part¹⁵🐊🧋🫐
شین هه « اوهوم.... تو فکر میکنی این چه معنی ای میده؟ ؟؟
بکهیون « یه نظریه راجب تناسخ خونده بودم! اینکه بعضی ادما فرصت زندگی دوباره دارن..... به یه سری از افراد فرصتی داده میشه تا دوباره زندگی کنن! دیدی گاهی اوقات از یه نفر بی دلیل بدت میاد یا از یه شخص غریبه جوری خوشت میاد که انگار سالهاست اونو میشناسی؟ این همون تناسخه... تو اونا رو توی زندگی قبلیت ملاقات کردی.... داشتن فوبیا هم یه جور نشانه تناسخه!
_اره! شنیده بود که میگفتن فوبیایی که ما توی این دنیا داریم دلیل مرگمون توی زندگی قبلی مون بوده! جفتشون گیج شده بودن..... اما ایا شین هه میدونست دو نفر دیگه هم این حس رو تجربه کرده بودن؟ پایان این رویا به کجا ختم میشد؟ زندگی دوباره یا تناسخ واقعی بود؟
بکهیون « بهتره ذهتو درگیر این موضوع نکنی هه! حلش میکنیم... اما فعلا موضوع مهم تری هست که باید روش تمرکز کنی
شین هه « باشه اما میای یه شب بریم به کاخ؟ باید دوباره برم اونجا..... باید بفهمم چه خبره
بکهیون « حتما! دیر وقته... بهتره
بری استراحت کنی! صبح با جیمین قرار داری؟
شین هه « اره... فردا قراره چند تا جای دیگه هم بریم
بکهیون « خیلی خب پس بهتره بری بخوابی
شین هه « مراقب خودت باش اوپا
::::::بازگشت به گذشته :::::
شین هه « قصر همیشه پر زرق و برق و مجلل بود.. جوری که هر کس از بیرون به اون نگاه میکرد دوست داشت واردش بشه و توی قصر زندگی کنه اما حقیقت این قصر پر زرق و برق بوی خون میداد..... اینجا جای کثیفی بود! شاید روحیات من برای مواجه با دنیای واقعی زیادی بچگانه بود! تو دنیای من ادم بدی وجود نداشت.... به راحتی میشد اعتماد کرد و عاشق شد! اما اینجا همه چی متفاوت بود ! کلمه اعتماد اینجا معنایی نداشت و بویی از محبت نبرده بودن .... در ظاهر خوب بودن اما از پشت خنجر میزدن! روحم برای پذیرش این مشکلات زیادی حساس بود و این قلبم رو به درد میاره
_همراه سرباز های گارد ویژه راه اقامتگاه ولیعهد رو در پیش گرفته بودن.... بعد از بازجویی ساده...ولیعهد ازشون خواسته بود به دیدنش برن! نمیدونستن مردی با اون همه قدرت چرا باید همچین درخواستی داشته باشه یا اینکه چه خوابی براشون دیده اما هر چی که بود دست سرنوشت از امروز جور دیگری رقم میخورد !
خواجه ولیعهد « سرورم مهمانانتون اومدن
جیمین « راهنمایی شون کنید
دوجین « هیچ زن یا مردی توی این سرزمین وجود نداشت که روزی آرزو نکرده باشه جای ولیعهد بشینه ! همه آرزو داشتن حتی برای یک روز که شده ردای رزبفت ولیعهد رو به تن کنن و روی تشکچه های ابریشمی بشینن اما همیشه ظاهر گول زننده بعضی چیزا باطن تاریک اونا رو میپوشونه دقیقا مثل کاری که با قصر و مقام ولیعهد کرده بود! ظاهر اونقدر به چشم میومد که کسی تمایلی به دیدن باطنش نداشت
بکهیون « یه نظریه راجب تناسخ خونده بودم! اینکه بعضی ادما فرصت زندگی دوباره دارن..... به یه سری از افراد فرصتی داده میشه تا دوباره زندگی کنن! دیدی گاهی اوقات از یه نفر بی دلیل بدت میاد یا از یه شخص غریبه جوری خوشت میاد که انگار سالهاست اونو میشناسی؟ این همون تناسخه... تو اونا رو توی زندگی قبلیت ملاقات کردی.... داشتن فوبیا هم یه جور نشانه تناسخه!
_اره! شنیده بود که میگفتن فوبیایی که ما توی این دنیا داریم دلیل مرگمون توی زندگی قبلی مون بوده! جفتشون گیج شده بودن..... اما ایا شین هه میدونست دو نفر دیگه هم این حس رو تجربه کرده بودن؟ پایان این رویا به کجا ختم میشد؟ زندگی دوباره یا تناسخ واقعی بود؟
بکهیون « بهتره ذهتو درگیر این موضوع نکنی هه! حلش میکنیم... اما فعلا موضوع مهم تری هست که باید روش تمرکز کنی
شین هه « باشه اما میای یه شب بریم به کاخ؟ باید دوباره برم اونجا..... باید بفهمم چه خبره
بکهیون « حتما! دیر وقته... بهتره
بری استراحت کنی! صبح با جیمین قرار داری؟
شین هه « اره... فردا قراره چند تا جای دیگه هم بریم
بکهیون « خیلی خب پس بهتره بری بخوابی
شین هه « مراقب خودت باش اوپا
::::::بازگشت به گذشته :::::
شین هه « قصر همیشه پر زرق و برق و مجلل بود.. جوری که هر کس از بیرون به اون نگاه میکرد دوست داشت واردش بشه و توی قصر زندگی کنه اما حقیقت این قصر پر زرق و برق بوی خون میداد..... اینجا جای کثیفی بود! شاید روحیات من برای مواجه با دنیای واقعی زیادی بچگانه بود! تو دنیای من ادم بدی وجود نداشت.... به راحتی میشد اعتماد کرد و عاشق شد! اما اینجا همه چی متفاوت بود ! کلمه اعتماد اینجا معنایی نداشت و بویی از محبت نبرده بودن .... در ظاهر خوب بودن اما از پشت خنجر میزدن! روحم برای پذیرش این مشکلات زیادی حساس بود و این قلبم رو به درد میاره
_همراه سرباز های گارد ویژه راه اقامتگاه ولیعهد رو در پیش گرفته بودن.... بعد از بازجویی ساده...ولیعهد ازشون خواسته بود به دیدنش برن! نمیدونستن مردی با اون همه قدرت چرا باید همچین درخواستی داشته باشه یا اینکه چه خوابی براشون دیده اما هر چی که بود دست سرنوشت از امروز جور دیگری رقم میخورد !
خواجه ولیعهد « سرورم مهمانانتون اومدن
جیمین « راهنمایی شون کنید
دوجین « هیچ زن یا مردی توی این سرزمین وجود نداشت که روزی آرزو نکرده باشه جای ولیعهد بشینه ! همه آرزو داشتن حتی برای یک روز که شده ردای رزبفت ولیعهد رو به تن کنن و روی تشکچه های ابریشمی بشینن اما همیشه ظاهر گول زننده بعضی چیزا باطن تاریک اونا رو میپوشونه دقیقا مثل کاری که با قصر و مقام ولیعهد کرده بود! ظاهر اونقدر به چشم میومد که کسی تمایلی به دیدن باطنش نداشت
۲۸.۷k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.