عشق طلسم شده من
عشق طلسم شده من
کیم سان سو: بالاخره یونگی رو گیر اوردم
با چوب زدم تو سرش ک بیهوش شد با سوجون سوار ماشین کردمش بردمش توی خونم بستمش ب صندلی ی صندلی هم گرفتم چپکی جلوش نشستم
بعد از چند دقیقه بهوش اومدم
سان سو:به به بیدار شدی
یونگی:من کجااام اخ سرمم
سان سو: در ایالات من😂
یونگی: سان سو؟؟ چرا منو بستی بازم کن مسخره بازی رو تموم کن
سان سو: میخوام ی چیزی بهت بگم مطمئنم دیوونه میشی
یونگی: ولم کن بعد بگو چرا اوردیم اینجا کیومری تنهاست
سان سو: خب پس اسم موضوع رو خودت گفتی میخوام ی چیزی راجبش بهت بگم
میدونستی پدر مادر کیومری بودم ک پدر و مادر مارو کشتن
یونگی: ی لحظه مغزم خالی کرد
سان سو: تعجب کردیی ارههه
دقیقا اونا میخواستن کیومری رو برای من بخرن ک تو آینده با من ازدواج کنن ولی قبول نکردن پدر من بهشون چند وقت بهشون وقت داد چون به کمک نیاز داشتن پدر منم این کارو کرد حتی پدر توهم رفته بود اونکارو بکنه تا بهشون کمک کنه میخواستن دخترشون توی یه عمارت بزرگ کنن به دانشگاه های بالا ولی واسه این کار باید حتما با ما ازدواج میکردن ولی اونا کشتنشون پدر کیومری سوار کامیوندوستش میشه و صحنه ای درست میکنه ک ننه بابای مارو کشتن
یونگی: باور نیمشد سان سو دستم رو باز کرد منم پاشدم رفتم خونه عصبی شده بودم
پارت هشتم💜💫
کیم سان سو: بالاخره یونگی رو گیر اوردم
با چوب زدم تو سرش ک بیهوش شد با سوجون سوار ماشین کردمش بردمش توی خونم بستمش ب صندلی ی صندلی هم گرفتم چپکی جلوش نشستم
بعد از چند دقیقه بهوش اومدم
سان سو:به به بیدار شدی
یونگی:من کجااام اخ سرمم
سان سو: در ایالات من😂
یونگی: سان سو؟؟ چرا منو بستی بازم کن مسخره بازی رو تموم کن
سان سو: میخوام ی چیزی بهت بگم مطمئنم دیوونه میشی
یونگی: ولم کن بعد بگو چرا اوردیم اینجا کیومری تنهاست
سان سو: خب پس اسم موضوع رو خودت گفتی میخوام ی چیزی راجبش بهت بگم
میدونستی پدر مادر کیومری بودم ک پدر و مادر مارو کشتن
یونگی: ی لحظه مغزم خالی کرد
سان سو: تعجب کردیی ارههه
دقیقا اونا میخواستن کیومری رو برای من بخرن ک تو آینده با من ازدواج کنن ولی قبول نکردن پدر من بهشون چند وقت بهشون وقت داد چون به کمک نیاز داشتن پدر منم این کارو کرد حتی پدر توهم رفته بود اونکارو بکنه تا بهشون کمک کنه میخواستن دخترشون توی یه عمارت بزرگ کنن به دانشگاه های بالا ولی واسه این کار باید حتما با ما ازدواج میکردن ولی اونا کشتنشون پدر کیومری سوار کامیوندوستش میشه و صحنه ای درست میکنه ک ننه بابای مارو کشتن
یونگی: باور نیمشد سان سو دستم رو باز کرد منم پاشدم رفتم خونه عصبی شده بودم
پارت هشتم💜💫
۲۲.۱k
۱۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.