Seven (part 12) قسمت دوم
و به جایش پشت دستش را بوسه میزند
" اینکار درست نیست ، تو که دلت نمیخواد قبل از اومدن صاحبت دست خورده بشی؟ اونوقت تو دیگه جایی توی این عمارت نداری و میشی دلخوشی شب مردای عرب؟!"
قفسه سینه اش تند تند بالا پایین می شد ، دستش را محکم کشید عقب و سمت خروجی رفت اما باز هم صدای نحس آرکا فشار روانی را در وجودش تزریق کرد
" حواست باشه کوچولو ، فعلا تا صاحبت بیاد تو مال منی و زیر دست من ؛ پس مراقب اون پنجه های کوچولوت باش"
برگشت سمتش ، خندید؛ از همان خنده هایی که وقتی دیوانه میشد !
بلند بلند خندید و جلو رفت ، یقه های کت داخل تنش را گرفت و به سمت خودش هدایت کرد
"من نمیدونم ارکا هندرسون ، تو از مقام رئیس نمی ترسی؟ "
روی تخت افتاد، سرش را روی بالشت فشرد و از ته دل جیغ کشید
عصبی بود ، خیلی خیلی زیاد!
سمت حمام رفت و با شنیدن قدم های تند خدمتکار پوف کلافه ای کشید
دستگیره را گرفت و کشید و بلافاصله در را قفل کرد
" لطفا در رو باز کنید "
عصبی داد کشید
" میخوام تنها باشم ، گورتو گمکن "
" اگه من نیام نگهبان های دم در میان پس به نفعتونه که باز کنید "
پوزخند زد و بی توجه به حرف خدمتکار دوش را باز کرد، زیر دوش ایستاد و بعد از اینکه احساس کرد کمی سبک شد دوش را بست
حوله تن کرد و همین که خواست قفل در را باز کند لگد محکمی به در خورد و دستش روی دستگیره خشک شد
بی حرکت ایستاد و باز هم لگد به در خورد
از در فاصله گرفت ، ترس عجیبی به دلش افتاده بود که حرف خدمتکار درست است؟!
صدای باز شدن در تنش را لرزاند ، مرد سیاه پوشی داخل شد.
" اینکار درست نیست ، تو که دلت نمیخواد قبل از اومدن صاحبت دست خورده بشی؟ اونوقت تو دیگه جایی توی این عمارت نداری و میشی دلخوشی شب مردای عرب؟!"
قفسه سینه اش تند تند بالا پایین می شد ، دستش را محکم کشید عقب و سمت خروجی رفت اما باز هم صدای نحس آرکا فشار روانی را در وجودش تزریق کرد
" حواست باشه کوچولو ، فعلا تا صاحبت بیاد تو مال منی و زیر دست من ؛ پس مراقب اون پنجه های کوچولوت باش"
برگشت سمتش ، خندید؛ از همان خنده هایی که وقتی دیوانه میشد !
بلند بلند خندید و جلو رفت ، یقه های کت داخل تنش را گرفت و به سمت خودش هدایت کرد
"من نمیدونم ارکا هندرسون ، تو از مقام رئیس نمی ترسی؟ "
روی تخت افتاد، سرش را روی بالشت فشرد و از ته دل جیغ کشید
عصبی بود ، خیلی خیلی زیاد!
سمت حمام رفت و با شنیدن قدم های تند خدمتکار پوف کلافه ای کشید
دستگیره را گرفت و کشید و بلافاصله در را قفل کرد
" لطفا در رو باز کنید "
عصبی داد کشید
" میخوام تنها باشم ، گورتو گمکن "
" اگه من نیام نگهبان های دم در میان پس به نفعتونه که باز کنید "
پوزخند زد و بی توجه به حرف خدمتکار دوش را باز کرد، زیر دوش ایستاد و بعد از اینکه احساس کرد کمی سبک شد دوش را بست
حوله تن کرد و همین که خواست قفل در را باز کند لگد محکمی به در خورد و دستش روی دستگیره خشک شد
بی حرکت ایستاد و باز هم لگد به در خورد
از در فاصله گرفت ، ترس عجیبی به دلش افتاده بود که حرف خدمتکار درست است؟!
صدای باز شدن در تنش را لرزاند ، مرد سیاه پوشی داخل شد.
۱۳.۱k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.