➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑²
دیگه ساعت پنج صبح بود اولین جایی که رفتم خونه مامان بود از پله ها رفتم بالا و رفتم جلو در خونمون کلیدو تو قفل چرخوندم و دسترو کشیدم و رفتم داخل و برای اینکه سر و صدا نکنم آروم رفتم پالتومو در اووردم و چمدونمو گذاشتم کنار مبل پالتومو گذاشتم رو چمدونم یکم صدا داد یهو مامانم با یه حوله دورش اومد از اتاق بیرون و یه مرد پشتش اومد بیرون لبخندم محو شد
_تو..تو چرا...چرا الان اومدی؟ مگه...مگه نگفتم عصر بیا؟
_داری چیکا میکنی؟
_هی..هیچی
_تو....تو
بغضم گرفت دیگه نتونستم یه کلمه هم بگم پالتو و چمدونمو برداشتم و دویدم بیرون بارون میبارید همینطور داشتم قدم میزدم که رسیدم به یه پارک رو نیمکت نشستم حالم بد بود خیلی خیلی بد رفتم سرمو گرفتم یه ساعت اونجا موندم تصمیم گرفتم رو راست باشم خیلی کلنجار رفتم با خودم آخرش فهمیدم مادرم جوونه نباید بعد از مرگ بابا تنها باشه تصمیم گرفتم امشب برم ازش عذر خواهی کنم بلند شدم و یه نفس عمیق کشیدم مث موش آب کشیده بودم پالتومو کردم تو چمدونم و گوشیمو از تو جیبم در اووردم و زنگ زدم تاکسی بیاد گوشیمو گذاشتم تو جیبچمدونم نشستم رو نیمکت و به جلوم خیره شدم که چند دقیقه بعدش صدای بوق تاکسی منو به خودم اوورد نگا کردم دیدم تاکسی اومده بلند شدم و چمدونمو برداشتم و سوار ماشین شدم و راه افتادیم بعد چند دقیقه رسیدیم پیاده شدم از ماشین پولشو دادم و رفتم دم در خونه خاله زنگ زدم (خونه خاله اینا یجوریه که یه طرفش رستورانه یه طرفش خونه خیلی بزرگه و از بالا شبیه به شش ضلعیه و به دو قسمت تقسیم شده و دوتا در اداره یکی رو به شهر واسه رستوران یکی هم رو به رودخونه واسه خونشون یه در هم وسط خونه دارن که واسه اینکه راحت تر خاله بتونه بره تو رستوران ساختنش البته یه طبقه کوچیک بالا داره که باعث میشه بالکن بزرگی ایجاد بشه وسط خونه یه پله دایره ای به بالا داره که میرسه به اتاق طبقه بالایی که اتاق منه همه خونه چوبیه و درختا از اینور اونورش زدن بیرون)
_بفرمایین
دختر خالم بود
_منم
_منم کیه؟
_من
_ماماااااان منم اومدهههه
_منم دیگه کیه؟
_سویونم
_عاا خوبی
_مرسی سئول خوبم
_راستی اون لباس که تو اون عکسه بووود
_کدوم؟
_همونی که گذاشته بودی پروفتتت پوشیده بودیییی
_اهاااا اونو میگی
_اره داریش؟
_نه سوخت
_چطوری؟
_داشتم اطوش میکردم سوخت
خالم اومد
_دختره خنگ چرا نمیزاری بچم بیاد داخل مگه داری با تلفن حرف میزنی
_ماماااان دارم یچیزی میپرسمااا
_گمشو
_سلام خاله قربونت بره
_سلام خاله
_بیا داخل عزیزم
رفتم تو خونه
_سلاااام بر دختر خاله و پسر خاله عزیز و گرامی
_حالا انقد خودتو لوس نکن
_لوس چرا کنم سئول جون
_هوففف نکش خواهر زاده گلمو
_اوخ فدات شمممم خاله
_خدا نکنه عزیزم
_مامااان من دخترتماااا
_مگ باشی
_مگع باشم؟ هع مگه باشم...فک نمیکنی یکم حسودیم شه
_چرا باید حسودیت شه کم گذاشتم برااات؟
_مامان منظورش اینه که قربون صدقه اونم بری...
_تو یکی ساکت خودم میدونم سویون نگا کن نمیره حموم پسره پَلَشْت
_خو چرا نمیری حموم؟
_مثلا اینو چرا باید جلوی دوس دخترم بگین؟ اصا من میرم حموم (سویون و سوبین دوس دختر دوس پسرن)
_اصا انگار من اینجا نیستم
_هستی دختر خاله گلم
_سویون نگا کن اگه این دوماد مامانت (منظورش پسر خاله سویون سوبین اسم دختر خاله هم سئوله و سوبین و سئول دو قلو ان) نبود الان من پادشاهی میکردم
_دعوا نکنید تورو خدااا
_سویون میبینی میبینی قدر سوبینتو نمیدونن
_قدر سوبینو بدونین دیگه از این پسرا گیر نمیاد خوشگل
_ممنان ممنان
_جذاب
_ممنان ممنان
_با ادب
_ممنان ممنان
_زهر مااار هی میگه ممنان ممنان
_سئول خانم نباید تشکر کرد؟
_گومشووو
_حالا که تو گفتی باشه
_خا چر نمیری؟
_چن ت گفتی
و سئول دوید دنبال سوبین
_وایسا ببینم لعنتی
_سوبین تو قرار بود بری حموماااا
_ولشون کن آخرش خودشون خسته میشن همو ول میکنن خب از خودت بگو برام خوب میخوری خوب میخوابی؟
_تو..تو چرا...چرا الان اومدی؟ مگه...مگه نگفتم عصر بیا؟
_داری چیکا میکنی؟
_هی..هیچی
_تو....تو
بغضم گرفت دیگه نتونستم یه کلمه هم بگم پالتو و چمدونمو برداشتم و دویدم بیرون بارون میبارید همینطور داشتم قدم میزدم که رسیدم به یه پارک رو نیمکت نشستم حالم بد بود خیلی خیلی بد رفتم سرمو گرفتم یه ساعت اونجا موندم تصمیم گرفتم رو راست باشم خیلی کلنجار رفتم با خودم آخرش فهمیدم مادرم جوونه نباید بعد از مرگ بابا تنها باشه تصمیم گرفتم امشب برم ازش عذر خواهی کنم بلند شدم و یه نفس عمیق کشیدم مث موش آب کشیده بودم پالتومو کردم تو چمدونم و گوشیمو از تو جیبم در اووردم و زنگ زدم تاکسی بیاد گوشیمو گذاشتم تو جیبچمدونم نشستم رو نیمکت و به جلوم خیره شدم که چند دقیقه بعدش صدای بوق تاکسی منو به خودم اوورد نگا کردم دیدم تاکسی اومده بلند شدم و چمدونمو برداشتم و سوار ماشین شدم و راه افتادیم بعد چند دقیقه رسیدیم پیاده شدم از ماشین پولشو دادم و رفتم دم در خونه خاله زنگ زدم (خونه خاله اینا یجوریه که یه طرفش رستورانه یه طرفش خونه خیلی بزرگه و از بالا شبیه به شش ضلعیه و به دو قسمت تقسیم شده و دوتا در اداره یکی رو به شهر واسه رستوران یکی هم رو به رودخونه واسه خونشون یه در هم وسط خونه دارن که واسه اینکه راحت تر خاله بتونه بره تو رستوران ساختنش البته یه طبقه کوچیک بالا داره که باعث میشه بالکن بزرگی ایجاد بشه وسط خونه یه پله دایره ای به بالا داره که میرسه به اتاق طبقه بالایی که اتاق منه همه خونه چوبیه و درختا از اینور اونورش زدن بیرون)
_بفرمایین
دختر خالم بود
_منم
_منم کیه؟
_من
_ماماااااان منم اومدهههه
_منم دیگه کیه؟
_سویونم
_عاا خوبی
_مرسی سئول خوبم
_راستی اون لباس که تو اون عکسه بووود
_کدوم؟
_همونی که گذاشته بودی پروفتتت پوشیده بودیییی
_اهاااا اونو میگی
_اره داریش؟
_نه سوخت
_چطوری؟
_داشتم اطوش میکردم سوخت
خالم اومد
_دختره خنگ چرا نمیزاری بچم بیاد داخل مگه داری با تلفن حرف میزنی
_ماماااان دارم یچیزی میپرسمااا
_گمشو
_سلام خاله قربونت بره
_سلام خاله
_بیا داخل عزیزم
رفتم تو خونه
_سلاااام بر دختر خاله و پسر خاله عزیز و گرامی
_حالا انقد خودتو لوس نکن
_لوس چرا کنم سئول جون
_هوففف نکش خواهر زاده گلمو
_اوخ فدات شمممم خاله
_خدا نکنه عزیزم
_مامااان من دخترتماااا
_مگ باشی
_مگع باشم؟ هع مگه باشم...فک نمیکنی یکم حسودیم شه
_چرا باید حسودیت شه کم گذاشتم برااات؟
_مامان منظورش اینه که قربون صدقه اونم بری...
_تو یکی ساکت خودم میدونم سویون نگا کن نمیره حموم پسره پَلَشْت
_خو چرا نمیری حموم؟
_مثلا اینو چرا باید جلوی دوس دخترم بگین؟ اصا من میرم حموم (سویون و سوبین دوس دختر دوس پسرن)
_اصا انگار من اینجا نیستم
_هستی دختر خاله گلم
_سویون نگا کن اگه این دوماد مامانت (منظورش پسر خاله سویون سوبین اسم دختر خاله هم سئوله و سوبین و سئول دو قلو ان) نبود الان من پادشاهی میکردم
_دعوا نکنید تورو خدااا
_سویون میبینی میبینی قدر سوبینتو نمیدونن
_قدر سوبینو بدونین دیگه از این پسرا گیر نمیاد خوشگل
_ممنان ممنان
_جذاب
_ممنان ممنان
_با ادب
_ممنان ممنان
_زهر مااار هی میگه ممنان ممنان
_سئول خانم نباید تشکر کرد؟
_گومشووو
_حالا که تو گفتی باشه
_خا چر نمیری؟
_چن ت گفتی
و سئول دوید دنبال سوبین
_وایسا ببینم لعنتی
_سوبین تو قرار بود بری حموماااا
_ولشون کن آخرش خودشون خسته میشن همو ول میکنن خب از خودت بگو برام خوب میخوری خوب میخوابی؟
۴۱.۱k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.