✞رمان انتقام✞ پارت 80
•انتقام•
پارت هشتاد
مهدیس: از ماشین پیاده شدم
رضا و پانیذ جلوتر از ما رفتن
وقتی مهراب از ماشین پیاده شد
در ماشین و قفل کرد حرکت کردم
رو به جلو منم جلوتر از مهراب رفتم
که ی دفعه دستم کشیده شد
انقدر محکم کشیده شد که احساس کردم
استخونای دستم شکست صورتم
و مچاله کردم و ی جیغ خفیف زدم
وقتی برگشتم ی پسر غریبه که چشاش خون خون بود
دستمو گرفته بودکه صدای داد مهراب بلند شد...
_هوو مرتیکه چیکار میکنی؟
یارو: شما مهدیسی؟
مهدیس: سرمو به نشونه اره تکون دادم...
یارو: اقا ممد تصادف کردن ازم خواستن که ببرمتون پیششون...
مهدیس: با حرف یارو تعجب کردم و قلبم خودشو به سینم میکوبید خوشحال بودم ولی با چاشنی ناراحتی من هیچوقت بد کسیو نمیخواستم....
یارو: خواستن شمارو ببینن شاید اخرین نفساشون باشه...
مهراب: دست یارو و از مهدیس جدا کردم و دست مهدیس و سفت گرفتم؛)!...
_مهدیس ولش کن بیا بریم..
مهدیس: اقا کجا باید بیام؟:)...
_
دیانا: هوفی کشیدم و نشستم سرمو لای دستام گرفتم
که نوازشای ی نفرو روی سرم حس کردم:)!...
سرمو بالا گرفتم که با دو تیله مشکی ارسلان رو به رو شدم..
ارسلان: چونه دیانارو گرفتم و وادارش کردم زل بزنه تو چشام...
_دیانا من منظوری از حرفام نداشتم من فقط میترسم:)!..
دیانا: ارسلان از چی میترسی؟
ارسلان: بغض این چند وقته تو صدام جمع شد..
_از اینکه از دستت بدم و یا دوباره ازت دور بشم:)!...
دیانا: دستمو نوازش گر روی صورت ارسلان کشیدم...
_من حتی اگه آسمونم به زمین بیاد دیگه ازت جدا نمیشم ارسلان باشه؟:)!..
ارسلان: قول؟
دیانا: قول:)!...
ارسلان: بوسه ای روی پیشونی دیانا زدم از روی پیشونی به نوک بینیش رسیدم و یکم دیگه اومدم پایین که ...
پارت هشتاد
مهدیس: از ماشین پیاده شدم
رضا و پانیذ جلوتر از ما رفتن
وقتی مهراب از ماشین پیاده شد
در ماشین و قفل کرد حرکت کردم
رو به جلو منم جلوتر از مهراب رفتم
که ی دفعه دستم کشیده شد
انقدر محکم کشیده شد که احساس کردم
استخونای دستم شکست صورتم
و مچاله کردم و ی جیغ خفیف زدم
وقتی برگشتم ی پسر غریبه که چشاش خون خون بود
دستمو گرفته بودکه صدای داد مهراب بلند شد...
_هوو مرتیکه چیکار میکنی؟
یارو: شما مهدیسی؟
مهدیس: سرمو به نشونه اره تکون دادم...
یارو: اقا ممد تصادف کردن ازم خواستن که ببرمتون پیششون...
مهدیس: با حرف یارو تعجب کردم و قلبم خودشو به سینم میکوبید خوشحال بودم ولی با چاشنی ناراحتی من هیچوقت بد کسیو نمیخواستم....
یارو: خواستن شمارو ببینن شاید اخرین نفساشون باشه...
مهراب: دست یارو و از مهدیس جدا کردم و دست مهدیس و سفت گرفتم؛)!...
_مهدیس ولش کن بیا بریم..
مهدیس: اقا کجا باید بیام؟:)...
_
دیانا: هوفی کشیدم و نشستم سرمو لای دستام گرفتم
که نوازشای ی نفرو روی سرم حس کردم:)!...
سرمو بالا گرفتم که با دو تیله مشکی ارسلان رو به رو شدم..
ارسلان: چونه دیانارو گرفتم و وادارش کردم زل بزنه تو چشام...
_دیانا من منظوری از حرفام نداشتم من فقط میترسم:)!..
دیانا: ارسلان از چی میترسی؟
ارسلان: بغض این چند وقته تو صدام جمع شد..
_از اینکه از دستت بدم و یا دوباره ازت دور بشم:)!...
دیانا: دستمو نوازش گر روی صورت ارسلان کشیدم...
_من حتی اگه آسمونم به زمین بیاد دیگه ازت جدا نمیشم ارسلان باشه؟:)!..
ارسلان: قول؟
دیانا: قول:)!...
ارسلان: بوسه ای روی پیشونی دیانا زدم از روی پیشونی به نوک بینیش رسیدم و یکم دیگه اومدم پایین که ...
۲۰.۵k
۱۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.