(ارباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.19
ته*ویو
تو اتاقم بودم که دیدم یهو مادر ناتنیم اومد داخل اتاقم
درو بست،و همون لحظه بهم گفت
م ته:سلام تهیونگ،باید بهت یچیزی بگم ولی انجام دادنش اجباره
ته:بگو(خیلی سرد)
م ته:تو باید با ا.ت ازدواج کنی
ته:چی،داری الان جدی میگی
م ته:اره جدی میگم و همینطور باید قبول کنی
ته:باشه(سرد)
از خوشحالی تو دلم کنسرت بود،ولی چرا این فکر به ذهنش برسه
حتما فکر میکنه من عاشق ا.ت نیستم.
سرد گفتم باشه چون اگر با خوشحالی میگفتم میفهمید.
که من عاشق ا.ت هستم و همچی رو از دوباره خراب میکرد
افریطه خانوم شیطان.
ته:به ا.ت گفتی
م ته:نخیر ولی الان بهش میگم،راستی فردا شب داخل عمارت عروسی هست
ته:چرا انقدر زود
م ته:هرچه زودتر بهتر،من دیگل باید برم که کلی مهمون باید زنگ بزنم و اسماشون و بنویسم.
ته:باشه برو(سرد)
رفت از اتاقم بیرون،وای خدای من باور نکردنی هست،خیلی دوست دارم.
م ته*ویو
رفتم پیش ا.ت،بردمش تو اتاق ندیمه ها اتاق شماره ی5
هیچکس داخل اتاق نبود،بهش گفتم
م ته:ا.ت تو و تهیونگ فردا باهم ازدواج میکنید
ا.ت:فردا !
م ته:اره باید زودت همه چی حل شه تا تهیونگ نظرش عوض نشده
ا.ت:باشه(با حالت غمگینی)
م ته:پس اماده باش
ا.ت:باشه(با حالت غمگینی)
ا.ت*ویو
رفتش نشستم داخل اتاق و گریه کردم،از اینکه انقدر بد بختم مادر پدرم معلوم نیستن
با مردی که دوسش ندارم باید ازدواج کنم،بخاطر جونگهیون نیست که میگم.
با مردی که دوسش ندارم باید ازدواج کنم،چون از جونگهیون متنفرم.
تو اتاقم بودم که دیدم یهو مادر ناتنیم اومد داخل اتاقم
درو بست،و همون لحظه بهم گفت
م ته:سلام تهیونگ،باید بهت یچیزی بگم ولی انجام دادنش اجباره
ته:بگو(خیلی سرد)
م ته:تو باید با ا.ت ازدواج کنی
ته:چی،داری الان جدی میگی
م ته:اره جدی میگم و همینطور باید قبول کنی
ته:باشه(سرد)
از خوشحالی تو دلم کنسرت بود،ولی چرا این فکر به ذهنش برسه
حتما فکر میکنه من عاشق ا.ت نیستم.
سرد گفتم باشه چون اگر با خوشحالی میگفتم میفهمید.
که من عاشق ا.ت هستم و همچی رو از دوباره خراب میکرد
افریطه خانوم شیطان.
ته:به ا.ت گفتی
م ته:نخیر ولی الان بهش میگم،راستی فردا شب داخل عمارت عروسی هست
ته:چرا انقدر زود
م ته:هرچه زودتر بهتر،من دیگل باید برم که کلی مهمون باید زنگ بزنم و اسماشون و بنویسم.
ته:باشه برو(سرد)
رفت از اتاقم بیرون،وای خدای من باور نکردنی هست،خیلی دوست دارم.
م ته*ویو
رفتم پیش ا.ت،بردمش تو اتاق ندیمه ها اتاق شماره ی5
هیچکس داخل اتاق نبود،بهش گفتم
م ته:ا.ت تو و تهیونگ فردا باهم ازدواج میکنید
ا.ت:فردا !
م ته:اره باید زودت همه چی حل شه تا تهیونگ نظرش عوض نشده
ا.ت:باشه(با حالت غمگینی)
م ته:پس اماده باش
ا.ت:باشه(با حالت غمگینی)
ا.ت*ویو
رفتش نشستم داخل اتاق و گریه کردم،از اینکه انقدر بد بختم مادر پدرم معلوم نیستن
با مردی که دوسش ندارم باید ازدواج کنم،بخاطر جونگهیون نیست که میگم.
با مردی که دوسش ندارم باید ازدواج کنم،چون از جونگهیون متنفرم.
۱۲.۸k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.