فیکشن چانیول پارت ۴
شیطنت عشق💋
پارت چهارم
نویسنده:کیم او یون
اسانسور بالا اومد و ایستاد و رئیس چان سوار شد
من همینطوری مات و مهبوت مونده بودم/:
_هی دختر چرا وایسادی؟
جونگ میون:ها؟
دید که من گیج میزنم دستمو کشید و اورد داخل آسانسور
_جدا با یه فاصله ی نزدیک با یه پسر از خود بی خود میشی؟
.رئیس چان شما اجازه ندارید به من نزدیک بشید
_اوه البته معلومه که همه با دیدن من از خود بی خود میشن چه برظه فاصله یه میلی متری
.پسره ی خودخواه-_-
_چیزی گفتی؟!
.گفتم شما اصلا جذابیت و خوب بودن لز سر و گردنتون میریزه
با ایستادن اسانسور بدون هیچ خدافظی و فقط با تحویل یه پوزخند بهش پیاده شدم و رفتم
و بله شت-_-
دیروقت بودو خیلی هوا تاریک بود
من باید چطور میرفتم؟
هوف یادش بخیر قبلا یه پدری داشتیم غیرت داشت خودش میومد دنبالم!!
دیگه اونم رفت
همه میرن!
دستی جلوم تکون داده شد که از افکارم بیرون اومدم و حواسمو به اون شخص دادم
و بله بازم پارک چانیول/=اوفففف
_جدا خیلی پرویی
.پرویی که خودتونه(:
_اوه!اون که به صد-تو هنوز منو نشناختی
.نیاز به شناختن نیست!.از قیافت میریزه که چه آدمی هستی|:
_یا تو خیلی پرویی یا هنوز منو نشناختی
حتی پدرمم حریفم نمیشه
حالا دیگه چه به تو
.•__•
_قیافتو برا من پوکر نکن
تنهایی
.خب اره چطور
نگاهی به رو به رو انداخت و با پوزخند گفت
_دیروقته_تنها میری؟!
.خب..خب اره دیگه مجبورم
جملمو با حرص ادامه دادم
اخه کسیم ندارم!تنها کسایی هم که داشتم ولم کردن
_خب چرا دروغ یه لحظه دلم براش سوخت
ولی اهمیت ندادم و گفتم
اخه کی میتونه تو رو تحمل کنه!!
که یهو از پشت دستی رو شونم اومد که جیغ کوتاهی کشیدم
*هی نترس
.اوه تویی جونگینا دلم برات تنگ شده بود
بغلش کردم و ازش جدا شدم
*گفتی همه ولت کردن؟یعنی من هویجم😐
_از هویج چیزی کم نداری😏
.چشممو برای رئیس چان تیز کردم و دوباره رومو کردم به جونگین و گفتم
معلومه که نیستی!
تو برام خیلی عزیزی
منظورم والدینم بود
*ناراحت نباش
.سعیمو میکنم
_اره جون عمت
از سعی کردنات تو کفم
.یااا رئیس چان چقدر تیز میندازی
_تو هم با چشات تیز میندازی
.جونگین که با لبای اویزون داشت نگاه میکرد بهش گفتم
ایشون پسر رئیسمن
تاکید میکنم پسر رئیسم
رئیس من فوق العاده مرد مهربونی هستن
_من وقت مهربونی واسه تو ندارم
.منم نخواستم😁
سرمو تکون دادم حرکت کردم
*میرسونمت
.ممنونم کای
سوار ماشین شدم
*اوه چطور با این پسره سر و کله میزنه
.هوف جوابشو میدم دهن ادمو اسفالت میکنه
که یهو زد زیر خنده
*بریم بستنی بخوریم؟
اگه خسته نیستی
.اوم باشه
مشغول حرف زدن شدیم و بعد چند مین رسیدیم کای بستنی ها رو خرید و به ماشین برگشت
.اوه ممنونم
(:*
.جونگینا
*جونم
.چرا با من دوست شدی؟....
ادامه داره...♡
کپی ممنوع!
لایک کنید♡
اسکی نیست پیج دوممه
پارت چهارم
نویسنده:کیم او یون
اسانسور بالا اومد و ایستاد و رئیس چان سوار شد
من همینطوری مات و مهبوت مونده بودم/:
_هی دختر چرا وایسادی؟
جونگ میون:ها؟
دید که من گیج میزنم دستمو کشید و اورد داخل آسانسور
_جدا با یه فاصله ی نزدیک با یه پسر از خود بی خود میشی؟
.رئیس چان شما اجازه ندارید به من نزدیک بشید
_اوه البته معلومه که همه با دیدن من از خود بی خود میشن چه برظه فاصله یه میلی متری
.پسره ی خودخواه-_-
_چیزی گفتی؟!
.گفتم شما اصلا جذابیت و خوب بودن لز سر و گردنتون میریزه
با ایستادن اسانسور بدون هیچ خدافظی و فقط با تحویل یه پوزخند بهش پیاده شدم و رفتم
و بله شت-_-
دیروقت بودو خیلی هوا تاریک بود
من باید چطور میرفتم؟
هوف یادش بخیر قبلا یه پدری داشتیم غیرت داشت خودش میومد دنبالم!!
دیگه اونم رفت
همه میرن!
دستی جلوم تکون داده شد که از افکارم بیرون اومدم و حواسمو به اون شخص دادم
و بله بازم پارک چانیول/=اوفففف
_جدا خیلی پرویی
.پرویی که خودتونه(:
_اوه!اون که به صد-تو هنوز منو نشناختی
.نیاز به شناختن نیست!.از قیافت میریزه که چه آدمی هستی|:
_یا تو خیلی پرویی یا هنوز منو نشناختی
حتی پدرمم حریفم نمیشه
حالا دیگه چه به تو
.•__•
_قیافتو برا من پوکر نکن
تنهایی
.خب اره چطور
نگاهی به رو به رو انداخت و با پوزخند گفت
_دیروقته_تنها میری؟!
.خب..خب اره دیگه مجبورم
جملمو با حرص ادامه دادم
اخه کسیم ندارم!تنها کسایی هم که داشتم ولم کردن
_خب چرا دروغ یه لحظه دلم براش سوخت
ولی اهمیت ندادم و گفتم
اخه کی میتونه تو رو تحمل کنه!!
که یهو از پشت دستی رو شونم اومد که جیغ کوتاهی کشیدم
*هی نترس
.اوه تویی جونگینا دلم برات تنگ شده بود
بغلش کردم و ازش جدا شدم
*گفتی همه ولت کردن؟یعنی من هویجم😐
_از هویج چیزی کم نداری😏
.چشممو برای رئیس چان تیز کردم و دوباره رومو کردم به جونگین و گفتم
معلومه که نیستی!
تو برام خیلی عزیزی
منظورم والدینم بود
*ناراحت نباش
.سعیمو میکنم
_اره جون عمت
از سعی کردنات تو کفم
.یااا رئیس چان چقدر تیز میندازی
_تو هم با چشات تیز میندازی
.جونگین که با لبای اویزون داشت نگاه میکرد بهش گفتم
ایشون پسر رئیسمن
تاکید میکنم پسر رئیسم
رئیس من فوق العاده مرد مهربونی هستن
_من وقت مهربونی واسه تو ندارم
.منم نخواستم😁
سرمو تکون دادم حرکت کردم
*میرسونمت
.ممنونم کای
سوار ماشین شدم
*اوه چطور با این پسره سر و کله میزنه
.هوف جوابشو میدم دهن ادمو اسفالت میکنه
که یهو زد زیر خنده
*بریم بستنی بخوریم؟
اگه خسته نیستی
.اوم باشه
مشغول حرف زدن شدیم و بعد چند مین رسیدیم کای بستنی ها رو خرید و به ماشین برگشت
.اوه ممنونم
(:*
.جونگینا
*جونم
.چرا با من دوست شدی؟....
ادامه داره...♡
کپی ممنوع!
لایک کنید♡
اسکی نیست پیج دوممه
۳.۹k
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.