𝗣𝗮𝗿𝘁²⁰
𝗣𝗮𝗿𝘁²⁰
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
اگه خودم نمیرفتم تا یک ساعت دیگه جونگ کوک میاومد دنبالم و هر طور شده منو از این شهر و آدماش دور میکرد.
در رو بستم و از خونه فاصله گرفتم.
اگه کسی منو با این ساک میدید میفهمید دارم از این خونه و این کوچه خداحافظی میکنم.
آقای پارک یکی از همسایه های همونی، داشت از روبهروم میاومد.
نگاهش بهم افتاد. ساک رو یه جوری کنارم گرفتم انگار ساک به این بزرگی رو آقای پارک ندیده.
ا/ت: سلام آقای پارک.
آقای پارک: سلام دخترم، صبح بخیر.
ا/ت: صبح شما هم بخیر.
نگاه ریزی به ساکم انداخت و اشاره کرد:
آقای پارک: جایی میری دخترم؟!.
ا/ت؛ یه چند روزی میرم دیدنِ خانواده ام. خیلی وقته نرفتم ببینمشون.
لبخند گرمی زد:
آقای پارک: به به، بسیار هم عالی....کار خوبی میکنی دخترم.
ا/ت: ممنون.....با اجازتون.
اومدم که بگذرم، دوباره با احترام و گرمی گفت:
آقای پارک: اگه میری ترمینال یا فرودگاه برسونمت دخترم؟!.
لحظه ای برگشتم به طرفش تا بگم" ممنون" اما با دیدنِ ماشین تهیونگ و خودش که سرش رو بیرون از ماشین کشید تا به جای من جواب آقای پارک بده قلبم فرو ریخت.
تهیونگ: ممنون آقای پارک.....قرار شد من بیام دنبالش ، کارام طول کشید بد موقع رسیدم.
آقای پارک حالا به جای من نگاهش به تهیونگ بود و لبخند محترمانه ای به روش زد و گفت:
آقای پارک: سلام پسرم......خیر ببینی. عروستون تو این شهر غریبه....خوبه که هوای ناموسِ اون خدابیامرزو دارید.
نگاه تهیونگ به من کمی خصمانه بود و به اجبار جواب داد:
تهیونگ: هر کاری از دستم بر بیاد براش انجام میدم، ناموسِ عموم ناموسِ ما هم هست.
اینو با حالتی گفت که نگاهش از این فاصله ی کوتاه توی نگاه من بود.
قلیم یکی در میون میکوبید.
اون قدر نگاهم با ترس و آشفتگی به تهیونگ بود که نشنيدم آقای پارک بعدش چی گفت و لحظه ای بعد اونجا رو ترک کرد و رفت.
فقط خداحافظی گفتنش رو شنیدم.
وقتی به قدر کافی از اونجا دور شد تهیونگ بهم اشاره کرد و گفت:
تهیونگ: بیا بشین.
بی اراده قدمی به عقب رفتم.
ازش میترسيدم، مخصوصا به خاطر اتفاق دیشب و چیزایی که در موردش به جونگ کوک گفته بودم.
ا/ت: نمیخوام.....توام دنبالم نیا
میخواستم ازش فرار کنم، اما دوباره با تاکید گفت:
کامنت
•پارت بیستم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
اگه خودم نمیرفتم تا یک ساعت دیگه جونگ کوک میاومد دنبالم و هر طور شده منو از این شهر و آدماش دور میکرد.
در رو بستم و از خونه فاصله گرفتم.
اگه کسی منو با این ساک میدید میفهمید دارم از این خونه و این کوچه خداحافظی میکنم.
آقای پارک یکی از همسایه های همونی، داشت از روبهروم میاومد.
نگاهش بهم افتاد. ساک رو یه جوری کنارم گرفتم انگار ساک به این بزرگی رو آقای پارک ندیده.
ا/ت: سلام آقای پارک.
آقای پارک: سلام دخترم، صبح بخیر.
ا/ت: صبح شما هم بخیر.
نگاه ریزی به ساکم انداخت و اشاره کرد:
آقای پارک: جایی میری دخترم؟!.
ا/ت؛ یه چند روزی میرم دیدنِ خانواده ام. خیلی وقته نرفتم ببینمشون.
لبخند گرمی زد:
آقای پارک: به به، بسیار هم عالی....کار خوبی میکنی دخترم.
ا/ت: ممنون.....با اجازتون.
اومدم که بگذرم، دوباره با احترام و گرمی گفت:
آقای پارک: اگه میری ترمینال یا فرودگاه برسونمت دخترم؟!.
لحظه ای برگشتم به طرفش تا بگم" ممنون" اما با دیدنِ ماشین تهیونگ و خودش که سرش رو بیرون از ماشین کشید تا به جای من جواب آقای پارک بده قلبم فرو ریخت.
تهیونگ: ممنون آقای پارک.....قرار شد من بیام دنبالش ، کارام طول کشید بد موقع رسیدم.
آقای پارک حالا به جای من نگاهش به تهیونگ بود و لبخند محترمانه ای به روش زد و گفت:
آقای پارک: سلام پسرم......خیر ببینی. عروستون تو این شهر غریبه....خوبه که هوای ناموسِ اون خدابیامرزو دارید.
نگاه تهیونگ به من کمی خصمانه بود و به اجبار جواب داد:
تهیونگ: هر کاری از دستم بر بیاد براش انجام میدم، ناموسِ عموم ناموسِ ما هم هست.
اینو با حالتی گفت که نگاهش از این فاصله ی کوتاه توی نگاه من بود.
قلیم یکی در میون میکوبید.
اون قدر نگاهم با ترس و آشفتگی به تهیونگ بود که نشنيدم آقای پارک بعدش چی گفت و لحظه ای بعد اونجا رو ترک کرد و رفت.
فقط خداحافظی گفتنش رو شنیدم.
وقتی به قدر کافی از اونجا دور شد تهیونگ بهم اشاره کرد و گفت:
تهیونگ: بیا بشین.
بی اراده قدمی به عقب رفتم.
ازش میترسيدم، مخصوصا به خاطر اتفاق دیشب و چیزایی که در موردش به جونگ کوک گفته بودم.
ا/ت: نمیخوام.....توام دنبالم نیا
میخواستم ازش فرار کنم، اما دوباره با تاکید گفت:
کامنت
•پارت بیستم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
۶.۱k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.