پارت هشتم:)
دلش میخواست پرونده به تنهایی انجام بشه اما برای رسیدن به شرط پدرش وجود ماتیلدا نیاز بود
که بیشتر از هرکسی از تهیونگ دوری میکرد
_چطور قراره بهش نزدیک شم وقتی حتی یه دوست نداره اصن روابط اجتماعی بلده؟
از پشت میزش بلند شد و به مقصد کافه تریا از دفترش خارج شد
برای تهیونگ مرکز هوارا جایی برای فرار کردن از خونه و زندگی تاریکش بود که بهش حس زندگی بده
بهش قدرتی برای ادامه دادن بده پس هرگز دلش نمیخواست ازش دل بکنه و بزاره بره
اما چه فایده وقتی همه یک روز از چیزی که واقعا بود با خبر میشدن؟
_یه آیس آمریکانو لطفاً!
و بعد هم به دنبال میز اطراف رو نگاه کرد که چشمش بازم به ماتیلدایی خورد که تنها نشسته بود
وقت خوبی برای صحبت باهاش بود
_میتونم وقتتون رو بگیرم خانم لجباز؟
باز چی میخوای از جونم؟
_ما هنوز سر هزینه ماشینی که درب و داغون کردی صحبت نکردیم
گفتم که...چقدر میشه که همشو یک جا بهت پس بدم
_نمیتونی اینکارو کنی!
نفهمیدم؟
_جلوبندی ماشین کلا باید عوض شه..چراغ سمت چپی به کلی نابود شده و خیلی چیزای دیگه که هنوز معلوم نیست چقدر برات میوفته... تو پول پرداخت اینو داری؟
الان داری دستم میندازی کیم؟ فقط اون مبلغ رو بگو
_ولی اگه عوض پولش چیز دیگه ای خواستم چی؟
نفس کلافه ای از دست این مرد کشید
مثل جن همه جا هستی ...چی میخوای؟
_توی پرونده کمکم کن
قبول نمیکنم
_چون فکر میکنی خلاف کارن؟به پولی که به دست میاری فکر کن
میخوای پای خلاف آدمی که حقش زندان بودنه بمونم؟ وقتی این همه آسیب زدن به مردم؟
دستاشو به سمت ماتیلدا برد و روی دستش گذاشت
_میدونم هان برادرت توی یتیم خونه اذیت میشه لطفاً یکم فکر کن بهش سی میلیون وون بعدش به دست میاریم! میتونی خونه داشته باشی و برادرت و از اون جهنم بیرون بیاری میفهمی؟
کمکت میکنم ...ولی فقط بخاطر برادرم
_خوبه پس باهم توافق کردیم!
//////////
هنوز پاش به خونه نرسیده بود که صدای پدرش بلند شد: با ماتیلدا چطور گذشت؟
_هنوزم میگم حقش نیست برگرده پیش خانواده ای که بارها پسش زدن اینو خودشون هم میگن
×مهم نیست برام ...امروز چطور بود؟
_بلاخره قبول کرد توی پرونده همکاری کنه این تنها راه نزدیک شدن بهش بود
وارد اتاق شد و روی تخت خودش رو ولو کرد
بی دلیل با موبایلش ور میرفت تا اینکه چشمش به عکس دسته جمعی اعضای هوارا خورد
همه خندیده بودن اما یک نفر بیشتر از همه میدرخشید
ماتیلدایی که لبخند بزرگی از ته دل زده بود و صورتش بدون هیچ شکستگی یا غمی زیبا بود
_چرا انقد بد اخلاقی وقتی صورتت انقد با لبخند زیباست؟
_چی دارم میگم من
گوشیو پرت کرد اون طرف تخت و چشماشو برای مدتی استراحت بست
https://t.me/jeonytaehh
که بیشتر از هرکسی از تهیونگ دوری میکرد
_چطور قراره بهش نزدیک شم وقتی حتی یه دوست نداره اصن روابط اجتماعی بلده؟
از پشت میزش بلند شد و به مقصد کافه تریا از دفترش خارج شد
برای تهیونگ مرکز هوارا جایی برای فرار کردن از خونه و زندگی تاریکش بود که بهش حس زندگی بده
بهش قدرتی برای ادامه دادن بده پس هرگز دلش نمیخواست ازش دل بکنه و بزاره بره
اما چه فایده وقتی همه یک روز از چیزی که واقعا بود با خبر میشدن؟
_یه آیس آمریکانو لطفاً!
و بعد هم به دنبال میز اطراف رو نگاه کرد که چشمش بازم به ماتیلدایی خورد که تنها نشسته بود
وقت خوبی برای صحبت باهاش بود
_میتونم وقتتون رو بگیرم خانم لجباز؟
باز چی میخوای از جونم؟
_ما هنوز سر هزینه ماشینی که درب و داغون کردی صحبت نکردیم
گفتم که...چقدر میشه که همشو یک جا بهت پس بدم
_نمیتونی اینکارو کنی!
نفهمیدم؟
_جلوبندی ماشین کلا باید عوض شه..چراغ سمت چپی به کلی نابود شده و خیلی چیزای دیگه که هنوز معلوم نیست چقدر برات میوفته... تو پول پرداخت اینو داری؟
الان داری دستم میندازی کیم؟ فقط اون مبلغ رو بگو
_ولی اگه عوض پولش چیز دیگه ای خواستم چی؟
نفس کلافه ای از دست این مرد کشید
مثل جن همه جا هستی ...چی میخوای؟
_توی پرونده کمکم کن
قبول نمیکنم
_چون فکر میکنی خلاف کارن؟به پولی که به دست میاری فکر کن
میخوای پای خلاف آدمی که حقش زندان بودنه بمونم؟ وقتی این همه آسیب زدن به مردم؟
دستاشو به سمت ماتیلدا برد و روی دستش گذاشت
_میدونم هان برادرت توی یتیم خونه اذیت میشه لطفاً یکم فکر کن بهش سی میلیون وون بعدش به دست میاریم! میتونی خونه داشته باشی و برادرت و از اون جهنم بیرون بیاری میفهمی؟
کمکت میکنم ...ولی فقط بخاطر برادرم
_خوبه پس باهم توافق کردیم!
//////////
هنوز پاش به خونه نرسیده بود که صدای پدرش بلند شد: با ماتیلدا چطور گذشت؟
_هنوزم میگم حقش نیست برگرده پیش خانواده ای که بارها پسش زدن اینو خودشون هم میگن
×مهم نیست برام ...امروز چطور بود؟
_بلاخره قبول کرد توی پرونده همکاری کنه این تنها راه نزدیک شدن بهش بود
وارد اتاق شد و روی تخت خودش رو ولو کرد
بی دلیل با موبایلش ور میرفت تا اینکه چشمش به عکس دسته جمعی اعضای هوارا خورد
همه خندیده بودن اما یک نفر بیشتر از همه میدرخشید
ماتیلدایی که لبخند بزرگی از ته دل زده بود و صورتش بدون هیچ شکستگی یا غمی زیبا بود
_چرا انقد بد اخلاقی وقتی صورتت انقد با لبخند زیباست؟
_چی دارم میگم من
گوشیو پرت کرد اون طرف تخت و چشماشو برای مدتی استراحت بست
https://t.me/jeonytaehh
۴.۴k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.