رمان
#میشد_نخواست پارت۸
الیسا:فکر کنم به یاعیز حس دارم
لیا:چیی.نه نه نمیشه.چیمیگی الیسا
الیسا:خب دست خودم نیس که
لیا:به هیچ وجه به یاعیز نگی.و اینکه پایان بده به این حست نسبت به یاعیز
الیسا:چی چرا باید اینکارو بکنم
لیا:چون اون تورو مث خواهرش میبینه
الیسا:نه اینجوری نیست
لیا:خودش بهم گفت
الیسا:🙁واقعا
لیا:اره .....و الیسا رو بغل کرد
الیسا:ولی چرا
لیا:چون از وقتی بچه بودیم باهمیم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
توانا:ع لیا
لیا:توانا
توانا:چکار میکنی
لیا:با دوستم الیسا اومدم بیرون
چاعان:س..سلام
لیا:سلام☺️
توانا: داداشت نیومده
لیا:ام نه کار داشت
توانا:اهان
الیسا:فکر کنم به یاعیز حس دارم
لیا:چیی.نه نه نمیشه.چیمیگی الیسا
الیسا:خب دست خودم نیس که
لیا:به هیچ وجه به یاعیز نگی.و اینکه پایان بده به این حست نسبت به یاعیز
الیسا:چی چرا باید اینکارو بکنم
لیا:چون اون تورو مث خواهرش میبینه
الیسا:نه اینجوری نیست
لیا:خودش بهم گفت
الیسا:🙁واقعا
لیا:اره .....و الیسا رو بغل کرد
الیسا:ولی چرا
لیا:چون از وقتی بچه بودیم باهمیم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
توانا:ع لیا
لیا:توانا
توانا:چکار میکنی
لیا:با دوستم الیسا اومدم بیرون
چاعان:س..سلام
لیا:سلام☺️
توانا: داداشت نیومده
لیا:ام نه کار داشت
توانا:اهان
۷۱۵
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.