پارت هشتم

از زبان ا.ت
صبح بیدار شدم دیدم بغل یونگی ام بغلش خیلی گرم بود ولی من اینجا چیکار میکنم که یهدفعه یاد دیشب افتادم یه لبخند اومد رو لبم که حس کردم یونگی داره تکون میخوره چشماش و باز کرد
یونگی:آه بیب از کیه بیداری؟(صدای به شدت بم اونایی که پسرا بیدار میشن حرف میزنن اونشکلی)
ا.ت:تازه بیدار شدم
بلند شدم رفتم اتاق خودم کارم و کردم لباسام و عوض کردم رفتم پایین دیدم همه بیدارن(بچه ها بازم میگم پسرا با دوتا دخترا تو یه عمارت زندگی میکنن که بعدا خونه هاشون از هم جدا میشه)
رفتیم صبحونه خوردیم و نشستیم بازی کردیم و فیلم دیدیم که یدفعه تهیونگ گفت
تهیونگ:بچه ها بریم استخر
همه:اوکیییی
رفتیم استخر ولی من و یونا لبه استخر نشستیم طوری که فقط پاهامون تو آب بود داشتیم با هم حرف میزدیم و من کل موضوع دیشب و بهش گفتم که حس کردم یکی دستاش و گذاشته رواهام نگاه کردم دیدم یونگی بود دستاش و گذاشته رو پاهام ولی پشتش به منه(امیدوارم فهمیده باشید چه شکلی میگم😁)منم دستام و رو سرش کشیدم و ادامه حرفم و با یونا زدیم پسرا تا شب تد استخر بودن و خلاصه خیلی خوش گذشت که یه دفعه یونا یه پیشنهاد داد


به نظرتون پیشنهادش چی بود؟
بچه ها لایک کنید دیگه🥺