پارت³³~
همش تقصیر منه....هق ....تو....تو رفتی و من و تنها گذاشتی ...تو قول دادی که برای من باشی....قول دادی که گلمو ازم نگیری ....ولی گرفتی ....تو رفتی با گلت ...حالا من بدون تو چیکار کنم هااااا....هق...چرا جوابمو نمیدی...
جیمین روز ها روز ها میومد سر اون قبر و نگاش میکرد اون روز اخرین باری بود که گریه کرد ...دیگ نخواست گریه کن ...فقط خواست انتقام بگیره ...اتقام مرگ پدر و مادرش و انتقام مرگ لناشو.....
فلش بک به حال
جیمین: مامانم....گفت مراقب لنا باشم .....مراقب گلم باشم اما نبودم بهم گفتن مردهههه..
ا/ت : من نمردممم....بیا ببین این ..این همون پلاکیه که تو به من دادی...ن؟...این گل منههه ...
جیمین: ولی....ولی اون قبر
ا/ت: همش دورغ بود ...عموی من ...من اصلا عمو ندارم ....اون مرتیکه من و تو پرورشگاه گذاشت...تا بتونه همه دارایی های که به من میرسه رو بالا بکشه ....حالا میفهمم ...چه بلایی سر پدر و مادر اومد ...اون عوضی وقتی من و گذاشت پرورشگاه ..هیچی راجب تو بهم نگفت ...نگفت مرده ای ...نگفت زنده ایی ...منم یه بچه ای که فقط ۸ سال داشت چطور باید تو رو یادمم میموند هاااا(باداد) چن سال که از اون ماجرا گذشت دلیل وجودم تو این پرورشگاه و نمیدونستم دلیل وجود این گردنبندم تو گردنمو نمیدونستم ....فقط....فقط بهش عادت کرده بودم.......اقای پارک جیمین تو...تو بلا های زیادی سر من اوردی ..من..من همه اونارو وقتی اینو فهمیدم بخشیدم ولی ...یه چیز ...یه چیز و نمیبخشم ...اونم قولی بود که بهم دادی و...بهش عمل نکردی ...
داشتی میرفتی که از اتاق بری بیرون که جیمین دستت و گرفت ....
جیمین: لنا....نرو...دوباره تنهام نزار
ا/ت:تو...تو من و تنها گذاشتی .....فرق من با تو اینکه من تونستم از گلم مراقبت کنم....ولی تو.....ن
بعد دستت و از دست جیمین کشیدی بیرون از در اتاق زدی بیرون ...فقط ااشتی اشک میرختی و راه میرفتی....مقصد خواستی نداشتی فقط میرفتی ...طبق عادت بچگیت تا گل نمیدیدی اروم نمی شدی ...رفتی تو سالن ....بی توجه به اطرافت از در بزگ سالن زدی بیرون ...داشتی خفه میشدی از این همه درد از بغض که تو گلوت گیر کرده بود ...دلت هوای ازاد می خواست رفتی تو حیاط قدم زدی ...اما حالت بهتر نشد می خواستی از این عمارت کوفتی بزنی بیرون ...رفتی سمت در اصلی باغ ...نگهبانی اونجا نبود سریع از در گذشتی و افتادی تو خیابون اصلی ...هیچ خونه ای اون اطراف نبود فقط جاده و جنگل بود ....نمیدونستی داری کجا میری ....خط جاده رو گرفتی و رفتی....
فلش بک پیش جیمین
جیمین افتاده بود رو زمین و هیچی نمیگفت ...به کارش فک میکرد به بلاهایی که سر ا/ت اورده بود ...به لایی که میخواست سر بچه اش بیار با خودش میگفت شاید ا/ت یکم فرصت میخواد ....شاید الان خشمشبه عشقش پیروز بشه ...بهتر یه چند وقت اروم باشه .....
با این فکر از جاش بلند شد...
کامنت پلیز😁😐
جیمین روز ها روز ها میومد سر اون قبر و نگاش میکرد اون روز اخرین باری بود که گریه کرد ...دیگ نخواست گریه کن ...فقط خواست انتقام بگیره ...اتقام مرگ پدر و مادرش و انتقام مرگ لناشو.....
فلش بک به حال
جیمین: مامانم....گفت مراقب لنا باشم .....مراقب گلم باشم اما نبودم بهم گفتن مردهههه..
ا/ت : من نمردممم....بیا ببین این ..این همون پلاکیه که تو به من دادی...ن؟...این گل منههه ...
جیمین: ولی....ولی اون قبر
ا/ت: همش دورغ بود ...عموی من ...من اصلا عمو ندارم ....اون مرتیکه من و تو پرورشگاه گذاشت...تا بتونه همه دارایی های که به من میرسه رو بالا بکشه ....حالا میفهمم ...چه بلایی سر پدر و مادر اومد ...اون عوضی وقتی من و گذاشت پرورشگاه ..هیچی راجب تو بهم نگفت ...نگفت مرده ای ...نگفت زنده ایی ...منم یه بچه ای که فقط ۸ سال داشت چطور باید تو رو یادمم میموند هاااا(باداد) چن سال که از اون ماجرا گذشت دلیل وجودم تو این پرورشگاه و نمیدونستم دلیل وجود این گردنبندم تو گردنمو نمیدونستم ....فقط....فقط بهش عادت کرده بودم.......اقای پارک جیمین تو...تو بلا های زیادی سر من اوردی ..من..من همه اونارو وقتی اینو فهمیدم بخشیدم ولی ...یه چیز ...یه چیز و نمیبخشم ...اونم قولی بود که بهم دادی و...بهش عمل نکردی ...
داشتی میرفتی که از اتاق بری بیرون که جیمین دستت و گرفت ....
جیمین: لنا....نرو...دوباره تنهام نزار
ا/ت:تو...تو من و تنها گذاشتی .....فرق من با تو اینکه من تونستم از گلم مراقبت کنم....ولی تو.....ن
بعد دستت و از دست جیمین کشیدی بیرون از در اتاق زدی بیرون ...فقط ااشتی اشک میرختی و راه میرفتی....مقصد خواستی نداشتی فقط میرفتی ...طبق عادت بچگیت تا گل نمیدیدی اروم نمی شدی ...رفتی تو سالن ....بی توجه به اطرافت از در بزگ سالن زدی بیرون ...داشتی خفه میشدی از این همه درد از بغض که تو گلوت گیر کرده بود ...دلت هوای ازاد می خواست رفتی تو حیاط قدم زدی ...اما حالت بهتر نشد می خواستی از این عمارت کوفتی بزنی بیرون ...رفتی سمت در اصلی باغ ...نگهبانی اونجا نبود سریع از در گذشتی و افتادی تو خیابون اصلی ...هیچ خونه ای اون اطراف نبود فقط جاده و جنگل بود ....نمیدونستی داری کجا میری ....خط جاده رو گرفتی و رفتی....
فلش بک پیش جیمین
جیمین افتاده بود رو زمین و هیچی نمیگفت ...به کارش فک میکرد به بلاهایی که سر ا/ت اورده بود ...به لایی که میخواست سر بچه اش بیار با خودش میگفت شاید ا/ت یکم فرصت میخواد ....شاید الان خشمشبه عشقش پیروز بشه ...بهتر یه چند وقت اروم باشه .....
با این فکر از جاش بلند شد...
کامنت پلیز😁😐
۷۸.۰k
۱۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.