رسوندم خونه
رسوندم خونه
*دانای کل *
جسیکا رفت تو خونه خودشو پرت کرد رو کاناپه
پونی:به به به به به به به به به به به به به به به به به به به خانوم ورزشکار چه خبر اااا
آیرین:کجا بودی تا این موقع شبببب
جسیکا:خب خب بشینین تا کل ماجرا رو بحرفم
پونی و آیرین نشستن کنار جسیکا و جسیکا کل ماجرا رو گفت
پونی:وای این خیلی خوبه که از دستش نده خرش کن
آیرین:😐 😐 😐 😐
جسیکا:راستی آیرین اون گفت ک درباره تو از هم گروهیش شنیده بید راس گفته آییااااا
آیرین : کی؟من؟چی؟کی؟کجا؟چجوری؟من ندیدم
جسیکا:اسمش بکهیون بود فک کنم
آیرین:آ آهااا اون میگی
پونی:نشد دگ شما دوتاتون مخ یکی رو زدین اونم نه هر کسی دو تا خواننده مهههروف
آیرین:مخ؟ما ک مخ نزدیم
پونی:چطور مخ نزدی وقتی برات بستنی خریده باهاش گپیدی روش افتادی
دیگ چی بگم
جسی:پونی؟:angry_face:
آیرین:ولش کن چند وقتی میشه کتک نخورده هوس کتک کرده
پونی:😳 😳 😳 😳 کتتتک من تو زندگیم کتک نخوردم
حالا ولش کن
.♡♡•♡•♡•♡•♡•♡•♡♡•♡•♡•♡•♡•••♡•♡♡•♡••♡♡•♡•♡•♡•♡•
بعد از ظهر روز بعد
پونی*
وای خدا امروز چم شده بود خوب معلومه که هیچی چرا یه چیزیت هس پونی وای مامان من قهوه موخاااام 😭 رفتم پایین قهوه درست بنمایم هر چی گشتم نپیداییدم وای فاجعه نکنه قهوه تموم شدههههه خودااااااااااا جسییییکا آیرین من میرم قهوه بخرم باشههههه نگرانم نشینااا زودی بر میگردم
آیرین:نگرانت نمیشیم فقط برو
رفتم تو اتاق یه بلوز قرمز پوشیدم شلوارمو عوض نکردم اومدم بیرون وایییییی هوای تازهههههههه رفتم تو سوپر مارکت بزرگی هر چی دنبال قهوه گشتم پیدا نشد ک نشد☹ ️رفتم ته ته یه بسته مونده بوووود😱 😱 زودی برداشتمش رفتم پیش حسابدار مرده بهش نمیخورد حسابدار باشه ولی به هر حال بهش گفتم :ببخشید آقا میشه کار منو راه بندازین
آقاهه:نه عمویی بنده این کاره نیستم
_وا پ چی کاره ای
آقاهه:هیچی همینطوری نشستم
_پس کو حسابدار
آقاهه:حسابدار کار داش رف
این دفعه با حرص گفتم:پس شما میتونی کار منو راه بندااازی؟
آقاهه:گفتم ک نه
_پس من اینو بردم
آقاهه:کجا ؟
_ب ت چ
آقاهه:اصا تو منو میشناسی ک اینجوری باهام میحرفی؟
_هه کی هستی ک باید بشناسمت
آقاهه:اگ بگم کیم مطمئنم از کردتون پشیمون میشین
_خا بنال بنم کیی تو
آقاهه:اوهوم اوهوم من اوه سهون هستم
_اوه سهون کیه
سهون:خوب منم دیگ بنده خواننده هستم
_آره جون عمه ی خواهر ننه ی ناتنی بابات
سهون:باشه باور نکن هر وقت فهمیدی ک راس میگم حتما پشیمون مییییشی
_راس میگی
سهون:معلومه اگ دروغ گفتم هر چی بگی برات میخرم
_اینطوری ک نموشه☹ ️ ☹
سهون:چراا؟
_آخه بعد تو راس میگی برام هیچی نمیخری☹ ️ ☹
سهون:اومو باشه
_چییی؟ بابا شوخی کردم
سهون:میخرم
_بروها بچه پرو
سهون:😐
رفتم بیرون خیلی ضایع بازی در آوردماااا وای خدا اگ واقعا آیدول باشه خدا ای خداااااااااااااااااااااا رسیدم خونه
آیرین:کجا بودی کو قهوت؟
جسیکا:پونی؟
_چتونه قهوه نداشت ینی اممم داشت اما...
جسی:اماااا؟
_نخریدم آخه خوب اممم تاریخ گذشته بید
آیرین:چراااااا
جسی:وا خب چرا داره؟
آیرین:☹ ️☹ ️☹ ️☹ ️ ☹
پونی:بریم شام؟
جسی:شاااااام؟
آیرین: نه نه تو یه چیزیت هس نمیخای بگی
پونی:وای خب چیزیم نیس
میخواستم از پله ها برم بالا ک سر خوردم افتادم زمین چشامو باز کردم یه جایی بود همه جا سفید بود دیدم جسی داره نگام میکنه اون ورم آیرین داره نگام میکنه
با بهت گفتم:ا اینجا کجاس؟
آیرین:تو مردی اینجا جهنمه من هم عزرائیلم😈 😈 😈
_چییییییی؟
جسی:هیچی بابا داره شوخی میکنه تو مردی اینجا بهشته منم جبرئیلم
_من مردممممم
پرستار :شما مرخصید
_از بهشت مرخصم یا جهنم؟
پرستار: O_o
جسی:پونی بیا بریم تا بیشتر آبرومونو نبردی
_صبر کن تکلیف من باید مشخص شه ها جسیکا:بابا بلند شو شوخی کردم خله
_ خوب ینی شوخی کردی ک تو بهشتم؟
جسی :آره
_پس ینی من تو جهنمم
آیرین:آره بلند شو حالا
_پس چرا اون زنه گفت مرخصم
آیرین : خوب مرخصی دیگ حالا بلند شو بریم
_خوب پس کو آتیش
جسیکا : خفهههههههه
_بلند شم آتیش نمیگیرم؟
آیرین:نه
جسی:پونیییی؟
_چته
آیرین:زهرر بلند شو
پونی آروم و با احتیاط بلند شد و رفتن بیرون از بیمارستان توی راهرو هم کلی دیوونه بازی در آورد تا وقتی که چشمش به اسم بیما
*دانای کل *
جسیکا رفت تو خونه خودشو پرت کرد رو کاناپه
پونی:به به به به به به به به به به به به به به به به به به به خانوم ورزشکار چه خبر اااا
آیرین:کجا بودی تا این موقع شبببب
جسیکا:خب خب بشینین تا کل ماجرا رو بحرفم
پونی و آیرین نشستن کنار جسیکا و جسیکا کل ماجرا رو گفت
پونی:وای این خیلی خوبه که از دستش نده خرش کن
آیرین:😐 😐 😐 😐
جسیکا:راستی آیرین اون گفت ک درباره تو از هم گروهیش شنیده بید راس گفته آییااااا
آیرین : کی؟من؟چی؟کی؟کجا؟چجوری؟من ندیدم
جسیکا:اسمش بکهیون بود فک کنم
آیرین:آ آهااا اون میگی
پونی:نشد دگ شما دوتاتون مخ یکی رو زدین اونم نه هر کسی دو تا خواننده مهههروف
آیرین:مخ؟ما ک مخ نزدیم
پونی:چطور مخ نزدی وقتی برات بستنی خریده باهاش گپیدی روش افتادی
دیگ چی بگم
جسی:پونی؟:angry_face:
آیرین:ولش کن چند وقتی میشه کتک نخورده هوس کتک کرده
پونی:😳 😳 😳 😳 کتتتک من تو زندگیم کتک نخوردم
حالا ولش کن
.♡♡•♡•♡•♡•♡•♡•♡♡•♡•♡•♡•♡•••♡•♡♡•♡••♡♡•♡•♡•♡•♡•
بعد از ظهر روز بعد
پونی*
وای خدا امروز چم شده بود خوب معلومه که هیچی چرا یه چیزیت هس پونی وای مامان من قهوه موخاااام 😭 رفتم پایین قهوه درست بنمایم هر چی گشتم نپیداییدم وای فاجعه نکنه قهوه تموم شدههههه خودااااااااااا جسییییکا آیرین من میرم قهوه بخرم باشههههه نگرانم نشینااا زودی بر میگردم
آیرین:نگرانت نمیشیم فقط برو
رفتم تو اتاق یه بلوز قرمز پوشیدم شلوارمو عوض نکردم اومدم بیرون وایییییی هوای تازهههههههه رفتم تو سوپر مارکت بزرگی هر چی دنبال قهوه گشتم پیدا نشد ک نشد☹ ️رفتم ته ته یه بسته مونده بوووود😱 😱 زودی برداشتمش رفتم پیش حسابدار مرده بهش نمیخورد حسابدار باشه ولی به هر حال بهش گفتم :ببخشید آقا میشه کار منو راه بندازین
آقاهه:نه عمویی بنده این کاره نیستم
_وا پ چی کاره ای
آقاهه:هیچی همینطوری نشستم
_پس کو حسابدار
آقاهه:حسابدار کار داش رف
این دفعه با حرص گفتم:پس شما میتونی کار منو راه بندااازی؟
آقاهه:گفتم ک نه
_پس من اینو بردم
آقاهه:کجا ؟
_ب ت چ
آقاهه:اصا تو منو میشناسی ک اینجوری باهام میحرفی؟
_هه کی هستی ک باید بشناسمت
آقاهه:اگ بگم کیم مطمئنم از کردتون پشیمون میشین
_خا بنال بنم کیی تو
آقاهه:اوهوم اوهوم من اوه سهون هستم
_اوه سهون کیه
سهون:خوب منم دیگ بنده خواننده هستم
_آره جون عمه ی خواهر ننه ی ناتنی بابات
سهون:باشه باور نکن هر وقت فهمیدی ک راس میگم حتما پشیمون مییییشی
_راس میگی
سهون:معلومه اگ دروغ گفتم هر چی بگی برات میخرم
_اینطوری ک نموشه☹ ️ ☹
سهون:چراا؟
_آخه بعد تو راس میگی برام هیچی نمیخری☹ ️ ☹
سهون:اومو باشه
_چییی؟ بابا شوخی کردم
سهون:میخرم
_بروها بچه پرو
سهون:😐
رفتم بیرون خیلی ضایع بازی در آوردماااا وای خدا اگ واقعا آیدول باشه خدا ای خداااااااااااااااااااااا رسیدم خونه
آیرین:کجا بودی کو قهوت؟
جسیکا:پونی؟
_چتونه قهوه نداشت ینی اممم داشت اما...
جسی:اماااا؟
_نخریدم آخه خوب اممم تاریخ گذشته بید
آیرین:چراااااا
جسی:وا خب چرا داره؟
آیرین:☹ ️☹ ️☹ ️☹ ️ ☹
پونی:بریم شام؟
جسی:شاااااام؟
آیرین: نه نه تو یه چیزیت هس نمیخای بگی
پونی:وای خب چیزیم نیس
میخواستم از پله ها برم بالا ک سر خوردم افتادم زمین چشامو باز کردم یه جایی بود همه جا سفید بود دیدم جسی داره نگام میکنه اون ورم آیرین داره نگام میکنه
با بهت گفتم:ا اینجا کجاس؟
آیرین:تو مردی اینجا جهنمه من هم عزرائیلم😈 😈 😈
_چییییییی؟
جسی:هیچی بابا داره شوخی میکنه تو مردی اینجا بهشته منم جبرئیلم
_من مردممممم
پرستار :شما مرخصید
_از بهشت مرخصم یا جهنم؟
پرستار: O_o
جسی:پونی بیا بریم تا بیشتر آبرومونو نبردی
_صبر کن تکلیف من باید مشخص شه ها جسیکا:بابا بلند شو شوخی کردم خله
_ خوب ینی شوخی کردی ک تو بهشتم؟
جسی :آره
_پس ینی من تو جهنمم
آیرین:آره بلند شو حالا
_پس چرا اون زنه گفت مرخصم
آیرین : خوب مرخصی دیگ حالا بلند شو بریم
_خوب پس کو آتیش
جسیکا : خفهههههههه
_بلند شم آتیش نمیگیرم؟
آیرین:نه
جسی:پونیییی؟
_چته
آیرین:زهرر بلند شو
پونی آروم و با احتیاط بلند شد و رفتن بیرون از بیمارستان توی راهرو هم کلی دیوونه بازی در آورد تا وقتی که چشمش به اسم بیما
۱۴.۰k
۰۶ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.