بچه که بودم یه شب تنهای تنها ، وسط کوچه گریه میکردم
بچه که بودم یه شب تنهای تنها ، وسط کوچه گریه میکردم
همون لحظه ستاره ای تو آسمون نشست.. میلیون ها سال از من دور بود.. پیرزن رهگذر وقتی گریه های شبانه امو دید ، گفت آرزوهای مرده ات رو به ستاره ات بگو ستاره ها مرده هارو زنده میکنن.. پیرزن رفت اما نفهمید،، من برای مرگ ستاره ام گریه میکردم
کیم تهیونگ ، ۸ دسامبر ۱۹۹۱
همون لحظه ستاره ای تو آسمون نشست.. میلیون ها سال از من دور بود.. پیرزن رهگذر وقتی گریه های شبانه امو دید ، گفت آرزوهای مرده ات رو به ستاره ات بگو ستاره ها مرده هارو زنده میکنن.. پیرزن رفت اما نفهمید،، من برای مرگ ستاره ام گریه میکردم
کیم تهیونگ ، ۸ دسامبر ۱۹۹۱
۲۶۸
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.