پارت ۹
از زبا کنیا ₩
جیمین گفت ( برو اتاق شوگا و کرواتش رو بیار ...)
گفتم ( امکان نداره... اصلا)
جیمین گفت( باشه پس گوشیتو بده
گفتم ( نه نه! اصلا الان میرم میارمش)
بلند شدم و رفتم طبقه یا بالا. رسیدم رم در اتاق شوگا و درو باز کردم. به سمت چپ خوابیده بود و پتو روی سرش بود. رفتم نزدیک تر و پتو رو از روی سرش بر داشتم. یه بلوز مشکی با یه کروات قرمز پوشیده بود. توی دلم گفتم ( آخه کدوم خری توی خونه کروات میبنده)
کرواتش رفته بود توی لباسش و مجبور شدم ۴ تا دکمه لباسش رو باز کنم . یهو به بدنش خیره شدم. خیییلییی سفید بود . تا خاستم کرواتش رو باز کنم مچ دستمو گرفت و با یه حرکت روم خیمه زود و گفت ( دقیقاً چه غلطی میکنی؟)
با لکنت گفتم ( هی ... هیچی)
گفت ( آره تو راس میگی. اوکی ...منم میام توی اتاقت بعد لباست رو در میارم و بعدش میگم هیچ کاری نمیکنم. باور میکنی آیا؟)
گفتم (واقعا منظور بدی نداشتنم. داشتیم بازی میکردیم که من شجاعت رو انتخاب کردم و قرار شدم کرواتت رو ببرم و الانم بدبختانه اینجام)
آهی کشید و از روم بلند شد و گفت
(برو بیرون ...الان)
بعد کرواتش رو داد بهم و ادامه داد ( آخرین بارت باشه ای بازی رو میکنی)
سرم رو تکون دادم و گم شدم بیرون. نفس عمیقی کشیدم و رفتم طبقه پایین و کروات رو گذاشتم روی میز و گفتم ( اینم از این ... البته نزدیک بود به چوخ برم)
همه هم که داشتم ریسه میرفتن گفتن ( آفریییین... خیلی شجاعی
گفتم ( برو بابا .... مرض بگیرین)
بعدم بقیه بازی رو ادامه دادیم . ساعت ۸ شب شد. سفره شام رو آجوما چید و شوگا هم برای شام اومد پایین. پسرا هم شوخیشون گل کرده بود شروع کردن به زر زدن
جین گفت ( ببینم شوگا وقتی خواب بود چیزی حس نکردی؟) و شیشه پاکنی خندید
شوگا گفت ( فک کنم یه گربه سعی داشت منو کالبد شکافی کنه)
پسرا هم که پاره شده بودن فقط میخندیدن.... منم که اینجوری😒 نگاشون. میکردم. جیمین گفت ( قرار بود فقط کرواتش رو بیاری. چیکار کردی شیطون؟؟؟)
گفتم ( یااااا... نیشت رو ببند عنتر. اون مغز منحرفت رو پاک سازی کن . هیچکاری نکردم اسکل)
شوگا گفت ( آره... برای همین قشنگ منو دید میزدی؟)
گفتم ( تمومش کن دیگهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه)
دیگه کسی چیزی نگفت و شامو تموم کردیم. ساعت ۱۲ شب بود و همه رفتیم کَپیدیم.........
//// صبح روز بعد ساعت ۱ ظهر
جیمین گفت ( برو اتاق شوگا و کرواتش رو بیار ...)
گفتم ( امکان نداره... اصلا)
جیمین گفت( باشه پس گوشیتو بده
گفتم ( نه نه! اصلا الان میرم میارمش)
بلند شدم و رفتم طبقه یا بالا. رسیدم رم در اتاق شوگا و درو باز کردم. به سمت چپ خوابیده بود و پتو روی سرش بود. رفتم نزدیک تر و پتو رو از روی سرش بر داشتم. یه بلوز مشکی با یه کروات قرمز پوشیده بود. توی دلم گفتم ( آخه کدوم خری توی خونه کروات میبنده)
کرواتش رفته بود توی لباسش و مجبور شدم ۴ تا دکمه لباسش رو باز کنم . یهو به بدنش خیره شدم. خیییلییی سفید بود . تا خاستم کرواتش رو باز کنم مچ دستمو گرفت و با یه حرکت روم خیمه زود و گفت ( دقیقاً چه غلطی میکنی؟)
با لکنت گفتم ( هی ... هیچی)
گفت ( آره تو راس میگی. اوکی ...منم میام توی اتاقت بعد لباست رو در میارم و بعدش میگم هیچ کاری نمیکنم. باور میکنی آیا؟)
گفتم (واقعا منظور بدی نداشتنم. داشتیم بازی میکردیم که من شجاعت رو انتخاب کردم و قرار شدم کرواتت رو ببرم و الانم بدبختانه اینجام)
آهی کشید و از روم بلند شد و گفت
(برو بیرون ...الان)
بعد کرواتش رو داد بهم و ادامه داد ( آخرین بارت باشه ای بازی رو میکنی)
سرم رو تکون دادم و گم شدم بیرون. نفس عمیقی کشیدم و رفتم طبقه پایین و کروات رو گذاشتم روی میز و گفتم ( اینم از این ... البته نزدیک بود به چوخ برم)
همه هم که داشتم ریسه میرفتن گفتن ( آفریییین... خیلی شجاعی
گفتم ( برو بابا .... مرض بگیرین)
بعدم بقیه بازی رو ادامه دادیم . ساعت ۸ شب شد. سفره شام رو آجوما چید و شوگا هم برای شام اومد پایین. پسرا هم شوخیشون گل کرده بود شروع کردن به زر زدن
جین گفت ( ببینم شوگا وقتی خواب بود چیزی حس نکردی؟) و شیشه پاکنی خندید
شوگا گفت ( فک کنم یه گربه سعی داشت منو کالبد شکافی کنه)
پسرا هم که پاره شده بودن فقط میخندیدن.... منم که اینجوری😒 نگاشون. میکردم. جیمین گفت ( قرار بود فقط کرواتش رو بیاری. چیکار کردی شیطون؟؟؟)
گفتم ( یااااا... نیشت رو ببند عنتر. اون مغز منحرفت رو پاک سازی کن . هیچکاری نکردم اسکل)
شوگا گفت ( آره... برای همین قشنگ منو دید میزدی؟)
گفتم ( تمومش کن دیگهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه)
دیگه کسی چیزی نگفت و شامو تموم کردیم. ساعت ۱۲ شب بود و همه رفتیم کَپیدیم.........
//// صبح روز بعد ساعت ۱ ظهر
۲۸.۰k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.