بی رحم تر از همه/پارت18
از زبان تهیونگ:
دو هفته ای میگذره از اینکه هایون اینجا پیش ماست خیلی باهاش تیراندازی تمرین کردم که از مهارتش مطمئن بشم و فهمیدم که اون فوق العادس حرف نداره چون به شوگا هیونگ نگفتم که هایون پلیسه بنابراین باید تظاهر میکردم که دارم یادش میدم جونگکوک انقد سماجت به خرج داد تا بلاخره منو جیمین قضیه رو بهش گفتیم؛ هایون چون پلیسه پس قطعا مهارت جسمانیشم خوبه و رزمی بلده ولی باید امتحانش کنم ببینم چه نوع ورزشی بلده باید ماهیچه هاش بخاطر بیارن مهارتشونو؛ چن تا ورزش رزمی باهاش انجام دادم بلد نبود ولی از بس باهوشه میتونست از خودش دفاع کنه که نزنمش اما بلاخره تونستم مهارتش رو تو ورزش پیدا کنم... پارکور رو خیلی خوب بلد بود موقع فهمیدنش لبخندی به لبم اومد ولی نذاشتم هایون اینو ببینه چون خود هایون روشو به من کرد و گفت: من چطوری این ورزشو بلدم؟ یعنی قبل فراموشی گرفتنم کار کردم؟
تهیونگ: لابد کردی که بلدی
تو این مدت یکم به هایون نزدیک شده بودم برای همین به حرفم گوش میکرد و بهم اعتماد کرده بود با اینکه حالم به هم میخورد از لاس زدن ولی گاهی باید انجامش میدادم تا بتونم با هایون ارتباط بگیرم یه دختر هرچقدم باهوش و زرنگ باشه وقتی دلشو به دست بیاری کاملا کنترلشو دستت میده...
از زبان شوگا:
جدیدا این دختره ات زیاد میومد به این عمارت و من همش باهاش روبرو میشدم که مجبور میشدم باهاش بحث کنم اون میدونه ما کارای خلاف میکنیم ولی نمیدونه دقیقا چیکار داریم انجام میدیم چون تا به سن قانونی رسید رفت تنهایی زندگی کرد و کارای ما و پدرشو ندید همش نگرانم چیزی بفهمه و دردسر درست کنه امروزم دیدم که اومد هایونو دید و موقع رفتن نیم ساعتی با جونگکوک توی حیاط عمارت قدم زد و صحبت میکرد وقتی رفت جونگکوک رو صدا زدم که بیاد پیشم:
جونگکوک: شوگا هیونگ با من کاری داشتی؟
شوگا: جونگکوک حواست به این دختره هست؟
جونگکوک: کدوم دختر؟ ات؟
شوگا: آره ات.. برای چی انقد میاد اینجا؟ بهت چی میگفت؟
جونگکوک: چیز خاصی نمیگفت حرفای معمولی میزد مثل همیشه برای دیدن هایون اومده بود ات تلاش میکنه با هایون دوست بشه ولی تهیونگ نمیزاره خیلی به هم نزدیک بشن و صمیمیت بینشون شکل بگیره
شوگا: کار خوبی میکنه اینکه تهیونگ کارشو خوب بلده توش شکی نیست ولی تو مراقب باش
جونگکوک: مراقب چی
شوگا: حواست باشه ات تو کارای ما دخالت نکنه وگرنه دردسر میشه برامون؛ هر لحظه ممکنه حس عدالت خواهیش گل کنه و بخواد چوب لای چرخمون بزاره
جونگکوک: نگران نباش نمیزارم چیزی بفهمه...
از زبان هایون:
وقتی ات اومد دیدنم تو پذیرایی نشسته بودیم که تهیونگ نذاشت خیلی پیشش بمونم و دستمو گرفت از پیش ات برد و گفت ما تمرین ورزش داریم بعدا همو ببینید منو از خونه کشید بیرون
دو هفته ای میگذره از اینکه هایون اینجا پیش ماست خیلی باهاش تیراندازی تمرین کردم که از مهارتش مطمئن بشم و فهمیدم که اون فوق العادس حرف نداره چون به شوگا هیونگ نگفتم که هایون پلیسه بنابراین باید تظاهر میکردم که دارم یادش میدم جونگکوک انقد سماجت به خرج داد تا بلاخره منو جیمین قضیه رو بهش گفتیم؛ هایون چون پلیسه پس قطعا مهارت جسمانیشم خوبه و رزمی بلده ولی باید امتحانش کنم ببینم چه نوع ورزشی بلده باید ماهیچه هاش بخاطر بیارن مهارتشونو؛ چن تا ورزش رزمی باهاش انجام دادم بلد نبود ولی از بس باهوشه میتونست از خودش دفاع کنه که نزنمش اما بلاخره تونستم مهارتش رو تو ورزش پیدا کنم... پارکور رو خیلی خوب بلد بود موقع فهمیدنش لبخندی به لبم اومد ولی نذاشتم هایون اینو ببینه چون خود هایون روشو به من کرد و گفت: من چطوری این ورزشو بلدم؟ یعنی قبل فراموشی گرفتنم کار کردم؟
تهیونگ: لابد کردی که بلدی
تو این مدت یکم به هایون نزدیک شده بودم برای همین به حرفم گوش میکرد و بهم اعتماد کرده بود با اینکه حالم به هم میخورد از لاس زدن ولی گاهی باید انجامش میدادم تا بتونم با هایون ارتباط بگیرم یه دختر هرچقدم باهوش و زرنگ باشه وقتی دلشو به دست بیاری کاملا کنترلشو دستت میده...
از زبان شوگا:
جدیدا این دختره ات زیاد میومد به این عمارت و من همش باهاش روبرو میشدم که مجبور میشدم باهاش بحث کنم اون میدونه ما کارای خلاف میکنیم ولی نمیدونه دقیقا چیکار داریم انجام میدیم چون تا به سن قانونی رسید رفت تنهایی زندگی کرد و کارای ما و پدرشو ندید همش نگرانم چیزی بفهمه و دردسر درست کنه امروزم دیدم که اومد هایونو دید و موقع رفتن نیم ساعتی با جونگکوک توی حیاط عمارت قدم زد و صحبت میکرد وقتی رفت جونگکوک رو صدا زدم که بیاد پیشم:
جونگکوک: شوگا هیونگ با من کاری داشتی؟
شوگا: جونگکوک حواست به این دختره هست؟
جونگکوک: کدوم دختر؟ ات؟
شوگا: آره ات.. برای چی انقد میاد اینجا؟ بهت چی میگفت؟
جونگکوک: چیز خاصی نمیگفت حرفای معمولی میزد مثل همیشه برای دیدن هایون اومده بود ات تلاش میکنه با هایون دوست بشه ولی تهیونگ نمیزاره خیلی به هم نزدیک بشن و صمیمیت بینشون شکل بگیره
شوگا: کار خوبی میکنه اینکه تهیونگ کارشو خوب بلده توش شکی نیست ولی تو مراقب باش
جونگکوک: مراقب چی
شوگا: حواست باشه ات تو کارای ما دخالت نکنه وگرنه دردسر میشه برامون؛ هر لحظه ممکنه حس عدالت خواهیش گل کنه و بخواد چوب لای چرخمون بزاره
جونگکوک: نگران نباش نمیزارم چیزی بفهمه...
از زبان هایون:
وقتی ات اومد دیدنم تو پذیرایی نشسته بودیم که تهیونگ نذاشت خیلی پیشش بمونم و دستمو گرفت از پیش ات برد و گفت ما تمرین ورزش داریم بعدا همو ببینید منو از خونه کشید بیرون
۶.۶k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.