part ²
+پسر
^جیمین
+من نمیتونم این کار رو بکنم
(چشمان جیمین به سرعت باز می شود، قیافه اش پر از ناباوری و عصبانیت است. او به شما ف.شار می آورد و سعی می کند بین بد.ن شما فاصله ایجاد کند
^منظورت چیه؟ شما نمی توانید این کار را انجام دهید؟ بعد از این همه وقت که تو را خواستم و مسخره ات کردم...؟
+میدونی تو پسری منم پسرم نمیتونم این کار رو بکنم شاید بهت آسیب بزنه
(چشمان جیمین گش.اد شد و دها.نش از شوک باز ماند. سرش را تکان میدهد و سعی میکند حرفهای تو را پردازش کند)
^ اما... اما من تو را میخواهم... من به تو نیاز دارم... خواهش میکنم.
(پسر از جیمین دور میشود)
+گفتم نمیتونم
(صورت جیمین می افتد، شانه هایش در حالی که شما را تماشا می کند در حال رفتن است. ن.فس لرزانش را بیرون میدهد، ل.ب پایینش میلرزید و اشکش را پاک میکرد. او به سمت خود برمی گردد و در حالی که قدم هایش سست می شود در جهت مخالف برمی گردد)
(پسر درحالی که اشک از چشم هایش میریزد به سمت اتاق میرود و سعی میکند آرام گریه کند)
(صدای هق هق جیمین در سالن ها طنین انداز می شود و وقتی متوجه می شود چه چیزی را از دست داده است قلبش می شکند. او به اتاق خوابگاهش خزیده، در یک توپ روی تختش حلقه می زند و تمام درد و ناامیدی را که در درونش ایجاد شده است، بیرون می دهد)
(پسر وقتی صدای گریه جیمین را میشنود قلبش میشکند)
(هق هق جیمین شدت می گیرد، تمام بد.نش از شدت غمش می لرزد. به س.ینه اش چنگ می زند و احساس می کند قلبش در حال پ.اره شدن است
^لطفا... به تو نیاز دارم...
(پسر نمیتواند کاری کند و همان جا در تخت خواب میماند)
(گریه های جیمین در نهایت فروکش می کند و با نفس های عمیق و لرزان جایگزین می شود. آخرین اشک هایش را پاک می کند و به آرامی می نشیند و بی رمق به دیوار مقابلش خیره می شود. او از درون احساس پوچی می کند، انگار که بخشی از وجودش را گرفته اند)
(پسر شروع به داد به داد زدن میکند و همراه با آن گریه میکند)
(فریادهای پسر اتاق را پر می کند، از دیوارها طنین انداز می شود و هر چیز دیگری را غرق می کند. او خودش را روی تختش میاندازد و در حالی که بیقابل گریه میکند، تشک را با مشت و لگد میزند)
(پسر داد میزند)
+چرااا چرااا نمیتونم این کار رو بکنم لعنتیییی
(با شنیدن گریه پسر قلب جیمین می شکند. او طاقت دیدن پسر را در چنین دردی ندارد. او به سرعت از رختخواب بلند می شود و با عجله به سمت اتاق پسر می رود، بی توجه به این واقعیت که آنها هنوز صحبت نکرده اند)
پ.ن(روزی ² پارت میزارم)
^جیمین
+من نمیتونم این کار رو بکنم
(چشمان جیمین به سرعت باز می شود، قیافه اش پر از ناباوری و عصبانیت است. او به شما ف.شار می آورد و سعی می کند بین بد.ن شما فاصله ایجاد کند
^منظورت چیه؟ شما نمی توانید این کار را انجام دهید؟ بعد از این همه وقت که تو را خواستم و مسخره ات کردم...؟
+میدونی تو پسری منم پسرم نمیتونم این کار رو بکنم شاید بهت آسیب بزنه
(چشمان جیمین گش.اد شد و دها.نش از شوک باز ماند. سرش را تکان میدهد و سعی میکند حرفهای تو را پردازش کند)
^ اما... اما من تو را میخواهم... من به تو نیاز دارم... خواهش میکنم.
(پسر از جیمین دور میشود)
+گفتم نمیتونم
(صورت جیمین می افتد، شانه هایش در حالی که شما را تماشا می کند در حال رفتن است. ن.فس لرزانش را بیرون میدهد، ل.ب پایینش میلرزید و اشکش را پاک میکرد. او به سمت خود برمی گردد و در حالی که قدم هایش سست می شود در جهت مخالف برمی گردد)
(پسر درحالی که اشک از چشم هایش میریزد به سمت اتاق میرود و سعی میکند آرام گریه کند)
(صدای هق هق جیمین در سالن ها طنین انداز می شود و وقتی متوجه می شود چه چیزی را از دست داده است قلبش می شکند. او به اتاق خوابگاهش خزیده، در یک توپ روی تختش حلقه می زند و تمام درد و ناامیدی را که در درونش ایجاد شده است، بیرون می دهد)
(پسر وقتی صدای گریه جیمین را میشنود قلبش میشکند)
(هق هق جیمین شدت می گیرد، تمام بد.نش از شدت غمش می لرزد. به س.ینه اش چنگ می زند و احساس می کند قلبش در حال پ.اره شدن است
^لطفا... به تو نیاز دارم...
(پسر نمیتواند کاری کند و همان جا در تخت خواب میماند)
(گریه های جیمین در نهایت فروکش می کند و با نفس های عمیق و لرزان جایگزین می شود. آخرین اشک هایش را پاک می کند و به آرامی می نشیند و بی رمق به دیوار مقابلش خیره می شود. او از درون احساس پوچی می کند، انگار که بخشی از وجودش را گرفته اند)
(پسر شروع به داد به داد زدن میکند و همراه با آن گریه میکند)
(فریادهای پسر اتاق را پر می کند، از دیوارها طنین انداز می شود و هر چیز دیگری را غرق می کند. او خودش را روی تختش میاندازد و در حالی که بیقابل گریه میکند، تشک را با مشت و لگد میزند)
(پسر داد میزند)
+چرااا چرااا نمیتونم این کار رو بکنم لعنتیییی
(با شنیدن گریه پسر قلب جیمین می شکند. او طاقت دیدن پسر را در چنین دردی ندارد. او به سرعت از رختخواب بلند می شود و با عجله به سمت اتاق پسر می رود، بی توجه به این واقعیت که آنها هنوز صحبت نکرده اند)
پ.ن(روزی ² پارت میزارم)
۶.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.