مال گذشته نشستم کنار دیوار پاهامو جمع کردم و فقد التماس میکردم خیلی خیلی آروم جوری گه کسی صدامو نمیشنید و بعد سیاهی....
ویو لوکا: ات یکم شرایطش بهتر شده گریه هاش کمتر شده امروز میبرمش کافه مورد علاقش ... رسیدیم و نشستیم سفارش دادیم
لوکا:شیر موز؟
ات:آره *خنده *
لوکا:الحق که شیر موز خوریاااا
ات:یاااا خو دوس دالمممم*خنده*
لوکا:جوون تو اصن برو با شیر موز شوهر کن
ات:لوکا
لوکا:جونم؟
ات:ممنونم که ولم نکردی پیشم موندی خیلی برام ارزش داری الان که میخندم بخاطر توئه*لبخند*
لوکا:برای خنده هات حاضرم همه کاری بکنم
ات:خوش به حال دوست دخترتاا یه پسر جنتلمن داره *خنده*
لوکا:راس میگیا ولی حیف دوسم نداره:)
ویو کوک: وضعیتم داغون شده بود هر روز توی اتاق ات میخوابیدم و لباساش رو بو میکشیدم رفتم کافه که یه قهوه بگیرم که ات و با لوکا دیدم داشتن میگفتن و میخندیدن واقعا چه فکری میکردم؟ دوستم داره هه جک شیرنیه رفتم جلو و دستمو روی میز گذاشتم
کوک:خوش میگذره؟*پوزخند *
ات:ب..بابا *بغض *
کوک:بچه ات چطوره؟ رفتی دکتر؟
لوکا:از جونش چی میخوای ؟
کوک:باید به تو حساب پس بدم؟
لوکا:بس نبود ادیت کردنش؟
ات:لوکا...میشه بریم؟*آستین شو میگیری*
کوک:آره بدو دلش میخواد یه دور زیرت باشه
لوکا:بس کن مرتیکه*عربده* چرا وقتی چیزی رو نمیدونی قضاوت میکنی؟
ات:لوکا بس کن لطفا
لوکا:بذار واقعیت رو بهش بگم .... تو با دستای خودت دخترتو بیرون کردی به جای اینکه بگی الان بیشتر بهم نیاز داره...فکر کردی واقعا حاملس؟
کوک:چی داری مگیی؟*داد*
لوکا:حقیقتو چیزی که تو نفهمیدی ات باردار نبود مسموم شده بود مسمویت غذایی
کوک: خود دکتر گفت چرا توجیح میکنییی؟*داد*
لوکا:توجیح نمیکنم اینم برگه نتایج
ویو کوک:راست میگفت ات.. اون باردار نبود من ... چیکار کردم؟بهش گفتم هرزه؟
لوکا:اون از تو انتظار داشت نگی حداقل تو وقتی تموم بچه های کلاس بهش میگن هرزه کتکش میزنن ازش متنفرن بهت گفتتتتتت؟
ویو لوکا:دست اتو گرفتم و یقه شو باز کردم
لوکا:میبینی؟ میبینی؟ دختر بدبخت اینا رو بهت نگفت نمی خواست نگران بشی وقتی تو راحت لالا میکردییییی این بدبخت گریه میکرد همه بخاطر اینکه مادر نداشت بهش میگفتن مادر جنده میدونستییییی؟
کوک:.م..من
ویو ات:چرا دارم گریه میکنم؟ مگه ولم نکرد؟ این اتفاقا همش مال گذشته نشستم کنار دیوار پاهامو جمع کردم و فقد التماس میکردم خیلی خیلی آروم جوری گه کسی صدامو نمیشنید و بعد سیاهی....
۵۴.۵k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.