چشمان اربابم
پارت:13
ب دور و ورم نگاه کردم با اتفاقی ک دیروز افتاد تصور میکردم الان توی اتاق اون باشم اما توی ی اتاق جدید بودم
اروم بلند شدم زیر دلم هنوز هم درد میکرد ی حمام15 مینی گرفتم و سریع دراومدم و لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین برای کار
رفتم سمت اشپزخونه ک با صدای کسی ایستادم
+حالت خوبه(با پوزخند
برگشتم و سرم رو پایین گرفتم
-بله ارباب
+خوبه
خواست بره ک گفتم
-من چرا تویاتاق خودم بودم
برگشت سمتم و با حالت تمسخر گفت
+انتظار داشتی توی اتاق من باشی
و راهش رو کشید و رفت
اشک توی چشمام جمع شد
از همون اولم هم من فقط براش ی برده بودم
رفتم توی اشپزخونه تا غذا درست کنم
.
.
بعد از اماده شدن غذا روی صندلی نشسته بودم و توی فکر بودم
اون مرد راست میگفت منو وارد بازیش کرده و الان هم کم کم مثل ی اشغال پرتم میکنه بیرون
=هی دختر چرا جواب نمیدی
با صدای اجوما از فکر اومدم بیرون
-بله
=برو اتاق ارباب رو تمیز کن
بله چشمی گفتم و ب سمت اتاقش قدم برداشتم
.
.
داشتم میزش رو مرتب میکردم ک برگه ای توجهم رو جلب کرد
-شین یورا(مرده)
_کیم هانا(مرده)
-پارک اری(مرده)
_مین مایا(مرده)
و کلی اسم دیگه ک کنارش همه شوننوشته بود مرده ب غیر از یکی
-جانگ لونا(تیمارستان سئول)
اون توی تیمارستان بود بالای برگه رو خوندم
-برده های استفاده شده
اون روز هم روی اون برگه نوشته بود برده های استفاده شده
باید برم تیمارستان سئول میخام بفهمم چ خبره
با شنیدن صدای قدم های یکی سریع برگه رو گذاشتم سر جاش و از اتاق بیرون رفتم
+توی اتاق من چیکار داشتی
همونطور ک سرم پایین بود گفتم
-اجوما گفت بیام و اتاق شمارو مرتب کنم ارباب
+باشه
از کنارم رد شد و خواست بره توی اتاق ک حرف من پایساد و بهم نگاه کرد
-اگه اجازه بدین میخام برای فردا برم جایی
+کجا!؟
-سر قبر پدر و مادرم
+باشه برو اما فقط دو ساعت
مرسی ممنون
تعظیم کردم و سریع رفتم پایین
حتی اگ گیرم میوفتادم باید میفهمیدم داره چیکار میکنه
.
.
روی تختم نشسته بودم ک با صدای شکستن چیزی ایستادم و از اتاق رفتم بیرون
-ارباب
برگشت سمتم و گیج نگاهم کرد اون مست بود اجوما گفته بود ک ب راحتی مست نمیشه یعنی چ اتفاقی افتاده بود
داشت میوفتاد ک سریع رفتم سمتش
کل وزنش رو روی من انداخته بود منم با کلی بدبختی تونستم تا اتاقش ببرمش
روی تختش گذاشتمش و کفشش رو در اوردم
رفتم سراغ کتش و اون هم در اوردم
خواستم برم ک دستم رو گرفت
-چیزی لازم دارین ارباب
+اره
-چی
شرط:
لایک:۶۰
کامنت:۶۵[کامنت درست تکراری نه ی نفره هم سعی نکنید پرش کنید!]
[ادامش توی کامنتاست]
#فیک #جونگ_کوک #بی_تی_اس
ب دور و ورم نگاه کردم با اتفاقی ک دیروز افتاد تصور میکردم الان توی اتاق اون باشم اما توی ی اتاق جدید بودم
اروم بلند شدم زیر دلم هنوز هم درد میکرد ی حمام15 مینی گرفتم و سریع دراومدم و لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین برای کار
رفتم سمت اشپزخونه ک با صدای کسی ایستادم
+حالت خوبه(با پوزخند
برگشتم و سرم رو پایین گرفتم
-بله ارباب
+خوبه
خواست بره ک گفتم
-من چرا تویاتاق خودم بودم
برگشت سمتم و با حالت تمسخر گفت
+انتظار داشتی توی اتاق من باشی
و راهش رو کشید و رفت
اشک توی چشمام جمع شد
از همون اولم هم من فقط براش ی برده بودم
رفتم توی اشپزخونه تا غذا درست کنم
.
.
بعد از اماده شدن غذا روی صندلی نشسته بودم و توی فکر بودم
اون مرد راست میگفت منو وارد بازیش کرده و الان هم کم کم مثل ی اشغال پرتم میکنه بیرون
=هی دختر چرا جواب نمیدی
با صدای اجوما از فکر اومدم بیرون
-بله
=برو اتاق ارباب رو تمیز کن
بله چشمی گفتم و ب سمت اتاقش قدم برداشتم
.
.
داشتم میزش رو مرتب میکردم ک برگه ای توجهم رو جلب کرد
-شین یورا(مرده)
_کیم هانا(مرده)
-پارک اری(مرده)
_مین مایا(مرده)
و کلی اسم دیگه ک کنارش همه شوننوشته بود مرده ب غیر از یکی
-جانگ لونا(تیمارستان سئول)
اون توی تیمارستان بود بالای برگه رو خوندم
-برده های استفاده شده
اون روز هم روی اون برگه نوشته بود برده های استفاده شده
باید برم تیمارستان سئول میخام بفهمم چ خبره
با شنیدن صدای قدم های یکی سریع برگه رو گذاشتم سر جاش و از اتاق بیرون رفتم
+توی اتاق من چیکار داشتی
همونطور ک سرم پایین بود گفتم
-اجوما گفت بیام و اتاق شمارو مرتب کنم ارباب
+باشه
از کنارم رد شد و خواست بره توی اتاق ک حرف من پایساد و بهم نگاه کرد
-اگه اجازه بدین میخام برای فردا برم جایی
+کجا!؟
-سر قبر پدر و مادرم
+باشه برو اما فقط دو ساعت
مرسی ممنون
تعظیم کردم و سریع رفتم پایین
حتی اگ گیرم میوفتادم باید میفهمیدم داره چیکار میکنه
.
.
روی تختم نشسته بودم ک با صدای شکستن چیزی ایستادم و از اتاق رفتم بیرون
-ارباب
برگشت سمتم و گیج نگاهم کرد اون مست بود اجوما گفته بود ک ب راحتی مست نمیشه یعنی چ اتفاقی افتاده بود
داشت میوفتاد ک سریع رفتم سمتش
کل وزنش رو روی من انداخته بود منم با کلی بدبختی تونستم تا اتاقش ببرمش
روی تختش گذاشتمش و کفشش رو در اوردم
رفتم سراغ کتش و اون هم در اوردم
خواستم برم ک دستم رو گرفت
-چیزی لازم دارین ارباب
+اره
-چی
شرط:
لایک:۶۰
کامنت:۶۵[کامنت درست تکراری نه ی نفره هم سعی نکنید پرش کنید!]
[ادامش توی کامنتاست]
#فیک #جونگ_کوک #بی_تی_اس
۵۲.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.