فیک جیمین (جنایی عاشقانه) pt3
بهش گفتم برام مهم نیست بابام رو کشتی . برات ی پیشنهاد دارم
گفت چه پیشنهادی
ا/ت : اول باید جسد رو نیست و نابود کنیم طوری ک کسی نفهمه بعد...
جیمین پرید وسط حرف ا/ت و گفت
جیمین:این کار خودمه فقط ی شرط دارم...
دید جیمین الان تازه فهمیدم اون حسی ک خیلی عجیب بود چه حسی بود اون حس عشق بود من عاشق اون شده بودم پس از فرصت استفاده کردم و گفتم
من این کارو انجام میدم ولی ی شرط دارم
ا/ت: هر شرطی باشه قبول میکنم حتی اگه پول بخوای
جیمین: باهام ازدواج کن
دید /ت
گفت شرط داره وقتی شرطشو شنیدم جا خوردم چون تاحالا کسی بهم پیشنهاد ازدواج نداده بود
قبول کردم و اسمش رو پرسیدم
ا/ت: میتونم بپرسم اسمتون چیه
جیمین: باهام رسمی حرف نزن
اسمم پارک جیمینه و 24 سالمه وتو
ا/ت: اسم منم شین ا/ت و 23 سالمه
و بعد نشستیم و درباره ی نقشه حرف زدیم
قرارمون این شد ک پدرم رو توی ی چاله ی بزرگ توی زمین خاک کنیم
بعد از اینکه نقشمون رو عملی کردیم برگشتیم خونه تا ردخون رو پاک کنیم
جیمین: ا/ت بیا این خونه رو بفروشیم و بریم خونه ی من زندگی کنیم
قبول کردم 1 ماه تول کشید تا خونه رو بفروشیم
خونه ک فروخته شد مستقیم رفتیم خونه ی جیمین بعد از اینکه رسیدیم خونه رفتم لباسام رو عوض کنم ک یهو در خونه زنگ خورد داد زدم جیمین درو باز میکنی
جیمین :اوهوم
بعد از 5 دقیقه از پله ها رفتم پایین دیدم سه تا پسر نشستن کنار جیمین
سلام کردم اونا هم سلام کردن
ا/ت: جیمین شی نمیخوای معرفی کنی
جیمین: اون پسر سمت راستیه شوگا اون وسطی جیهوپ و این یکی جونگ کوکه 3 تا از بهترین دوستام
ا/ت: خوشبختم(با لبخند)
منم ا/ت هستم دوست دختر جیمین
جیهوپ : اووووو جیمین رو نکرده بودیییی
جیمین : یااااااا خب من خیلی وقته ک ندیدمتون
جیهوپ :کوک زنگ بزن بقیه بیان
کوک : اوکی
بعد از ربع ساعت
در خونه دوباره زنگ خورد
رفتم درو باز کنم ک یهوووو
بچه ها اسلاید دوم عکس لباس ا/ت است
گفت چه پیشنهادی
ا/ت : اول باید جسد رو نیست و نابود کنیم طوری ک کسی نفهمه بعد...
جیمین پرید وسط حرف ا/ت و گفت
جیمین:این کار خودمه فقط ی شرط دارم...
دید جیمین الان تازه فهمیدم اون حسی ک خیلی عجیب بود چه حسی بود اون حس عشق بود من عاشق اون شده بودم پس از فرصت استفاده کردم و گفتم
من این کارو انجام میدم ولی ی شرط دارم
ا/ت: هر شرطی باشه قبول میکنم حتی اگه پول بخوای
جیمین: باهام ازدواج کن
دید /ت
گفت شرط داره وقتی شرطشو شنیدم جا خوردم چون تاحالا کسی بهم پیشنهاد ازدواج نداده بود
قبول کردم و اسمش رو پرسیدم
ا/ت: میتونم بپرسم اسمتون چیه
جیمین: باهام رسمی حرف نزن
اسمم پارک جیمینه و 24 سالمه وتو
ا/ت: اسم منم شین ا/ت و 23 سالمه
و بعد نشستیم و درباره ی نقشه حرف زدیم
قرارمون این شد ک پدرم رو توی ی چاله ی بزرگ توی زمین خاک کنیم
بعد از اینکه نقشمون رو عملی کردیم برگشتیم خونه تا ردخون رو پاک کنیم
جیمین: ا/ت بیا این خونه رو بفروشیم و بریم خونه ی من زندگی کنیم
قبول کردم 1 ماه تول کشید تا خونه رو بفروشیم
خونه ک فروخته شد مستقیم رفتیم خونه ی جیمین بعد از اینکه رسیدیم خونه رفتم لباسام رو عوض کنم ک یهو در خونه زنگ خورد داد زدم جیمین درو باز میکنی
جیمین :اوهوم
بعد از 5 دقیقه از پله ها رفتم پایین دیدم سه تا پسر نشستن کنار جیمین
سلام کردم اونا هم سلام کردن
ا/ت: جیمین شی نمیخوای معرفی کنی
جیمین: اون پسر سمت راستیه شوگا اون وسطی جیهوپ و این یکی جونگ کوکه 3 تا از بهترین دوستام
ا/ت: خوشبختم(با لبخند)
منم ا/ت هستم دوست دختر جیمین
جیهوپ : اووووو جیمین رو نکرده بودیییی
جیمین : یااااااا خب من خیلی وقته ک ندیدمتون
جیهوپ :کوک زنگ بزن بقیه بیان
کوک : اوکی
بعد از ربع ساعت
در خونه دوباره زنگ خورد
رفتم درو باز کنم ک یهوووو
بچه ها اسلاید دوم عکس لباس ا/ت است
۱۵۲.۱k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.