ربطی نداره نه؟¡...میدونم :) taehyung's Little bunny7
اونا یکساعتی دنبال همزن گشتند ولی یادشون اومد خراب شده بود...ینی خرابش کرده بودن...
خب آره کوک شیر موز میخواست اما تهیونگ همشو خورده بود چون فکر میکرد اون پسر سهم خودشو خورده و دیگه نمیخواد ولی کوک بازم میخواست و اون موقع بود ک کوک عصبانی شد و سعی کرداونو سمت تهیونگ پرت کنه ک نتونست ولی بعد تهیونگ زحمتشو کشید و اونو نفله کردن :\\ شاید بگین اونروز ک تهیونگ هواسشو پرت کرده بو ک... ولی ازین اتفاق درس گرفته بود و خواست قبل از خرابی بعدی هواس موجود رو پرت کنه...
اون الان تو تعمیرگاه بود و اونا نمیدونستگ باید چکار کنن...
_خب ما ک بیکاریم! با دست هم میزنیم...
=باشه
گفتن و به سمت قاشقا رفتن دو دقیقه هم نگذشته بود ک تهیونگ خسته به موجود رو به روش ک خوشحال و با ذوق از همون اول داشت نگاهش میکرد نگاه کرد...
_هه...من ه...خستهه...شدم هه...
نفس نفس میزد تا الان ازین بیشتر کار نکرده بود
پس تصمیم گرفت همون خاگینه همیشگی رو درست کنه...
مهم نیته...نه؟!
اونا با خشحالی نهارشونو خوردن...
=بریم بازی!
_چی بازی؟
=لالایی...
از گفتن این حرف مطمئن نبود ولی میخواستش...
حس میکرد تهیونگ مث اون نیست...
_لالا...
خواست سوال کنه ک یادش اومد منظور از استلاح لالای چیه!...
تهیونگ با گونه های سرخ سرشو پایین انداخت...
خیلی وقت بود اینکارو نکرده بود و واقعا دیگه دلش تنگ شده بود و میخواست اونو به صورتی ک خودش میخواد اجرا کنه! ینی نه به زور مث ددی قبلیش...
_دنبالم بیا!
کوک با تعجب سرشو بالا آورد و با تهیونگی ک داشت به سرعت سمت اتاق خواب میرف مواجه شد و همراهش رفت
تهیونگ طوری ک معلوم بود منتظر همین حرف بود به سمت اون دیلدو صورتی رفت
اونا به طرز خیلی عجیبی ریلکس کاراشونو کردن بدون هیچ اتفاق خاصی!
کاملا معمولی کاراشونو آروم عین همه مردم ادامه دادن ولی این بار تهیونگ نزاشت حتی یه قطرا از اون شیرتوت فرنگی ها روی تخت بریزه اون تا تهش رو لیس میزد و اینجا کوک داشتیم ک هیچ عکس العملی غیر از خجالت کشیدن و جمع کردن صورتش نداشت...
اون دو تنها توی خونه ای تقریبا بزرگ و در اتاقی کوچیک ک تخت تقریبا بزرگی داشت بودن و درحال سکس کوچیک کیوتی بودن ک ناله های بچگانهی کوک به همراه خنده هایی از شادی ک هردو نفر توی صوتش همکاری داشتن توی فضا میپیچید!...
خب آره کوک شیر موز میخواست اما تهیونگ همشو خورده بود چون فکر میکرد اون پسر سهم خودشو خورده و دیگه نمیخواد ولی کوک بازم میخواست و اون موقع بود ک کوک عصبانی شد و سعی کرداونو سمت تهیونگ پرت کنه ک نتونست ولی بعد تهیونگ زحمتشو کشید و اونو نفله کردن :\\ شاید بگین اونروز ک تهیونگ هواسشو پرت کرده بو ک... ولی ازین اتفاق درس گرفته بود و خواست قبل از خرابی بعدی هواس موجود رو پرت کنه...
اون الان تو تعمیرگاه بود و اونا نمیدونستگ باید چکار کنن...
_خب ما ک بیکاریم! با دست هم میزنیم...
=باشه
گفتن و به سمت قاشقا رفتن دو دقیقه هم نگذشته بود ک تهیونگ خسته به موجود رو به روش ک خوشحال و با ذوق از همون اول داشت نگاهش میکرد نگاه کرد...
_هه...من ه...خستهه...شدم هه...
نفس نفس میزد تا الان ازین بیشتر کار نکرده بود
پس تصمیم گرفت همون خاگینه همیشگی رو درست کنه...
مهم نیته...نه؟!
اونا با خشحالی نهارشونو خوردن...
=بریم بازی!
_چی بازی؟
=لالایی...
از گفتن این حرف مطمئن نبود ولی میخواستش...
حس میکرد تهیونگ مث اون نیست...
_لالا...
خواست سوال کنه ک یادش اومد منظور از استلاح لالای چیه!...
تهیونگ با گونه های سرخ سرشو پایین انداخت...
خیلی وقت بود اینکارو نکرده بود و واقعا دیگه دلش تنگ شده بود و میخواست اونو به صورتی ک خودش میخواد اجرا کنه! ینی نه به زور مث ددی قبلیش...
_دنبالم بیا!
کوک با تعجب سرشو بالا آورد و با تهیونگی ک داشت به سرعت سمت اتاق خواب میرف مواجه شد و همراهش رفت
تهیونگ طوری ک معلوم بود منتظر همین حرف بود به سمت اون دیلدو صورتی رفت
اونا به طرز خیلی عجیبی ریلکس کاراشونو کردن بدون هیچ اتفاق خاصی!
کاملا معمولی کاراشونو آروم عین همه مردم ادامه دادن ولی این بار تهیونگ نزاشت حتی یه قطرا از اون شیرتوت فرنگی ها روی تخت بریزه اون تا تهش رو لیس میزد و اینجا کوک داشتیم ک هیچ عکس العملی غیر از خجالت کشیدن و جمع کردن صورتش نداشت...
اون دو تنها توی خونه ای تقریبا بزرگ و در اتاقی کوچیک ک تخت تقریبا بزرگی داشت بودن و درحال سکس کوچیک کیوتی بودن ک ناله های بچگانهی کوک به همراه خنده هایی از شادی ک هردو نفر توی صوتش همکاری داشتن توی فضا میپیچید!...
۶.۴k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.