تناسخ به عنوان شینوبو ( پارت ۳ )
( خب بریم پارت ۳. بنگرید )
وقتی وارد حیاط اوبویاشیکی شدم جا خوردم. وقتی که می دونستم قراره چه اتفاقی میوفته واقا جا خوردم. اونجا...
دست و پای تانجیرو رو بسته بودن. همه هاشیرا ها به جز سانمی اونجا بودن. همه با تعجب بهم نگا میکردن که انگار یه حیوون نادرم😅
با عصبانیت گفتم: چرا دارین اینکارو با این پسربچه میکنین؟ اون چی کار کرده که دارین اون و خواهرشو زجر میدین؟
تنگن: عه وا! شینوبو سان دیگه نمی خنده. یعنی واقعا اصبانیش کردیم؟ اصلا پر زرق و برق نیست.
ذهنم: او او. اینو پاک یادم رفته بود که شینوبو همیشه میخنده.
با خنده گفتم: نظر تو رو نخواسته بودم اوزوی سان.
همه تعجب و جا خوردن.
تا اینکه اوبانای می خواست از رو درخت بپره پایین و من میدونستم قراره چیکار کنه داد زدم : با همتونم. گوشاتونو باز کنین و خوب بشنوید. اگه یه سلولتون هم به تانجیرو و نزوکو بخوره خودتون رو مرده بدونین!
بعد تنگن گفت : اونموقع چطور میخوای ما رو بکشی کوتوله؟
با اصبانیت و خنده گفتم : فک کنم یادت رفته من کی هستم. بزار خودمو معرفی کنم. من شینوبو کوچو ۱۸ ساله و هاشیرای حشره هستم. تخصص من درست کردن سمه و با این روش میتونم شیاطین و انسانها رو بکشم.
بعد سانمی وارد شد و گفت : ...
وقتی وارد حیاط اوبویاشیکی شدم جا خوردم. وقتی که می دونستم قراره چه اتفاقی میوفته واقا جا خوردم. اونجا...
دست و پای تانجیرو رو بسته بودن. همه هاشیرا ها به جز سانمی اونجا بودن. همه با تعجب بهم نگا میکردن که انگار یه حیوون نادرم😅
با عصبانیت گفتم: چرا دارین اینکارو با این پسربچه میکنین؟ اون چی کار کرده که دارین اون و خواهرشو زجر میدین؟
تنگن: عه وا! شینوبو سان دیگه نمی خنده. یعنی واقعا اصبانیش کردیم؟ اصلا پر زرق و برق نیست.
ذهنم: او او. اینو پاک یادم رفته بود که شینوبو همیشه میخنده.
با خنده گفتم: نظر تو رو نخواسته بودم اوزوی سان.
همه تعجب و جا خوردن.
تا اینکه اوبانای می خواست از رو درخت بپره پایین و من میدونستم قراره چیکار کنه داد زدم : با همتونم. گوشاتونو باز کنین و خوب بشنوید. اگه یه سلولتون هم به تانجیرو و نزوکو بخوره خودتون رو مرده بدونین!
بعد تنگن گفت : اونموقع چطور میخوای ما رو بکشی کوتوله؟
با اصبانیت و خنده گفتم : فک کنم یادت رفته من کی هستم. بزار خودمو معرفی کنم. من شینوبو کوچو ۱۸ ساله و هاشیرای حشره هستم. تخصص من درست کردن سمه و با این روش میتونم شیاطین و انسانها رو بکشم.
بعد سانمی وارد شد و گفت : ...
۱.۷k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.