نقاش سلطنتی •-•🧋🫐( چند پارتی )p⁴
.
.
از نظر تهیونگ اون زیادی نورانی بود! بین اون همه نظم و رسم و رسوم دست و پا گیر این بچه عجیب به نظر میرسید.... کمی بعد به جایی رسیده بودن که منظره شگفت انگیزی داشت! نمی دوست اون بچه اونو کجا اورده و اینجا اصلا کجاست ولی صحنه مقابلش بسیار دلنشین بود
تهیونگ « ا.. اینجا! خیلی قشنگه... ولی اینجا کجاست؟ چرا تا به حال اینجا رو ندیدم؟
نلی « باغ پروانه ها! زمانی که برادرم زنده بود همیشه به اینجا میومدیم
_بعد لبخند تلخی زد و نگاهش رو به غروب خورشید دوخت! عجیب بود اما تهیونگ دوست نداشت این حال گرفته رو از دوشیزه پر سروصدای چند دقیقه پیش ببینه..... حس عجیبی داشت! با صدای جزف جفتشون از رویا پردازی دست برداشتن و به طرف صدا برگشتن
جزف « شما اینجا.....
_نگاهش که به پیرهن نلی اوفتاد چشماش قد کلم گرد شد و تهیونگ نگران بود این پیرمرد بیچاره امروز سکته نکنه یا دست کم چشماش چپ نشه!
جزف « وای خدا این شگفت انگیزه! ارباب جوان کارتون بی نظیره....
تهیونگ « *لبخند.... این انعکاس روح دوشیزه جوانه که زیبا و بی نظیره
نلی « *سرخ شدن
_هیچ کدومشون از سوپرایز مهمانی امشب خبر نداشتن! نمیدونستن یه چشم خندان از دور نظاره گر اونهاست و امشب تقدیر چه اتفاقی براشون رقم زده
نلی « میلی پیشخدمت و البته دوست صمیمیم مدام قربون صدقه ام میرفت و میگفت خیلی خوشگل شدم ولی من فکرم درگیر نقاش بود! همون پسر خوشتیپ که اسمش تهیونگ بود.... چند ساعت پیش اتفاقی زمانی که ندیمه های فضول کاخ مشغول پچ پچ بودن متوجه شدم قراره امشب تصویر یکی از بانوان حاضر در این مهمانی رو بکشه! یعنی انتخابش کی بود؟ حتما بعدش اون دختر عاشقش میشد و پدر منم که شیفته ی این پسر شده بود با کمال میل دختر رو بهش میداد.... نمیدونم چرا از فکر این اتفاق قلبم تیر کشید! من هیچ نسبتی با اون ندارم چرا باید ناراحت بشم؟
تهیونگ « دوک و صاحب این قلمرو ابهت مخصوص خودش رو داشت.... پیرهن مردونه اشرافیش برق خاصی داشت و آویز های متصل به شونه هاش با هر حرکتش تکون میخوردن.... کمی روی صندلی جا به جا شد و بعد در حالی که فنجون چایش رو به لب هاش میرسوند گفت
دوک_پدر نلی « امشب هر کدوم از بانوان این جمع رو پسندیدی باید نقاشی اون بانو رو بکشی!
تهیونگ « چی؟ اما اخه چرا؟
دوک _پدر نلی « شما نقاش ماهری هستید جناب کیم... یقینا سلیقه خوبی هم دارید؛ پس به اتفاق سران این شهر شما مسئول انتخاب زیباترین دختر این شهر هستید
تهیونگ « چرا باید یه دختر انتخاب بشه؟
دوک _پدر نلی « این یه رسم قدیمیه! به احترام نیاکانمون باید انجامش بدیم جناب کیم
_از نظر تهیونگ این رسم کاملا مزخرف بود! زیبایی هیچ معیاری نداره..... اون به قلب ادمی برمیگرده!
.
از نظر تهیونگ اون زیادی نورانی بود! بین اون همه نظم و رسم و رسوم دست و پا گیر این بچه عجیب به نظر میرسید.... کمی بعد به جایی رسیده بودن که منظره شگفت انگیزی داشت! نمی دوست اون بچه اونو کجا اورده و اینجا اصلا کجاست ولی صحنه مقابلش بسیار دلنشین بود
تهیونگ « ا.. اینجا! خیلی قشنگه... ولی اینجا کجاست؟ چرا تا به حال اینجا رو ندیدم؟
نلی « باغ پروانه ها! زمانی که برادرم زنده بود همیشه به اینجا میومدیم
_بعد لبخند تلخی زد و نگاهش رو به غروب خورشید دوخت! عجیب بود اما تهیونگ دوست نداشت این حال گرفته رو از دوشیزه پر سروصدای چند دقیقه پیش ببینه..... حس عجیبی داشت! با صدای جزف جفتشون از رویا پردازی دست برداشتن و به طرف صدا برگشتن
جزف « شما اینجا.....
_نگاهش که به پیرهن نلی اوفتاد چشماش قد کلم گرد شد و تهیونگ نگران بود این پیرمرد بیچاره امروز سکته نکنه یا دست کم چشماش چپ نشه!
جزف « وای خدا این شگفت انگیزه! ارباب جوان کارتون بی نظیره....
تهیونگ « *لبخند.... این انعکاس روح دوشیزه جوانه که زیبا و بی نظیره
نلی « *سرخ شدن
_هیچ کدومشون از سوپرایز مهمانی امشب خبر نداشتن! نمیدونستن یه چشم خندان از دور نظاره گر اونهاست و امشب تقدیر چه اتفاقی براشون رقم زده
نلی « میلی پیشخدمت و البته دوست صمیمیم مدام قربون صدقه ام میرفت و میگفت خیلی خوشگل شدم ولی من فکرم درگیر نقاش بود! همون پسر خوشتیپ که اسمش تهیونگ بود.... چند ساعت پیش اتفاقی زمانی که ندیمه های فضول کاخ مشغول پچ پچ بودن متوجه شدم قراره امشب تصویر یکی از بانوان حاضر در این مهمانی رو بکشه! یعنی انتخابش کی بود؟ حتما بعدش اون دختر عاشقش میشد و پدر منم که شیفته ی این پسر شده بود با کمال میل دختر رو بهش میداد.... نمیدونم چرا از فکر این اتفاق قلبم تیر کشید! من هیچ نسبتی با اون ندارم چرا باید ناراحت بشم؟
تهیونگ « دوک و صاحب این قلمرو ابهت مخصوص خودش رو داشت.... پیرهن مردونه اشرافیش برق خاصی داشت و آویز های متصل به شونه هاش با هر حرکتش تکون میخوردن.... کمی روی صندلی جا به جا شد و بعد در حالی که فنجون چایش رو به لب هاش میرسوند گفت
دوک_پدر نلی « امشب هر کدوم از بانوان این جمع رو پسندیدی باید نقاشی اون بانو رو بکشی!
تهیونگ « چی؟ اما اخه چرا؟
دوک _پدر نلی « شما نقاش ماهری هستید جناب کیم... یقینا سلیقه خوبی هم دارید؛ پس به اتفاق سران این شهر شما مسئول انتخاب زیباترین دختر این شهر هستید
تهیونگ « چرا باید یه دختر انتخاب بشه؟
دوک _پدر نلی « این یه رسم قدیمیه! به احترام نیاکانمون باید انجامش بدیم جناب کیم
_از نظر تهیونگ این رسم کاملا مزخرف بود! زیبایی هیچ معیاری نداره..... اون به قلب ادمی برمیگرده!
۲۸.۰k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.